از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایران» ثبت شده است

خسته شده

انقدری این روزها درگیر اخبار بد و تنش زا هستیم (و این دوستمون هست) که دیگه وااااقعا نمی دونه چیکار کنه.

بهم می گفت :

من سال هاست اخبار (به معنای سنتی اش از تلویزیون و رادیوگرفته تا کانال تلگرام و ... )  رو دنبال نمی کنم و به این مساله افتخار هم می کنم. چه بسا ترجیح میدم با عقب افتادگانی که هنوز تصور می کنند با دانستن اخبار چیزی به خودشون اضافه می کنند ، کوچکترین رابطه ای نداشته باشم و حتی المقدور پس از دیدن این جلبک های متکلم ، آداب پاکسازی رو پیشه بگیرم تا بتونم جهالت این افراد رو از خودم دور کنم (مودبانه و در لفاف ترین شکل ممکن دارم تلاش میکنم بگم ، دلیل این ادبیات عجیبم اینه)

ولی خلاصه که باز میرم دانشگاه ، روو در و دیوار این دری وری ها رو می بینم ، گروه های تلگرامی رو چک میکنم ، پر از این خزعبلاته و حتی کافه هم که میرم یا کافه من درباره ی این دری وری ها به حرفم می گیره یا در خوشبینانه ترین حالت بغل دستی هام در کافه مشغول این دری وری ها هستن .

توو خونه موندن هم برای من ، عین افسردگی و جنونه .

بدتر از همه اینه که در تاکسی بدلیل رانندگی بسیار خوب عزیزان احساس امنیت جانی ندارم و در مترو ، اگر از فشار و بوی بد سالم بمونم ، باید باز این خزعبلات رو تحمل کنم.

واقعا دیگه نمی دونم باید سر به کدوم بیابونی بزارم

 

بنظرتون باید به این دوستم چی بگم و چه پیشنهادی بدم؟ اگربراتون کمک کننده است باید بگم این دوستمون یه مدته گفته هدفون نزاره و کمی بیشتر با دنیا در ارتباط باشه .

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

بزم رزم

بلاخره و پس از مدت زمانی نسبتا زیاد از زمان ساخت و نمایش مستند بزم رزم در گروه هنر و تجربه ، دی وی دی نمایش خانگی فیلم وارد بازار شد.

این مستند خوب که در زمان ساخت جوایز زیادی از جشنواره های داخلی گرفت و در اکران هم موفق بود ، داستان موسیقی از سال 57 تا 67 رو روایت می کنه. داستان سال هایی که کشور درگیر انقلاب و جنگ بود. تا به حال یادداشت های متعددی درباره ی این فیلم منتشر و از جنبه های مختلفی به فیلم پرداخته شده. اما در این یادداشت تلاشم رو می کنم که به نکات کمتر گفته شده درباره ی این مستند بپردازم:

خود موضوع ، موسیقی زمان جنگ است ، در نتیجه موسیقی پر ریتم در سرتاسر فیلم جاری است و یکی از دلایل ریتم خوب فیلم ، خود موضوع است. به این معنا که مصاحبه/ موسیقی ، مصاحبه /موسیقی و مصاحبه /موسیقی ساختار فیلم را شکل می دهد. اما موسیقی و به طور کلی آرشیو ، به قدری با مصاحبه در هم تنیده است که یک شاکله ی کاملا منسجم را پدید آورده است.

نکته ی بسیار مهم دیگر در خصوص این فیلم ، تصاویر ، فیلم ها و صداهای آرشیوی آن است که نشان دهنده ی حجم حیرت انگیز تحقیق و پژوهش مستند است. این آرشیو جذاب ، به دلیل اینکه دربسیاری از موارد برای افرادی که آن دوران را به چشم دیده اند نوستالوژیک است ، باعث اقبال هرچه بیشتر مخاطب می شود.

حربه ای که کارگردان برای پرکردن جاهای خالی فیلم استفاده کرده ، بهره بردن از یک راوی است که هرچند بنظر وجودش برای لحظاتی الزامی می رسد ، اما کلا شخصیتی پا در هواست که در برخی فصل ها هست و در برخی فصل ها نیست.

