از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایران» ثبت شده است

یادداشتی بر فعالیت های دکتر محمد فاضلی در کانال دغدغه ایران

محمد فاضلی و کانال تلگرامی دغدغه ی ایران را تقریبا یک سال و نیمی می شود که دنبال میکنم. نمی دانم به بهانه ی انتشار افسانه ی پیل و پراید و سخنرانی مرکز بررسی ها در خصوص اتفاقات دی ماه 96 بود یا کمی قبل تر از آن ،  ولی مطمئنم به واسطه ی یکی از نوشته های محسن رنانی به کانال تلگرامی او هدایت شدم.

هرچند که محسن رنانی را همیشه به عنوان آدمی دغدغه مند که پرسش های جالب توجهی مطرح می کند می شناسم ، اما خیلی با پاسخ های او موافق نیستم .

اما محمد فاضلی در کانال دغدغه ی ایران علاوه بر طرح مسائل و پرسش های درست ، به نظر من پاسخ های خوبی هم ارایه می کند.

محمد فاضلی در "دغدغه ی ایران" سعی می کند مشکلات ایران امروز را ، در قالب پست های تلگرامی منتشر کند. اینکار به شکلی که او انجام می دهد تنها یک معنا دارد، او به دنبال توضیح درست مسایل مردم برای مردم است. کاری که کمتر آکادمیسینی در تمام این سال ها حاضر به انجام آن است.  

او استاد جامع شناسی ای است که مدیریت یک کانال تلگرامی را برعهده دارد و همیشه نوشته هایش را به اندازه یک پست تلگرامی (و نه بیشتر) تنظیم می کند.

او همیشه سعی می کند در یک پاراگراف مقدمه بگوید ، در چند پاراگراف با گفتن موضوع و واکاوی ابعاد متفاوت آن ، مخاطب را آگاه تر کند و در پایان هم ، راه حل می گوید و نتیجه گیری می کند.

البته جنس راه حل های فاضلی ، نه به عجیب غریبی و پرهزینگی انتقال آب خزر به سمنان است و نه به بی تاثیری راه حل های دولت برای کنترل قیمت ارز.

راه فاضلی برای حل مشکلات در گام اول، گفتگو است. این گفتگو می تواند راجع به شفاف سازی حساب ها و نحوه ی هزینه کرد پول بیت المال باشد یا در خصوص موضع حاکمیت درباره ی ساز و موسیقی.

او از گفتگو دفاع می کند. گفتگویی که درچارچوب علمی انجام شود. به جای صفات کیفی از عدد و معیار سنجش در آن صحبت شود . او از گزارش دادن مسولین به مردم می گوید. اینکه هیات وزیران و مدیران کشور باید به مردم گزارش دهند که سازمان یا وزارتخانه های آن ها قرار است تا آخر سال، به چه اهدافی برسد.

او معتقد است که آخر سال هم باید در یک گزارش دقیق ، وزرا و مدیران به ما بگویند کجای راه هستیم ، چقدر اهداف محقق شده ، اگر نشده چرا و چند سال تا رسیدن به نقطه ی مطلوب فاصله داریم.

او از گزارش ملی سیل می گوید . گزارشی که در آن تمام جوانب بررسی شود و به ما بگوید چه کنیم که دیگر با چنین فجایعی مواجه نشویم.

البته که بروز  سوانح طبیعی از عهده ی انسان خارج است ، اما نحوه ی مدیریت به هنگام بروز بحران که دیگر از عهده ی انسان خارج نیست.

فاضلی می گوید ، در گزارش به ما بگویید که چرا فاجعه ی دروازه قرآن پیش آمد ، بگویید تا از خطاهایمان درس بگیریم.

به ما بگویید که آیا با احداث سد های جدید می توان جلوی سیل های آینده را گرفت یا تنها آورده ای که این سد ها دارند، پولدارتر شدن بخش خصولتی و حرام کردن پول بیت المال است.

گزارش دادن هم نوع مکتوب گفتگو است و فاضلی خوب می داند که دنبال انتظارات عجیب و آرمان خواهانه نباید بود . او می داند که اگر این گام اول ، یعنی گفتگو حل نشود ، برداشتن هرگام دیگری بیشتر به یک شوخی می ماند.

او از یک گفتگوی ملی حرف می زند.

گفتگویی در تمام سطوح

گفتگوی حاکمیت با مردم

مردم با حاکمیت

مردم با خودشان و حتی حاکمیت با حاکمیت

او می داند که تنها با برداشتن گام اول ، شاید بتوانیم جامعه را کمی از دام پوپولیستی که در آن فرورفته خارج کنیم .

او برای تمام ساده اندیشانی که نعره می زدند که: "رییس جمهور در صحنه ی اجرایی کمک به آسیب دیدگان سیل کجاست؟" به شکلی کاملا منطقی توضیح داد که اصلا قرار نیست رییس جمهور کشور در امور اجرایی مدیریت بحران دخالت کند. او تخصصی در این کار ندارد. چه بسا پروتکل های امنیتی رییس جمهور در محل حادثه مانع از خدمت رسانی مطلوب به مردم منطقه هم خواهد شد.

فاضلی کاملا به روز پست می گذارد. اگر امروز ، توجه تمام مقامات و مردم به مساله ی بسیار مهم جنتلمن ساسی مانکن معطوف است ، او هم دقیقا به همین مساله می پردازد و سعی می کند توجهات را به شکاف عظیم بین تفکر مسولین و مردم جلب کند.

شکافی که انقدر عظیم و عمیق شده که تقریبا تمام افرادی که در حوزه ی علوم انسانی هستند از آن ابراز نگرانی می کنند ، ولی بنظر اصلا اراده ای برای کم کردن این مشکلات وجود ندارد.

شکافی که تنها راه چاره اش گفتگو است.

این روزها هم که تا می خواهی از این چیزها حرف بزنی ، همه از گرانی و تحریم می گویند .

در صورتی که به اعتقاد بسیاری اگر ما با هم گفتگو می کردیم ، حتما کار به اینجا کشیده نمی شد و حتما اگر از همین فردا شروع به گفتگو کنیم ، بهتر از پس فرداست.

اما نکته ی جالب توجه اینجاست که چرا با وجود اینکه فاضلی مدام می نویسد ، مدام مصاحبه می کند و سعی می کند همه جا حضور داشته باشد ، این مطالبه گری ها به دغدغه ی جامعه ی ایرانی بدل نمی شود؟

چرا امروز جنتلمن ساسی مانکن دغدغه هست ، ولی گفتگوی محمد فاضلی ره به جایی نمی برد.

برای پاسخ به این سوال شاید بد نباشد نگاهی به مطالبه گری های مردمی در همین فضای تلگرام بیاندازیم.

در ماجرای لباس هیات اعزامی ایران به المپیک ، فشار  افکار عمومی انقدر زیاد شد که کمیته ملی المپیک ، اتفاقا از بین همان شرکت هایی که در تلگرام به انتشار لباس مناسب تیم ملی اقدام کرده بودند ، یکی را برگزید و ماجرا با پیروزی افکار عمومی به پایان رسید.

افکار عمومی در تلگرام همیشه هم در جهت مثبت عمل نمی کند ، همین جریان افزایش نرخ بنزین ، یکی از جدی ترین مخالفت ها در موردش در همین فضای دیجیتال رخ میدهد. مخالفت هایی که بازهم دولت را به عقب نشینی وادار کرد.

البته خیلی وقت ها هم حتی فشار بسیار زیاد مردمی در این فضاها موفق نبوده ، یعنی به عنوان مثال در جریانات مربوط به عادل فردوسی پور ، مردم موفق نشدند مانع کنار گذاشتن عادل فردوسی پور از نود شوند.

اما مشکلی که برای "گفتگوی محمد فاضلی" پیش آمده ، هیچ کدام از این ها نیست.