هرچند که فیلم ضربه ی اصلی اش را از نوع موضوعش می خورد که خب طبیعتا قرار نیست  در پایان به جای خیلی خاصی برسیم و یک مطلب غافلگیرانه را بفهمیم ، اما استفاده از طنز درونی بسیاری از پلان ها مشکل پیش  نرفتن  فیلم را تا اندازه ی زیادی قابل تحمل می کند.

نوع کات زدن ها که در بسیاری از موارد افراد جواب هم را می دهند یا استفاده خوب از تصاویر آرشیوی ، مثلا تصویر کنسرتی که پس از اتمام آن همه تکبیر سر می دهند ، همه طنز درونی جذابی ایجاد می کنند که برعکس بسیاری از مستند های ضعیف ، ناشی از زور زدن کارگردان برای گرفتن خنده از مخاطب نیست.

فیلم از فصل بندی برای جدا کردن بخش های مختلف به لحاظ موضوعی استفاده می کند و با استفاده از آن می تواند برخی فصل ها را به شادی و برخی فصل ها را به غم اختصاص دهد. یکی از مزیت های اصلی فیلم هم این است که بر خلاف فیلم هایی که برای رسانه های خارجی ساخته می شوند و فقط از غم ها و بدبختی های جنگ می گویند و تصویر سیاهی ارایه می دهند ، از شور مردم در آن سال ها برای دفاع از میهنشان می گوید. اما برخلاف رسانه های مجیز گوی (بخونید پاچه خوار) داخلی که فقط از خوبی های جنگ هشت ساله به شکل احمقانه ای می گویند ، فیلم راه میانه ای انتخاب می کند و سعی می کند از هر دو بگوید که شاید باید از دید بلند مدیران روایت فتح در زمان ساخت مستند تقدیر کرد.

در نهایت ، آخرین نکته ی گفته نشده درباره ی این مستند را در لوگو تایپ های ویژه ی آن می بینم.لوگو تایپ های جذابی که تا اندازه ای هم پیچیده طراحی شده اند ، به این معنا که در همان لحظه ی اول نمی توان آن ها را خواند و باید کمی فکر کرد و حروف را با دقت نگاه کرد تا اسم افراد خوانده شوند و لوگو تایپ ها کاملا فکر شده در زمان های معینی روی تصویر نقش می بندند و همین طوری الکی روی تصویر نمی آیند.

دیدن این مستند زیبا رو به همه ، علی الخصوص به متولدین پیش از دهه هفتاد پیشنهاد می کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

آماده بودن مخاطب

شاید گفتن حرفی که می خوام بزنم خیلی ترسناک باشه ، ولی باید اعتراف کنم ، مدتی میشه که هیچ فیلمی ، تاکید می کنم هیچ فیلمی منو به شگفتی وا نمی داره و اگه بخوام کمی منطقی باشم ، اصلا فیلما برام خسته کننده و کسالت آورن.

بخش زیادی از فیلما بنظرم صرفا هدف گیشه دارن و هیچ روایت متفاوت و حتی جذابی؟! از زندگی ارایه نمی دن. اینکه بخوایم با دیدن فیلم ها زندگی رو بهتر بشناسیم که پیشکش.

سینمای به اصطلاح آوانگارد رو هم که نگم براتون ، یه مشت ایده ی پوسیده با جهان بینی پرت و پلا که تازه اگر بشه اسمش رو جهان بینی گذاشت!

خلاصه اینکه ، شاید این جمله ام حاوی غرور و تبختر یا حتی بعضا! توهم زیادی باشه ، ولی دلم می خواد بگم عجیب با اون نقل معروف کوبریک همذات پنداری می کنم که میگه:

فیلم هایی بدی که بقیه می ساختن به من اعتماد بنفس لازم برای فیلمسازی رو داد.

نکته ی خیلی مهم دیگه ای که این روزا بهش رسیدم ، فیلمسازی طبق سطح سواد مخاطبه. شب قوزی در دهه ی چهل با اقبال مواجه نشد ، چون اکثر تماشاگران اون روزهای سینما سطحشون خیلی پایین بود ،  سواد نداشتن ، چه برسه به اینکه شب قوزی ببینن و بفهمن. اشتباه نشه ، فیلم اصلا پیچیده نیست ، حتی فکر می کنم امروز اگر فیلم رو ببینید بگید چقدر ایده ی ساده و تکراری داشته (که البته برای اون موقع تکراری نبوده انقدر) اما مساله در تغییر سطح مخاطبه. دلیلش تربیت مخاطب در طی زمانه. دلیل اینکه نسل جوون حالشون از سریال های تلویزیون رسمی و شبکه های اون وری مثل جم تی وی بهم می خوره اینه که برای مخاطب با سطح سواد رسانه ای پایین تولید شدن.