چرا که اصلا جریانی به وجود نیامده. اصلا انگار هیچ کدام از این حرف ها تبدیل به دغدغه نشده و اصلا انگار هیچ کدام از طرفین به این بلوغ فکری نرسیده اند که باید

باید گفتگو کنند.

اما پس باید چه کرد؟

اصلا آیا تضمینی وجود دارد که به مرور زمان این بلوغ  فکری رخ دهد؟

 اصلا مثلا جامعه ی ایرانی دغدغه و علاقه ای به خواندن گزارش احتمالا عریض و طویل سیل دارد؟

گزارش پلاسکو که خود دکتر فاضلی در یکی از کمیته های آن حضور داشت ، منتشر شد.

چه اتفاقی افتاد؟ آیا کسی خواند؟ همان افرادی که چند روز اول از غم آتشنشانان سینه جر می دادند و از لزوم ایمن سازی ساختمان ها می گفتند ، آیا ساختمان محل زندگی خود را ایمن سازی کردند؟

حتی دو صفحه خلاصه ی گزارش را خواندند؟

اگر بخواهم صریح تر بپرسم

 آیا از جامعه ی ایرانی به جز نق زدن ، می توان انتظاری داشت؟

اگر بخواهیم به تلگرام و شبکه های اجتماعی برگردیم که در این چند ساله حسابی پر نفوذ شده اند ،بخش اصلی محتوای پر بازدید این فضا به آثاری اختصاص دارد که عموما رنگ و بوی نق زدن به سیاستمداران و جامعه با چاشنی طنز دارند.

آیا اصلا همین که جامعه ی ایرانی به هرچیزی می خندد و خیلی علاقه ای به شنیدن حرف های جدی و منطقی ندارد ، به ضرر کشور تمام نشده؟

اصلا آیا می توان از همین عنصر طنز به نحو مثبت تری استفاده کرد؟

مثلا اگر افراد طنز پردازی داشته باشیم که علاوه بر خنداندن مردم ، بتوانند آهسته آهسته جهت مطالبات مردم را به سمت الزام کردن حاکمیت به گفتگو با مردم و دادن گزارش های دقیق تغییر دهند؟ آیا می توانیم در آینده شاهد تغییراتی مثبت باشیم؟

به بیانی دیگر ، اصلا آیا میتوان به آینده ی ایران امیدوار بود؟

آیا گامی که خود دکتر فاضلی به عنوان نماینده ی جامعه ی آکادمیک برای حرف زدن با مردم برداشته را می توان به گام های بلندتر و گفتگو های بزرگتری تبدیل کرد؟

 

سعید مولایی

اردیبهشت 98


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

جنگ پنهان

اگه می خواید بفهمید آمریکا چطور قبل از اینکه به جایی حمله کنه اونجا رو تضعیف می کنه ، جنگ پنهان رو بخونید

درباره ی کتاب به نقل از فیدیبو:

تحریم‌های اقتصادی که از ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۳ در مورد عراق برقرار شد، جامع‌ترین و ویرانگرترین تحریم‌هایی بود که در طول تاریخ به نام سکانداری بین‌المللی وضع شده است. این تحریم‌ها به همراه بمب‌هایی که در سال ۱۹۹۱ بر عراق فرو ریخته شد زیرساخت‌های این کشور را تا مرز نابودی پیش برد و لطمهٔ شدیدی به شرایط اساسی لازم برای ادامهٔ حیات مردم این کشور زد. نویسندهٔ کتاب در اعلام جرم بی‌پرده بر ضد سیاست ایالات متحده نقش اصلی این کشور در شکل‌دادن به تحریم‌هایی را به بررسی می‌گذارد که هر چیزی از لولهٔ آب گرفته تا پودر رختشویی و واکسن کودکان را قابل استفاده برای ساخت سلاح و بنابراین ورود آن به عراق را غیرمجاز قلمداد می‌کرد. دکتر جوی گوردن با دستمایه قراردادن اسناد داخلی سازمان ملل، صورتجلسات محرمانهٔ تشکیل‌شده در پشت درهای بسته و مصاحبه با دیپلمات‌های خارجی و مقام‌های امریکایی تشریح می‌کند که چگونه ایالات متحده نه‌تنها جلوی ورود کالاهای بشردوستانه حیاتی به عراق را گرفت بلکه تلاش‌هایی را که برای اصلاح نظام تحریم‌ها به‌عمل می‌آمد تضعیف کرد، به‌طور یکجانبه به بازرسان تسلیحاتی سازمان ملل بی‌اعتنایی کرد و آرای اعضای شورا امنیت را بازیچهٔ دست خود ساخت. سیاست‌هایی که ایالات متحده به‌طور حساب‌شده در پیش گرفت در تمامی زمینه‌های سیاسی، حقوقی و اداری استمرار شرایط مصیبت‌بار عراق را تضمین می‌کرد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

ترانه‌ای از حسن زیرک

نوشته‌‌ی بهزاد وفاخواه

بدون زمان و مکانش معنی ندارد. سال‌های انتهای دهه شصت است و یکی از خیابان‌های بانه. سه تا بچه نه ده ساله یک بلندگوی دستی، احتمالا از همان‌ها که وانت‌ها داشتند، دست‌شان گرفته‌اند و آهنگ‌های درخواستی اجرا می‌کنند. راهپیمایی سیزده آبان تمام شده و بلندگو را دست یکی از بچه‌ها داده‌اند که «پسرجان اینو ببر مدرسه تحویل بده» و حالا خیابانی در بانه در اواخر سال‌های شصت موسیقی متن پیدا کرده. گزارشی از این که سه تا بچه چه می‌خوانده‌اند در دست نیست اما احتمالا از مغازه‌دارها و مردم عادی نظر می‌خواستند و آهنگ‌های ناصر رزازی و حسن زیرک می‌خوانده‌اند.
به جای «خونه‌دار و بچه‌دار، زنبیل...» سه تا خواننده کودک در راه تحویل دادن بلندگوی مدرسه داریم که پشت بلندگو می‌گویند: «شنوندگان محترم آقای احمدی صاحب مغازه شیرفروشی از ما تقاضای ترانه‌ای از حسن زیرک رو کردن که تقدیم می‌کنن به...» و بعد می‌خوانند!

به نقل از زندگی خرد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

شیرینی تمام

دعوت به همکاری در استارتاپ "شیرینی تمام"

می گه می خواد استارتاپ "شیرینی تمام" راه بندازه

می گه آدما با خرید هر شیرینی از "شیرینی تمام" ، یک گام به آینده ی بدون شیرینی نزدیک تر میشن. میگه می خواد با پولی که از فروش هر شیرینی در میاره ، صندوق پولی رو درست کنه که بعد از مرگ این نسل ، جلوی خرید و فروش هرگونه شیرینی رو بگیره.

می گه می خواد با این پول ، توی مجلس لابی کنه تا این قانون رو تصویب کنه:

بعد از این نسل " خرید و فروش هرگونه شیرینی ، جرمه و مجازات اعدام داره"

البته ،میگه  انقد عاقل هست که بدونه باید تمرکزش رو روی تولید بزاره

می گه می خواد ارتش ها رو به استخدامش دربیاره 

به ما گفت ، بعد از بمبارون کارخونه های تولید شیرینی ، جنگ چریکی آغاز می شه 

آدم ها مقاومت خواهند کرد ، اونا از هر تلاشی برای ایجاد شادی و پخت شیرینی دریغ نخواهند کرد.

ولی ما باید سنگر به سنگر

خونه به خونه بو بکشیم تا بوی شیرینی های خونگی که توی فر خونه ها پخته می شه رو شناسایی کنیم.

تیم شناسایی به سگ های شیرینی یاب مجهزه

سگ هایی که از فاصله یک کیلومتری ، بوی شیرینی رو تشخیص می دن.

تیم شناسایی که کارش رو انجام داد ، نوبت تیم عملیاتی خواهد بود. کماندو ها با عملیات راپل ، وارد هر خونه ای میشن که فر روشنی داشته باشه.

می گفت سر هر چهار راه تست شیرینی می زاریم ، از هر آدمی که احساس کنیم زیادی شاده ، تست می گیریم که شیرینی نخورده باشه

احتمالا باخودتون می گید که فقط زور جواب نمی ده

حتما حق با شماست . باید کار فرهنگی کرد.

به همه ی آدم ها جزوه هایی درباره ی مضرات وحشتناک شیرینی خواهیم داد .

کلسترول ، ارزش غذایی پایین ، چربی ، شکر و هزار و یک ماده ی مضر دیگه

میگه شاید شما اون روز رو نبینید ، ولی من به وضوح می بینم اون روزی که موضوع میزگردهای تلویزیونی  "آیا پیشینیان ما در هزار سال پیش شیرینی می خوردند؟" باشه.

تهش هم ، مجری نتیجه بگیره که شیرینی ، چیزی جز یک توطئه ی شوم علیه ملت ها نبوده.

اینجوری مطمئن میشیم نسل های بعد ، کمتر از ما از زندگی شون لذت می برن.

 یه زندگی بدون شیرینی.

اینجوری ما خوش بخت ترین نسل روی این کره ی خاکی میشیم.

میگه امروز می تونید با خرید از استارتاپ "شیرینی تمام" ، علاوه بر اینکه از خرید شیرینی تون شاد می شید ، مطمئن باشید که نسل های بعد شیرینی ندارن و انقد شاد نیستن. 

اینجوری ، شاد تر هم میشید تازه.

البته 

 میگه چون خیلی به حقوق بشر و این جفنگیات اعتقاد داره ، می خواد در آینده یه روز، یعنی فقط روز تولد آدم ها، اون هم فقط توی مکان های از پیش تعبیه شده  (سعید کورت ) اجازه بده متولد شیرینی بخوره.

می خنده

می گه البته خودمون اون بغل مغلا ، گواهی تولد تقلبی صادر می کنیم تا هم یه منبع درامدی داشته باشیم ، هم پس دموکراسی چی میشه آقا؟ دیکتاتور که نیستیم ؟ 

از من خواست تا استارتاپش رو با شما درمیون بزارم

می گفت از طرف من  بنویس:

"به تعدادی همراه همدل برای تبدیل کردن این نسل از انسان ها به خوشبخت ترین نسل بشریت نیازمندیم"

و از من خواست تا

" این دعوت به همکاری رو برای هرکسی که احساس می کنم بتونه در این استارتاپ شریک بشه بفرستم"


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

کشور ابلوموف ها

چند وقتی است که بحث آب های ژرف و استفاده از این آب ها در مناطق کویری ، بحث جذاب به اصطلاح خبرگزاری هایی است که در ترویج شبه علم برای خود صاحب سبک هستند.

دستیابی به "آب‌های ژرف"؛ نقطه‌ای امیدبخش برای مردم سیستان

سرنوشت شناسایی آب های ژرف سیستان/ کار به بنیاد سپرده شد

دستیابی به آب‌های ژرف در سیستان و بلوچستان+ فیلم

نکته ی نگران کننده نه پیدا کردن آب های ژرف است و نه نوید محرومیت زدایی از استان سیستان و بلوچستان

نکته ی نگران کننده ، این تصور بچه گانه است که عوض اینکه زحمت بکشیم و تلاش کنیم تا مدیریتمان را روی منابع آبی موجود بهبود ببخشیم ، عوض اینکه هر ایرانی الگوی مصرف آب را درست به کار گیرد

عوض اینکه زحمت بکشیم

به خود سختی دهیم

دنبال پیدا کردن منابعی هستیم که  در طی سال ها زیرپایمان شکل گرفته.( آن هم به شرط صدق این ادعا که تازه بعید می دانم این ادعاها اصلا درست باشند.)

اگر وطن را بخشی از وجود خودمان بدانیم

با خوردن آبی که از اعماق زمین می آید، مشغول خود خوری هستیم

با فروش نفت آن ، مشغول خود فروشی هستیم!

من نمی دانم شما آدمی که سال هاست به خودفروشی و خودخوری اشتغال دارد را با چه واژه ی مودبانه یا غیر مودبانه ای خطاب می کنید.

ولی من ترجیح می دهم بدون اینکه از واژگان غیر مودبانه استفاده کنم ، بگویم:

اگر گنچاروف روزی از گور برمی خواست و بر حسب اتفاق ، قدم به این ناحیه ی نفرین شده ی جغرافیایی می گذاشت . ( همین هم جای بحث داره که چرا باید می اومد اینجا ، واقعا ما چه جذابیتی داریم که یکی دلش بخواد بیاد اینجا)

از ابولوموف نمی نوشت.

از کشور ابلوموف ها می نوشت.

ازتون دعوت می کنم این یادداشت محمد فاضلی رو درباره ی آب های ژرف بخونید.

صحبت های دکتر رضا مکنون درباره ی آب های ژرف

سخنرانی دکتر رضا مکنون در تدکس تهران درباره ی آب مجازی ( کمی نامربوط به پست)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مشق شب

از همان ابتدای داستان می توان متوجه هوش بالای فیلمساز شد. چرا که از همان اول تلکیف را معلوم می کند و می گوید نه این فیلم داستانی است ، نه حتی دقیقا یک مستند است.

این فیلم بیشتر یک پروژه تحقیقاتی مصور راجع به مشق شب است. دلیل جذابیت این موضوع برای فیلمساز هم نه یک دلیل روشن فکرانه و دهن پر کن ،بلکه به دلیل درگیری هر روزه ی فیلمساز با فرزندش سر انجام مشق شب است. به قول عباس کیارستمی ، انگار این تکالیف بیشتر برای پدر و مادرهاست تا بچه ها.

خلاصه که فیلسماز ، تصمیم می گیرد دوربین بدست بگیرد و ببیند آیا این مشکل فقط در خانه ی آن هاست یا در تمام خانه ها این مشکل وجود دارد؟

سکانس صف ایستادن بچه ها و شعارهایی که به آن ها گفته می شود بگویند ، به خوبی شعارهای یک جامعه ی ایده اولوژیک و انقلابی که به تازگی از جنگ رها شده را نشان می دهد.

نماهای مصاحبه ها تقریبا ثابت است. قاب ثابتی از بچه ها ، قاب ثابتی از کیارستمی که دو نفر از عوامل را پشت سر دارد ( از این نما کمتر از دو نمای دیگه استفاده می شه) و همینطور ، نمای فیلمبردار.

به نظر می آید نمای فیلمبردار بیشتر برای نشان دادن واکنش مخاطب به حرف ها یا گفته ها گذاشته شده یا شاید ، برای باز گذاشتن دست تدوینگر از آن استفاده شده ، ولی علی رغم اینکه ایده ی جالبی بنظر می رسید ، بنظرم خیلی هم در نتیجه ی کار ، ایده ی موثری نبود.

البته ، تدوینگر فیلم که اتفاقا خود عباس کیارستمی است ، فیلم را بسیار هوشمندانه تدوین کرده. بنظرمیاد هماهنگی و درک  متقابل خوبی بین کیارستمی کارگردان و کیارستمی تدوینگر وجود داشته. ( می دونم شوخی لوسی بود ، ولی سخت نگیرید ، بخندید دیگه!)

چرا که در زمان مناسب ، تصویر کات نمی خوره و وایمیسته تا از میمیک صورت و شیطنت های بچه متوجه خیلی از چیزایی که بچه نگفت بشیم. همون جوری که اسکویی گفت ، فیلم توی واکنش هاست که رخ می ده. اینجا هم نماهای واکنش بچه هاست که بسیار مهمه ، نماهایی که احتمالا اگر دقت نکنید ، اصلا دیده نمی شن ، ولی بسیار تاثیر گذارن.