مخاطب دهه شصت ، هفتاد و حتی دیگه تا اندازه ای هشتاد سینما ، چون فیلم های روز دنیا رو در اختیار داشته و داره ، سلیقه ی کاملا متفاوتی با نسل های پیش از خودش داره. چون از بچگی با فیلم و اینترنت بزرگ شده و سواد رسانه ای بسیار بالاتری به نسبت نسل های پیشینش داره.

اتفاقا امروز و حتی چند سال بعد بهتر ، مخاطب آماده ی فیلم های پیچیده تره و آدمی که بتونه مطابق با سلیقه ی مخاطبش فیلم بسازه ، برنده است.

آدمی که برای نسل دهه شصتی ها ، هفتادی ها و هشتادی ها ، در دهه ی اول قرن آینده فیلمسازی میکنه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مستند راه طی شده

به لطف مسئولین گرامی و در جهت گرمتر شدن روابط خانواده های ایرانی و با تصمیم حکیمانه ی مقامات، پای وزیر ارتباطات رفته روی سیم اینترنت (خودش میگه بزور هولش دادن روی سیم البته)   و ارتباطات ما با جامعه ی جهانی جهان خوار! (تعبیر از این غریب تر درست نکردم توو زندگیم) و مزدورانشان! کلا قطعه آقا. ما نمی تونیم حتی گوگل کنیم! ما عملا نمی تونیم فیلم ببینیم و حتی چیزی بخونیم. به همین دلیل و در راستای تبدیل تهدید ها به فرصت، زمان رو برای دیدن برنامه های بسیار مهیج تلویزیون غنیمت شمردم.

بعد ها شاید از اینکه در این مدت چطور حیرت زده برنامه های تلویزیون رو نگاه می کردم و حرص می خوردم بیشتر نوشتم. (قطعا انتشار پست مزبور، رابطه ی مستقیمی با تاریخ وصل شدن اینترنت داره و اگه به امید خدا اینترنتمون تا ابد و دهر ملی موند ، حتما فرصت میشه که در پستی مبسوط از جذابیت های تلویزیون براتون بنویسم.)

چند هفته ی پیش ، مستندی به نام راه طی شده از شبکه ی مستند و به تهیه کنندگی مرکز مستند  سوره (حوزه هنری) پخش شد که حسابی خبر ساز بود.

این مستند که ساخته ی یکی از جیمی جامپر های خوب کشو... ببخشید ، ساخته ی یکی از کارگردان ها خوب کشور ، یعنی آقای ملاقلی پور (پسر) هستن ، به زندگی دکتر محمد بازرگان ، رییس دولت موقت می پردازه و الحق و الانصاف چه پیش از پخشش ، چه پس از پخشش ، حسابی جارو جنجال به پا کرد و موافقان و مخالفان زیادی داشت.

مهمترین دلیل این صف کشی ها ، صف کشی نسبت به خود شخصیت بازرگان بود که چون نه بنده تخصصی در این زمینه دارم و نه سنم قد می ده که اون دوران رو دیده باشم ، تمام تلاشم رو خواهم کرد که در ادامه غیر جانبدارنه و به دور از جهت گیری ها سیاسی ، فقط به بحث های خود فیلم بپردازیم و از بحث های فرامتنی تعمدا فاصله بگیرم.

فیلم با تیتراژ متفاوتی  آغاز می شود. استفاده از موتیف آینه ، تقریبا در تمام فیلم وجود داره و هرچند میشه از اون به عنوان کاری به نسبه خلاقانه نام برد (همونجوری که قطبی زاده در نقد و بررسی فیلم می گفت) اما من یکی که هدف فیلمساز از اینکار رو نفهمیدم .(برعکس قطبی زاده که حالا نمی دونم به چه دلیلی از این ترفند ملاقلی پور دفاع کرد، بنظرم هر هدفی فیلمساز از اینکار داشته بهش نرسیده)