کار کیارستمی در هدایت سوال ها به شخصه برای من عین یک کلاس درس بود. کیارستمی با سوال هایی ساده، یک فیلم تخت را تا اوج  تجربه ی دیوانگی می برد. به عنوان مثال ، کودک بیان می کند زمانی که پدرش به او می گوید بنشیند و او نمی شیند ، پدرش 5 بار او را می زند.

کیارستمی از بچه می پرسد که آیا به نظرت این کار درستی است؟

پسر می گوید: آره

کیارستمی می گوید: خب پس بنظرت نباید بیشتر بزنه ، مثلا 7 بار؟

پسر می گوید نه.

کیارستمی: خب کمتر چی؟ نباید کمتر بزنه؟

پسر می گوید: نه ، همان 5 تا سیلی کافی است.

کیارستمی از پسر می پرسد: اگر خودت بچه داشتی و به او گفتی بنشین و ننشست ، او را می زنی؟

پسر: آره

کیارستمی: چند بار؟

پسر: 7 بار!

.

.

.

فیلم مملو از  مصاحبه های این شکلی است.

نمی دانم که چه قدر درست است و اصلا این خاطره متعلق به همین فیلم است یا نه ، اما تا آنجایی که حافظه ام یاری می کند ، جایی خواندم که کیارستمی برای اینکه گریه ی یکی از بچه ها را در این فیلم  دربیاورد ، عکس بازیکن مورد علاقه ی بچه ( اگه بازم اشتباه نکنم پله) رو جلوی چشمای بچه پاره می کنه و بچه رو به گریه می اندازه

نه واقعا سوادش رو دارم ، نه دوست دارم خیلی راجع به مسایل اخلاقی در فیلمسازی بحث کنم ، اما بنظرم باید دید تاثیر همین طرز مصاحبه ی بی رحمانه با بچه ها و داستان پاره کردن عکس ( البته به شرط صدق) در روح و روان این بچه ها چی بوده؟

بچه ها بعد از سی سال که از ساخت این فیلم گذشته ، چه خاطره ای از اون روز دارن؟

به طور کلی میشه گفت که از عنصر کودک در این فیلم و بسیاری از موفق ترین فیلم های تاریخ سینمای ایران ، به عنوان عنصری استفاده می شده که سمبل صداقت هستن. روی واقعی یک جامعه هستن. بچه ها  حرف هایی می زنن که بزرگترها اون ها رو پنهان می کنن و از گفتنش در میرن.

به عنوان مثال ، کیارستمی از پسر می پرسه در آینده می خواد چیکاره بشه و پسر جواب میده: 

مهندس کمیته!

بعد در میان حرف هایی که کمی جلوتر در فیلم می زنه ( انصافا هدایت مصاحبه توسط کیارستمی برای رسیدن به این بخش ، بی نظیره) متوجه میشیم که پسر دایی کمیته ایش که خیلی هم پر زور و قدرتمنده در دعوایی که بین مادر و زن بابای بچه درگرفته، طرف مامان بچه رو گرفته .

شاید این عبارت "مهندس کمیته" بودن  این روزها برای ما بسیار خنده داره ( البته همون دوره هم خنده دار بوده واقعا) ولی نکته ای که باید به اون توجه بشه اینه که ما داریم این عبارت رو سی سال بعد مورد تحلیل قرار می دیم. در صورتی که مهندس کمیته رو باید توی اون شرایط بسته ی دهه شصت تحلیل کرد.

نکته ی بسیار مهم دیگه ای که در این فیلم می شه به اون اشاره کرد ، تاریخ نگاری 30 سال پیش ایرانه ، زمانی که بسیار از پدر و مادر ها بی سواد بودن و تنبیه بدنی اتفاقی کاملا مرسوم در مدارس و خانواده ها بود.

به طور کلی ، همون طور که در پست  بهمن کیارستمی  گفته شد ، بهمن کیارستمی شاگرد خلف پدر محسوب می شه و نمونه ی قدیمی تر همون خط فکری و سیاسی که در آثار پسر وجود داره رو میشه در آثار پدر مشاهده کرد. ( به عنوان مثال در پلان شعر خوندن بچه با اون صدا! یا عزاداری سر صف در آخر فیلم) البته جا داره تاکید کنم ، این نگاه به هیچ عنوان از جنس نگاه های زرد و شعاری قبادی و پناهی و امثالهم نیست.

راستش خیلی برام جالبه بودنم اون آقایی که در اواخر فیلم به عنوان پدر یکی از دانش آموزان باهاش مصاحبه شد و می گفت سال ها خارج از ایران زندگی می کرده ، واقعا طبق ادعا داشته از اونجا رد میشده یا از قبل ، هماهنگ شده بوده!

در هر صورت ، کارگردان خیال آدم رو راحت کرده و گفته این فیلم همچین هم مستند نیست!

پس فقط می مونه داستان این بچه ها که سی سال پیش ، مدرسه می رفتن و امروز ، خودشون پدرهای بچه هایی هستن که احتمالا هنوز با همون مشکل قدیمی "مشق شب" دست و پنجه نرم می کنن. اگر هم بنظرتون این مشکل دیگه حل شده ، باید ازتون دعوت کنم که حتما یادداشت امروز عصر ایران رو بخونید.

الحمدالله به همت دوستان ، در این سی سال آب از آب تو این مملکت تکون نخورده و می تونید مطمئن باشید، تمام اون مشکلاتی که سی سال پیش توو این مملکت بوده ، هنوز به قوت خودشون باقی ان و چه بسا تشدید هم شدن.

انگار اون نسلی که کیارستمی باهاشون مصاحبه کرد ، هر روز و هر شب ، باید کابوس مشق شب رو ببین. اون روز ها به عنوان دانش آموز و این روزها ، به عنوان اولیا

راستی

 اگه دلتون خواست

یه نگاهی به یادداشت " اگر کیارستمی «مشق شب» را در مدرسه‌ای دخترانه می‌ساخت" بندازید.


احیانا اگر باز هم دوست داشتید ، نگاهی بندازید به داستان جالبی که بهمن کیارستمی به مناسبت استعفای اجباری! محمد علی نجفی از سمت شهردار تهران نقل کرد . ناگفته نمونه ، در زمان منتشر شدن فیلم " مشق شب" نجفی وزیر آموزش و پرورش بوده.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

روزی که دراکولا را شناختیم

کلاس سوم دبیرستان بودیم که آقا معلممون گفت :

امروز می خواهم دراکولای واقعی را بهتان معرفی کنم ( هنوزم نفهمیدم چرا از واژه ی "دراکولا" برای این معرفی استفاده کرد!)


.آمریکا هر ساله هزاران تن گندم اضافی کشورش را به دریا می ریزد تا قیمت داخلی و خارجی همچنان در کنترل خود باشد......
و در سومالی لاشخور ها انتظار مرگ کودک گرسنه را میکشند ....
 

من دیگه بچه نبودم . دیگه گرفتار جهل نبودم. تشخیص می دادم که کشوری که همچین کاری بکنه

حتما یه دارکولا است

تازه

 معاون رییس جمهور سابق هم اون موقع همین حرفا رو تکرار کرده بود

امروز که محض کنجکاوی این حرف رو گوگل کردم

 به نتیجه ی جالبی رسیدم 

؟Does United States throw wheat in the ocean to keep the prices high

؟Is USA throwing excessive commodities like wheat, corn in ocean

نمی دونم چرا گاهی

فقط گاهی

شک می کنم که نکنه ما سخت درگیر جهلیم

نکنه ما هنوزم بزرگ نشدیم

 این موقعها

معمولا سایتا ی خبری داخلی رو چک می کنم

آمریکا هر ساله هزاران تن از گندم مازاد تولید خود را به دریا می ریزد

و شک کم برطرف میشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

ابر چالش های ایران به روایت دستیار اقتصادی رییس جمهور

بازخوانی سخنرانی ای که دکتر مسعود نیلی، دستیار ویژه ی اقتصادی روحانی در آن دوران و  قبل از آغاز این بحران ها ، سال گذشته در چنین روزهایی داشت ، بنظرم برای بهتر دیدن شرایط این روزهای کشور بسیار مفید است. 