جهت نگاه مصاحبه شونده ها به طرف ملاقلی پوره . این ترفند به این عنوان که ملاقلی پور راوی داستانه قابل قبوله. قطعا هم در انتخاب فرم شخصی کارگردان مختاره. اما حداقل سلیقه ی من نیست که چنین فرمی رو انتخاب کنم و اگر از من بپرسید ، بخش زیادی از مناقشات حول این فیلم دقیقا به همین دلیله. ملاقلی پور در نقش پدر به جای فرزندش لقمه رو (بخونید اطلاعات تاریخی) رو می جوه و لقمه ی جویده شده رو (بخونید اطلاعات گزینش شده رو) در اختیار مخاطب قرار می ده. این مساله با توجه به نوع سوال هایی که از افراد می پرسه که دارای جهت گیری کاملا واضحی هستن ، پررنگ تر میشه و زمانی که از جواب های مصاحبه شونده ها نتیجه گیری می کنه و با استفاده از تصاویر سعی می کنه برای مستند رادیویی اش! (بدون اغراق اگر راه طی شده یک مستند رادیویی بود، خللی در روایتش وارد نمی شد) المان های تصویری بسازه ، به اوج خودش میرسه.

نمی دونم چقدر تعمدی بوده یا نه ،اما نتیجه ی دیگه ای که کارگردان با زاویه ی زیاد نگاه بین مصاحبه شونده و دوربین رقم زده اینه که مخاطب با شخصیت ها همذات پنداری نکنه ، ملاقلی پور با تعدد کات تا اندازه ای احساس عدم راحتی رو در مخاطب القا می کنه و با انتخاب کلاژگونه ی مصاحبه ها ، کاملا سوگیرانه ساختار فیلمش رو بنا می کنه.

به طور کلی میشه گفت این فیلم ، به هیچ عنوان مستند پرتره ی بازرگان به حساب نمیاد (البته از حق نگذریم ملاقلی پور هم هرگز چنین ادعایی نکرده) و در خوشبینانه ترین حالت ، یک خوانش و روایت شخصیه (راستش خیلی با روایت شخصی هم موافق نیستم ، بیشتر روایت تهیه کننده است تا آدمی که دارای تفکر و اندیشه ی شخصی منحصر بفردی باشه ) از بخش هایی از زندگی مهندس بازرگان.

مشکل بسیاری از افراد با این فیلم ، علی الخصوص در لحظاتی به اوج خودش می رسه که روای مطالبی رو راجع به لیبرالیسم و ... مطرح می کنه که مشخصا خیلی بزرگتر از دهن کارگردانه و نشون دهنده ی سواد بسیار پایینه ملاقلی پور. سطح سواد و دانش بسیار پایینی که عملا منجر به تولید اثری به اصطلاح مستند شده که به هارد تاک های پوپولیستی تلویزیونی که مجری می خواد بزور همه حرف هاش رو تایید کنن ، نزدیک تره .  

هرچند که بنا داشتم به هیچ عنوان وارد مسائل فرامتنی فیلم نشم و سعی کنم حتی اگر میشم ، بنا بر منطق نتیجه گیری داشته باشم، به گونه ای که نیاز به نقل مسائل تاریخی نداشته باشم، اما شاید بد نباشه کمی راجع به نتیجه گیری کوته نظرانه ی فیلم هم صحبت کنم. این نتیجه گیری انقدر ناشی از بی سوادیه که محمد قوچانی در برنامه ی نقد و بررسی فیلم به صراحت به ملاقلی پور تاخت که (کمی ادبیات حرف رو عوض کردم):

 

اگر شما می گید چون کتاب راه طی شده ی بازرگان (که اصلا اسم فیلم هم از همینجا  اومده) در دوره ای رفرنس مجاهدین خلق بوده ، پس بازرگان مقصره و به نوعی مجاهدین خلق  انشعابی از نهضت آزادی محسوب میشه.

مگر در صدر اسلام خوارج ، قرآن رو ملاک نمی گرفتند و به انحراف می رفتند؟

مگر امروز داعش و طالبان به ظاهر قرآن رو ملاک نمی گیرند و به انحراف می روند؟

 

تازه اعوذ بالله مهندس بازرگان که خدا نیست و قطعا کتاب راه طی شده پر از ایراد و غلط و اشتباه است. این چه تفسیر کودکستانه ای است که می کنید؟!