 

چگونگی پیدایش و رشد ابرچالش­های اقتصاد ایران

سخن از آینده اقتصاد در همه جا و در همۀ زمانها حائز اهمیت است. اما در مقطع کنونی، به دلایل متعدد، اهمیت این موضوع بسیار بیشتر است. شاید بتوان گفت مسیری که اقتصاد طی چند سال آینده طی می­کند به نوعی سرنوشت ساز خواهد بود. اقتصاد ایران در حال حاضر در مقابل سناریوهای مختلفی برای آیندۀ خود قرار گرفته که هر یک مقصدی متفاوت را برای آن رقم می­زند. آنچه این مقاصد را از یکدیگر متمایز می سازد، نحوه عبور از شش ابر چالش اقتصادی است که اکنون کشور در مواجهه با آنها قرار گرفته است؛ مسائل مربوط به بیکاری، مشکلات نظام بانکی، بودجه، صندوق­ های بازنشستگی، آب و محیط زیست. قبلاً مکرر این موضوع را مطرح کرده ­ام که عبور از این ابر چالش ها علاوه بر آنکه به عنوان یک پیش نیاز، به تجهیز توانمندی­ های کارشناسیِ فنی از نظر طراحی تحولات نیازمند است، اجماع در سطح عموم کنش گران موثر جامعه را نیز لازم دارد.

بطور کلی کنکاش در چرایی و چگونگی شکل­ گیری یک مشکل، گام نخست فرایند حل آن قلمداد می­شود. لذا اگر هریک از ابر چالش­ها را مانند یک موجود زندۀ رشد یابنده تلقی کنیم باید بدانیم شناسنامه هر کدام صادر شده در چه سالی است و مسیر رشد آن چگونه بوده است. از آنجا که دولت مهم ترین و موثرترین نهاد در عملکرد تاریخی اقتصاد ایران طی حداقل 70 سال گذشته بوده، به عنوان شروع فرایند آسیب­ شناسی می ­توانیم نقطه آغاز را دولت بگذاریم. لذا ریشه ­یابی مشکلات را از واکاوی تحولات دولت شروع می ­کنیم.

اقتصاد ایران سیر تحولات عمده خود را از دهه 1330 در شرایطی آغاز کرد که ماهیتی روستایی با نقش مسلط کشاورزی در بخش کالایی همراه با دولتی با توان بسیار محدود هم بلحاظ مالی و هم توان انسانی داشت. از مجموع جمعیت حدود  16 میلیونی، تقریباً 13 میلیون نفر روستایی بوده و تنها 3 میلیون نفر در شهرها سکونت داشتند و دولت نیز از توانمندی بسیار محدودی در تامین امنیت، ارائه خدمات آموزشی و تامین بهداشت و عرضه خدمات درمانی برخوردار بود.

با برقرار شدن امکان صدور مجدد نفت از سال­های اول دهه 1330،  درآمد صادراتی در حدود 16 تا 18 میلیارد دلار به قیمت­ های امروز، نصیب دولت شد که برای اقتصاد با تولید ناخالص داخلی حدود 40 میلیارد دلاری آن زمان رقم قابل توجهی بود. بواسطه این درآمدهای چشمگیر، شهر و شهرنشینی توسعه یافت، دولت به معنای ارائه دهنده خدمات عمومی نظیر آموزش و پرورش، بهداشت و درمان، آموزش عالی و نظیر آن شکل گرفت و بتدریج صنعت با محوریت دولت ایجاد شد. در نتیجه این تحولات، برخلاف دیگر کشورها، در اذهان عمومی تصویری از دولت و قدرت آن ایجاد شد مبنی بر اینکه دولت می­تواند میانبری باشد بر فرایند طولانی توسعه تدریجی. یعنی توسعه از دولت و با اراده و خواست دولتمردان آغاز می شود و با دولت نیز تداوم می­یابد. حال آنکه در اقتصادهای دیگر سه پدیده دولت، شهر و صنعت از دل اقتصاد بیرون می­ آید و شکل­ گیری آن ها نیز به زمان قابل توجهی نیاز دارد. به دنبال تسلط این ذهنیت در جامعه، دولتمردان با اتکای به درآمدهای سرشار نفتی و نظام سیاسی متمرکز، مسیر طولانی و موانع پرشمار توسعه را به کناری گذاشتند و این انگاره را در پیش گرفتند که توسعه به معنی اجرای پروژه هایی است که در ذهن آنها شکل می­گیرد و می ­تواند مسیری بسیار کوتاه داشته باشد. 

در ادامه تحولات اقتصادی دهه 1330، رشد اقتصادی و رشد سرمایه گذاری در دهه 1340 شتاب گرفت بگونه ­ای که این دهه را به عصر طلایی اقتصاد ایران تبدیل کرد. اما همزمان با این دستاوردها، در همین دوران بذر بزرگترین و مخرب ترین مشکل اقتصاد ایران یعنی کسری بودجه «مزمن» کاشته شد و پایه اساسی ­ترین بیماری اقتصاد ایران گذاشته شد. چرا که سیاست­مداران دیگر خود را مقید به قید بودجه نمی دیدند و تصور می­کردند که باید به هر قیمت کارهای بزرگی به انجام برسانند. نقل قولی از نیکیتا خروشچف وجود دارد که می­گوید «سیاست مداران پل می­سازند حتی اگر رودخانه ای وجود نداشته باشد». در آن سال­ها دولتمردان کشور به فکر کارهای بزرگ و پروژه های بزرگ بودند و به هشدارهای کارشناسان مبنی بر محدودیت منابع توجه نمی­ کردند. نکته جالب و مهم از نظر تبیین مبانی رفتاری سیاستمداران این است که حتی در نیمه اول دهه 1350 نیز که سال­های اوج درآمدهای تاریخ اقتصاد ناشی از صادرات نفت است، باز هم بیماری کسری بودجه همچنان ادامه داشته است.

با پیروزی انقلاب اسلامی، همان ذهنیتی که در سال­های قبل از انقلاب هم وجود داشت که شرط لازم و کافی برای تحولات کشور اراده دولت است ادامه یافت. اما تغییری که صورت گرفت اضافه شدن مفهومی بود به رفتار دولت به نام عدالت. در واقع نقصانی که به درستی عملکرد دولت­ های گذشته شناسایی می­ شد عدم توجه به عدالت بود. بدین معنا که تا پیش از انقلاب اسلامی، دولت فاقد کارکردی عادلانه بوده و نیاز بود که عدالت به مبانی رفتاری دولت اضافه شود. اما نکته اصلی تعریف خاصی بود که از این مفهوم مبنای کار قرار گرفت و بر اساس آن، عدالت نه به معنی باز توزیع بلکه به معنی فراگیرتر شدن توزیع تعریف شد. در نتیجه دولتی با رسالت­ ها و وظایف بسیار گسترده و هزینه بر ایجاد شد که اساساً توجهی به محدودیت منابع نداشت. از سویی، این تحولات در حالی رخ می­داد که تولید نفت هم بصورت ارادی از 6 میلیون به کمتر از 3 میلیون بشکه تقلیل داده شد و طبیعتاً این کاهش به بزرگتر شدن ابعاد کسری بودجه منجر شد.

از طرف دیگر، در سال­های اول دهه 1360 جمعیت کشور رشد خیره کننده ­ای پیدا کرد و همزمان جنگ تحمیلی 8 ساله هم به وقوع پیوست که هر دو به افزایش قابل توجه مخارج دولت انجامید. لذا مشاهده می­کنیم که درآمدهای دولت از محل صادرات نفت در سال 1367 حدوداً یک ششم مقدار آن در سال 1357 بوده در حالیکه مخارج دولت نسبت به همین سال حدوداً نصف شده است. این یعنی کسری بودجه بسیار بزرگ و فاجعه بار. در سال 1367 کسری بودجه 53 درصدی به وجود آمد که از این 53 درصد، حدود 50 واحد درصد آن از طریق استقراض از بانک مرکزی تامین شد؛ استقراضی که پیامدها و آثار متعددی در سال­ های بعد از خود برجا گذاشت. در نتیجه کسری بودجه که از دهه 1340 در اقتصاد ایران ظاهر شده بود، به زخم کهنه و عمیقی تبدیل شد که تا به امروز ادامه پیدا کرده است.

فشار سنگین مالی در آن سال­ها باعث شد که دولت به فکر تامین منابع از محل­ های دیگر هم برود. که در راس آنها صندوق­ های بازنشستگی و بانک­ ها بودند. در صندوق­های بازنشستگی به دلیل کثرت کارمندان جوان دولت و قلت تعداد بازنشستگان، منابع قابل توجهی وجود داشت و دولت که با کسری بودجه مواجه بود، از منابع صندوق ­ها برای تامین هزینه ­های خود استفاده کرد و اینگونه فرایند بدهکاری دولت به صندوق­ های بازنشستگی آغاز شد. از طرفی به بانک ­ها نیز تکلیف شد که سپرده­ها و منابع خود را در جهت تشخیص و مصلحت دولت به مصرف برسانند. در نتیجه بیماری بودجه ای دولت رفته رفته به صندوق بازنشستگی و بانک نیز سرایت کرد و این دو نهاد مالی مهم در اقتصاد نیز دچار مشکلات مالی شدند. افزون بر این، قواعد حاکم بر مبادله حامل­ های انرژی نیز مشمول مفهوم یاد شده از عدالت شد و بر این اساس دولت وظیفه پیدا کرد این کالاها را با قیمت نازل و مستقل از تورم در اختیار مصرف کننده قرار دهد. نتیجتا در شرایطی که میزان تولید نفت ثابت بود، مصرف انرژی به میزان قابل توجهی شدت گرفت و بر این اساس خالص صادرات نفت نیز کاهش پیدا کرد. (اکنون ایران از جمله پرمصرف­ ترین ­ها در انرژی به شمار می­آید و بر اساس گزارش ­های موجود، حدود 80 درصد آلودگی در کلان شهرهای کشور، ناشی از این مصرف بی ­رویه در انرژی است.)

در مورد آب نیز چنین رویکردی وجود داشت. چنانکه با تصویب قانونی در سال 1361، دسترسی همگان به منابع آبی آزاد شد و به یکباره حجم بزرگی از ذخایر آب­های زیرزمینی استخراج و مصرف شد. در این باب، اصل ساده ­ای وجود دارد؛ چنانچه در یک مخزن، میزان خروجی بیش از ورودی باشد، دیر یا زود ذخایر آن به اتمام می­رسد. اتفاقی که اکنون به یک چالش اساسی تبدیل شده و در صورت عدم تدبیر می­تواند به بحران منجر شود؛ حالتی شبیه به آب در صندوق­ های بازنشستگی نیز وجود دارد؛ با این تفاوت که استخدام­ های جدید ورودی صندوق هستند و بازنشستگان را تامین مالی می­کنند. حال اگر فرایند استخدام در دولت قطع شود و انبوه استخدام شدگان طی دهه­ های قبل به سن بازنشستگی برسند که همین طور هم شده، مانند ذخایر آبی کشور، خروجی از ورودی پیشی می­گیرد. به عنوان نتیجه اکنون ملاحظه می­ شود که در صندوق بازنشستگی کشوری، در حالیکه به ازای هر بازنشسته باید 6 نفر شاغل وجود داشته باشد این نسبت الان حدود 0.9 است!

با تداوم مسیر طی شده ظرف چند دهه، ملاحظه می­شود رفاهی که در کشور وجود داشته، عمدتاً ناشی از مصرف بی­ ملاحظه منابع طبیعی (آب، انرژی و ...) و منابع مالی (بانک­ ها و صندوق­ های بازنشستگی) بوده است. به عبارت دیگر بخش قابل توجهی از رفاه ایجاد شده در گذشته و حال، متعلق به نسل ­های آینده و شاید مردم چند سال نزدیک آینده باشد و نه رفاه حاصل از درآمدهای جاری اقتصاد. به بیان کمّی، اکنون تولید ناخالص داخلی سرانه کشور حدود 70 درصد این میزان در سال 1355 است در حالیکه، مصرف سرانه ما اکنون حدود 1.7 برابر آن سال است! شکافی که از محل مصرف دارایی­ های مالی و طبیعی کشور جبران شده است. از آنجایی که این منابع پایان پذیرند، هنگامی که مصرف شدت می­گیرد خطر اتمام آن نزدیک و نزدیک­ تر می­شود و چنانچه مهاری بر این مصارف اعمال نشود، بروز فاجعه قابل انتظار خواهد بود.

 مسیری که باید تغییر کند

پنج ابرچالش بودجه، صندوق ­های بازنشستگی، نظام بانکی، محیط زیست و منابع آبی که به شکل مختصر نحوه پیدایش آن­ها مورد بررسی قرار گرفت، مسائلی هستند که به تدریج تبدیل به موانع رشد و سرمایه ­گذاری می­شوند و درست در تقابل با ضرورت مهمی قرار می گیرند که اقتصاد ایران در مواجهه با آن است؛ ضرورتی به نام اشتغال زایی در مقیاس گسترده. به منظور تامین سالانه یک میلیون شغل برای جمعیت در سن کار که عمده آن­ها متولدین انبوه دهه 1360 هستند، و برای حل آن، احتیاج به سرمایه ­گذاری قابل توجهی است، در حالی که منابع مالی و طبیعی هدررفته به عنوان مانع بر سر راه سرمایه­ گذاری عمل می­کنند. در نتیجه معضل بیکاری به عنوان ابرچالش ششم اقتصاد کشور نام می­ گیرد.

نتیجه مهمی که می­ گیریم آن است که این ابر چالش­ها، نتیجه و حاصل سیاست­ هایی بوده ­اند که در طول زمان خودمان اتخاذ کرده­ ایم و کسی از بیرون نظام تصمیم­ گیری بر ما تحمیل نکرده است. در نتیجه گام نخست به منظور اعمال سیاست­های صحیح در جهت حل مسائل، پذیرفتن اشتباهات گذشته بوده و نیاز است در یک فضای مسالمت­ آمیز و به دور از خط کشی­ های سیاسی، این پرسش مورد واکاوی قرار گیرد که ما چگونه خودمان به دست خودمان این ابرچالش ­ها را به وجود آورده ­ایم. هیچیک از این مشکلات بزرگ دفعتاً اتفاق نیفتاده ­اند و برعکس همگی بسیار آرام و بتدریج رشد کرده­ اند.

چنانچه بدون ارزیابی آسیب شناسانه و پذیرفتن اشتباهات گذشته سراغِ به اصطلاح «راهکار» برای حل مشکلات برویم، خطاهای استراتژیک مجدداً تکرار خواهند شد. به عنوان نمونه در موضوع چالش منابع آبی اگر تنها به سمت تامین عرضه توجه شود و تقاضا مورد مدیریت قرار نگیرد، طی سال­های آتی باز هم این مشکل با شدت بیشتری ادامه خواهد یافت. یا در مساله صندوق­ های بازنشستگی اگر تنها تامین منابع مورد نیاز از بودجه مدنظر سیاست گذار قرار گیرد و از مواردی همچون اصلاح قواعد حاکم بر صندوق ­ها اجتناب کنیم فشار بیشتری بر بودجه وارد می­آید و عملاً گره­ ای باز نخواهد شد.