در نهایت ، بنده به آقای ملاقلی پور صمیمانه توصیه می کنم که عوض جار و جنجال بی خود برای فیلم های ضعیفشان و داد و فریادهای بی مزه زمان جشنواره ها که چرا فیلم هایش قبول نمی شوند یا مورد توجه قرار نمی گیرند ، به فعالیت های جیمی جامپانه ی خود ادامه دهند که تصور می کنم در آن مسیر استعداد بیشتری برای بروز داشته باشند.

هرچند که شاید بنا به سلیقه ی بسیاری و از جمله خودم ، ترجیح می دهم جیمی جامپ هایی از جنس فینال جام باشگاه های سال گذشته ببینم تا آقای ملاقلی پوری را با آن شمایل!


پی نوشت: این مطلب تا زمانی که آقای جهرمی  پاشون رو از روی سیم وردارن و من بتونم گوگل کنم ، بدون عکس خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

تازه نفس ها

در شرایطی که در این چند روزه همه جا پر شد اول از خبر اکران خانه ی پدری و بعد خبر توقیفش ، دوست داشتم کمی دربارش بنویسم.

نکته ی جالب اینه که هرچه قدر به عقیده ی بنده حداقل ، سکانس اول خانه ی پدری ،  خوب و مهمه ، باقی فیلم ضعیفه و نمی تونه درست پیش بره.

سکانسی که تمام این جار و جنجال های بی خود ، اتفاقا به خاطر اونه و کیانوش عیاری با ممارست درستی ، زیر بار حذف این سکانس نرفته.

 اما اینها باعث نمیشه که نگم به نظر من ، خانه ی پدری فیلمی کم مایه و ضعیفه که اگر به خاطر یک سری التهاب خارج از فیلم نبود قطعا دیده نمی شد.

حالا هم که انقدر مجوز اکران ارشاد بدرد نخور شده که یک نهاد دیگه می تونه بیاد بگه:

 "نه ، من با اون بخش از فیلم حال نکردم! بکشید پایین! "

و در شرایطی که آخرین فیلم عیاری ، یعنی "کاناپه" هم توسط همین دوستان ارشاد توقیفه ، زمان رو خیلی مناسب دیدم تا ازتون دعوت کنم ، اولین فیلم کیانوش عیاری که مستندی است درباره ی وقایع تابستان 58 رو تماشا کنید.

این فیلم بنظر من ، از جهاتی بهترین فیلم عیاریه و در لحظاتی انقدر اطلاعات دست اول و جذابی به مخاطبش می ده که می شه ازش پس از 40 سال ، به عنوان یک سند تصویری بسیار مهم یاد کرد. فیلمی که عیاری 28 ساله و دوستانش با کمترین امکانات و به شکل رفاقتی ساختن. اما میشه در اون ، از نوع پوشش زن ها تا عکس گرفتن مردم با مجسه ی یاسر عرفات رو تماشا کرد.

بیشتر توضیح نمی دم تا چیزی اسپویل نشه. ولی امیدوارم شما هم ببینید و لذت ببرید.


پانوشت: درباره ی فیلم تازه نفس ها یک سال و خورده ای پیش نوشتم و به شکل پیش نویس در وبلاگ قرار دادم ، اما بنا به دلایلی منتشرش نکردم. این روزها و با داستان های خانه پدری ، بهانه ی مناسبی برای بازنویسی و انتشار اون یادداشت پیدا کردم.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مغول های پرویز کیمیاوی

پیش نوشت:این یادداشت نخستین یادداشت از مجموعه یادداشت هایی است که بنا دارم در خصوص سینمای جریان آلترنیتیو و تجربی سینمای ایران منتشر کنم.

پرویز کیمیاوی که اتفاقا قرابت اسمی جالب توجهی هم با مسعود کیمیایی داره (و سینماشون حسابی با هم فرق می کنه) به خاطر فیلم باغ سنگی در دهه ی پنجاه برلین جایزه می گیره و به قول خودش پیش از عباس کیارستمی ، اون نورچشمی جشنواره های خارجی بوده که بعد از انتقاداتی به اون ها ، این جایگاه رو کیارستمی میگیره.

کیمیاوی که فرانسه سینما خونده ، تا اندازه ای کارهای آوانگارد و ساختارشکنانه ای مثل موج نوی فرانسه انجام می ده . (البته همچین هم شاید ارتباط مشخصی نشه بینشون برقرار کرد.