آنچه این ابر چالش­ ها را بوجود آورده، مبتنی بر یک تعریف ناپایدار از رابطه میان دولت و مردم بوده که حلقه واسط آن را تعریفی بدون اتکا به مسلّم­ترین اصل علم اقتصاد یعنی کمیابی منابع تشکیل می­دهد. تغییر این تعریف از یک طرف به سادگی و به سرعت امکان پذیر نیست و از طرف دیگر سرعت به اتمام رسیدن منابع بسیار بالا است. سال هایی را که پیش رو داریم زمان هایی طلایی است برای شکل دادن به تغییر مسیری بزرگ که البته بدون گفتگوی اجتماعی و اقناع جامعه اساساً امکان پذیر نخواهد بود.

به عبارت دیگر مسیری که تاکنون در نظام تصمیم ­گیری اقتصاد کشور دنبال شده اکنون به مقصدی رسیده که مملو از چالش­ های کوچک و بزرگ است و به منظور برون رفت از این چالش­ها، نیاز به تجدید نظرهای اساسی احساس می شود. هر چند که چرخش یکباره می­تواند به بروز مشکلات اجتماعی و سیاسی منجر شود اما گام نخست کنکاش در چرایی شکل­ گیری چالش ­های کنونی اقتصاد ایران است. چنانکه امروز اقتصاد کشور یک چهره زیبا مزین به رشد اقتصادی قابل قبول، تورم تک رقمی و اشتغال سالانه بیش از 600 هزار نفر است و در عین حال دارای چهره دیگر نگران کننده از ابرچالش­ های موجود است. این دو چهره متضاد یکدیگر نیستند و حتی با هم سازگارند.

دستاوردهای ارزشمندی را که امروز از نظر رشد اقتصادی و تورم و اشتغال در اختیار داریم حاصل برداشتن قدم­هایی در مسیر عقلانیت، اما «در چارچوب ساختارهای موجود» بوده است. آنچه عمیقاً به آن نیاز داریم تداوم عقلانیت اما با اراده قوی برای «تغییر ساختارهای موجود» اقتصاد کشور است. دستیابی به نتایج ارزشمند موجود نوید آن را می­دهد که می­توان از زمان باقیمانده حسن استفاده کرد و آینده بهتر را رقم زد و کاری کرد که سال 1400 آغازی مبارک بر قرنی جدید با خطاهای کمتر برای اقتصاد ایران باشد.


منبع: خبرگزاری ایلنا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

من از اینجا چه می خواهم ، نمی دانم

تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد

و اشک من ترا بدرود خواهد گفت

نگاهت تلخ و افسرده است

دشت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است

غم این نابسامانی همه توش و توانت را ز تن برده است


تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی 

تو با دست تهی با آن همه طوفان بنیان کن درافتادی

تو را کوچیدن از این خاک ، دل برکندن از جان است. تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است

تو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران

تو را این خشکسالی های پی در پی 

تو را از نیمه ره برگشتن یاران

تو را تزویر غمخواران ز پا افکند

تو را هنگامه ی شوم شغالان 

بانگ بی تعطیل زاغان

در ستوه آورد


تو با پیشانی پاک نجیب خویش

که از آن سوی گندم زار 

طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است

تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت

تو با آن چهره ی افروخته از آتش غیرت

که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است

تو با چشمان غمباری

که روزی چشمه جوشان شادی بود

و اینک حسرت و افسوس بر آن سایه افکنده است

خواهی رفت

و اشک من تو را بدرود خواهد گفت


من اینجا ریشه در خاکم 

من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم

من اینجا تا نفس باقیست ، می مانم

من از اینجا چه می خواهم ، نمی دانم؟!


امید روشنایی گرچه در این تیره گیهانیست

من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم

من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی

گل برمی افشانم

من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید

سرود فتح می خوانم

و می دانم

تو روزی بازخواهی گشت


فریدون مشیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

امیدوار بود آدمى به خیر کسان مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان!

داشتم فکر می کردم که چی اتفاقی میوفته که آدم ها از چیزی نا امید میشن. چی میشه که دلسرد میشیم و دیگه از ریسمون سیاه و سفید هم ( به قول قدما ) می ترسیم. چی میشه که دیگه شور و انگیزه ای برای انجام دادن خیلی کارها نداریم.

در بین یادداشت هایی که این چند وقته دارم درباره ی مصائب مستند سازی می خوندم ، یادداشتی از ناصر صفاریان تو سایت رای بن مستند  دیدم که توجهم رو به خودش جلب کرد.

 

سال ۸۰، یک سالی که از بالا و پایین رفتن پله‌های وزارت ارشاد گذشت و مجوز «سرد سبز» را گرفتم، تازه آغاز روبه‌رو شدن با مدیران موسسه‌های ویدیویی بود برای پخش فیلم. از صدر تا ذیل‌شان، تفاوتی نداشتند با کاسب‌های تیمچه و سبزه‌میدان و هرجای پرپول دیگری. فرقی نمی‌کرد برای‌شان سه کامیون سیمان و دو صندوق سیب با یک فیلم مستند. کاسب بودند و ندید می‌گفتند نه. این شد که نوبت دوباره بالا و پایین رفتن شد و دوباره بالا و پایین شدن؛ تا آخر سر، توانستم اولین مجوز ویدیوییِ صادرشده به نامِ شخص (نه یک ویدیورسانه) را بگیرم. پاگذاشتنی بود به دنیای پر زدوبند پخش و باندبازی‌هایی که نه کار من بود و نه راه من. با پخش‌کننده معتبری قرار و مدار گذاشتم و در ازای ۵۰ درصد قیمت، پخش را به عهده گرفت؛ خوب پخش کرد و خوب پخش شد. بعد هم از همین مسیر و با کمک و نشان دادن راه، سه چهار دوست دیگر، خودشان فیلم‌شان را به بازار فرستادند.
ده سال بعد هم که مملکت هنوز همان بود و تاجران تیمچه و سبزه‌میدان حضورشان بر حوزه فرهنگ و موسسات ویدیویی پررنگ‌تر، هیچ ویدیورسانه‌ای حاضر به خرید و حتی پخش فیلم‌های مستند ارائه‌شده از سوی انجمن مستندسازان نشد. در نهایت، فکر کردم مسیر گشوده شده در ده سال قبل را که برای فیلم‌های بعدی خودم ادامه داده بودم، برای آثار دیگر دوستان هم ادامه دهم. این شد که حقوق ویدیویی ۱۰ فیلم مستند از سوی صاحبانش در اختیارم قرار گرفت. ۸ فیلم در مجموعه‌ای به نام «هوای تازه» به بازار آمد و ۲ فیلم بیرون از این مجموعه
این فیلم‌ها که از شاخص‌ترین مستندهای سینمای پس از انقلاب است، در کنار فیلم‌های خودم، در مراکزِ فروشی که عمده‌اش کتاب‌فروشی و فروش‌گاه‌های محصولات صوتی و تصویری بود به فروش گذاشته شد و تیراژ و فروشش هم مانند کتاب بود و استقبالی که این سال‌ها از کتاب می‌شود. لنگ‌لنگان و حضوری از سر علاقه فقط. نیازی هم به اثبات کم‌فروش بودنش نیست به گمانم؛ که اگر فروشی در کار بود، آن جماعت بازاری نشسته بر مسند ویدیورسانه‌ها مشتاقش بودند و خریدارش.
تا این که در بهمن‌ماه ۹۲، دکتر ایوبی، رییس جدید سازمان سینمایی، به مرکز گسترش سینمای مستند رفت و چنین گفت: «باید مجموعه آثار ارزشمند مستند را با هم‌کاری موسسه رسانه‌های تصویری و در قالب بسته‌های فرهنگی تهیه کنید و با دستگاه‌های مختلف در ارتباط باشید تا به‌جای هدایای مرسوم، این بسته‌ها هدیه داده شده و این کار فرهنگی نهادینه شود.» (خبرگزاری فارس- اول بهمن ۱۳۹۲)
بعد از این سخنان، با زحمت و مشقت و در نوبت ماندن و در نهایت به لطف یکی از مدیران ارشاد، ایشان را دیدم و با اشاره به حرفی که زده بود، دست کردم توی کیسه‌ای که آورده بودم و ۲۳ عنوان فیلم و ۲ مجموعه فیلم مستند را یکی‌یکی گذاشتم روی میز. تعجب ایشان هم با دیدن تک‌تک آن‌ها بیش‌تر و بیش‌تر شد و اولین واکنشش این بود: «همه را خودتان منتشر کرده‌اید؟! با سرمایه شخصی؟! بدون حمایت دولتی؟! حتی بدون اسپانسر بخش خصوصی؟! و تازه به صاحبان آثار دیگر هم پول‌شان را داده‌اید؟
از اتاق که آمدم بیرون، حال و روزم خیلی خوش بود. آقای دکتر گفته بود: «اصلاً وظیفه ما حمایت از همین چیزهاست. ما آمده‌ایم که همین کارها را بکنیم.» با خوش‌حالیِ ادامه‌دارِ برآمده از آمدنِ دولت جدید و مدیرانِ جدید، این خوش‌حالی واقعی‌تر به نظرم می‌رسید و حرف دکتر حجت‌الله ایوبی برایم حجت بود. می‌خواستم با این کمک، مجموعه را گسترش دهم و تعداد فیلم‌ها را بیش‌تر کنم. به درخواست ایشان نامه‌ای نوشتم به عنوان درخواست. نامه دادن همانا و بی‌جوابی همان. نزدیک یک سال که شد، نامه دیگری نوشتم و دوباره یادآوری و دوباره درخواست. این بار تماسی گرفته شد از وزارت‌خانه ارشاد و جلسه‌ای با یکی از مدیران و دادن نسخه‌های دیگری از همه عناوین برای بررسی محتواییِ فیلم‌هایی که همه‌شان مجوز داشت.
به بهمن ماه و سالگرد آن حرف‌های رییس سازمان سینمایی و آن دیدارمان رسیده بودیم که خبر خوش‌حال‌کننده از سوی یکی از مدیران ارشاد رسید: «آقای دکتر دستور خرید ۱۰۰۰ عدد مجموعه "۹ مستند" رو دادن.» بعد هم تماس (شخصِ) مدیر مالی سازمان سینمایی و صحبت از قیمت و عدد و رقم. راستش خوش‌حالی بسیاری داشت این اتفاق. چون همه ضررهای این مستندها را می‌پوشاند و مهم‌تر این که به‌جز رقم پرداختی اندکی در حد حق‌التحریر کتاب که به صاحبان مستندها داده بودم، این رقم دریافتی هم رقم قابل‌توجهی به هر یک از این فیلم‌سازان می‌رساند.
با خوش‌حالی به انتظار نشستم و... خبری نشد. پی‌گیری و پی‌گیری و... نه قراردادی، نه پرداختی. تا روزی که فهمیدم این فیلم‌ها قرار است هدیه جشنواره فجر باشد و تا شروع جشنواره فقط چند روز فاصله است. نگرانی‌ام هم این بود که شب جشنواره زنگ بزنند و بگویند فیلم‌ها را بیاور و هنوز فیلمی در کار نباشد. این بسته "۹ مستند" آماده‌سازی می‌خواست به هر حال؛ آن هم ۱۰۰۰ عدد. یعنی به‌جز خرید قاب ده‌تایی که به این تعداد در بازار پیدا نمی‌شد و به جز ماجراهای کاغذ و چاپ جلد و...، مساله اصلی این بود که باید ۹۰۰۰ دی‌وی‌دی تولید شود و کارخانه‌ها چنین سفارشی را زود تحویل نمی‌دهند.
یک هفته مانده به جشنواره فجر، و در شرایط ادامه‌دار دژ محکم و غیرقابل نفوذ دفتر آقایِ دکتر، آن‌قدر در راهرو ایستادم تا ایشان از راه برسد. مثل همیشه لبخند بر لب و خوش بر و رو. پرسیدم که واقعاً این سفارش قطعی است و من بروم سراغ تولید و آماده‌سازی‌اش یا منتفی شده به کلی. آقای دکتر با تعجب به من نگاه کرد و گفت: «آقای صفاریان شما به چی شک داری؟ مگه من دستور خرید ندادم و مگه نگفتن به شما؟ خب برید آماده کنید دیگه. مبلغش هم در همین چند روز یا در نهایت، روزهای اول جشنواره تسویه خواهد شد
از همان‌جا رفتم سراغ کارخانه تولیدکننده همیشگی و دیدن مدیر، تا لطف کند و این سفارش را جلو بیندازد و... خلاصه این که دی‌وی‌دی‌ها آماده شد و قاب‌ها به قیمت بالاتر خریده شد و... به خاطر این که قرار بود این بسته به دست سینماگران برسد و برای این که همه چیز زیباتر و شکیل‌تر باشد، طراحی جلد و نوع بسته‌بندی را هم تغییر دادیم و...
۱۰۰۰ عدد بسته "۹ مستند" آماده شد و کسی به من نگفت: «خرت به چند؟» تماس‌ها بی‌پاسخ ماند و آقای دکتر و دوستان، دود شدند و رفتند به هوا. نه ایمیل، نه اس‌ام‌اس، نه پیام فیس‌بوکی و نه... اهل پشت در نشستن و گردن کج کردن هم نبودم. ۲۱ بهمن ۹۳ نامه‌ای خطاب به ایشان نوشتم و به دبیرخانه سازمان سینمایی تحویل دادم. با گله از این که من داشتم زندگی‌ام را می‌کردم و شما بودید که دستور خرید دادید، نامه‌ام را این‌گونه تمام کردم: «امیدوارم این نامه، مانند ایمیل بنده و مانند پی‌گیری‌هایم از طریق دفترتان و آقای رییس دفترتان و خانم منشی‌تان بی‌پاسخ نماند؛ که اگر هم بی‌پاسخ ماند، دیگر باید این بی‌جوابی را جوابی دانست و مانند همه عجایب این سرزمین، گذر کرد و گذشت؛ کهشان آدمی به هر حال بالاتر از این‌هاست...» شماره ثبت آن نامه یادگار ماند و هیچ بنی‌بشری بنده را آدم حساب نکرد که نکرد که نکرد...
...و حالا در بهمنی دیگر، در دومین سالگرد آن امید و در اولین سالگرد آن ناامیدی، از سر ناچاری اقتصادی و بی‌حمایتِ مورد نیازِ چنین کارهایی، و از سر یاس و خستگی و ضرر و زیانی که بخش عمده‌اش متوجه حجت دانستنِ حرف آقای دکتر حجت‌الله ایوبی بود و چون بهمنی بر سرم آوار شد، نقطه‌ای می‌گذارم در انتهای این خط؛ و از تولید و پخش مجموعه مستند «هوای تازه» و فیلم‌های دیگر و احتمالاً فیلم‌های ساخته شده توسط خودم هم کنار می‌کشم.

در اولین قدم، فیلم‌های ساخته شده توسط دیگر دوستان را، با توافق و نظر مثبت خودشان، به دوست داناتر و تواناتری انتقال دادم تا حضور او مانع هرگونه خللی در عرضه این مستندهای خوب باشد. در هفته‌های آینده، چهار عنوان اول، با سر و شکلی بهتر و درست‌تر و حرفه‌ای‌تر، توسط این دوست عزیز به بازار خواهد آمد. در مورد پخش و عرضه فیلم‌های خودم هم راستش هنوز تصمیم قطعی نگرفته‌ام و نمی‌دانم چه کنم. خسته شده‌ام از کاری که کار من نبود و نیست. خسته.


لینک پست این متن در سایت اصلی

لینک پست در سایت رای بن مستند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی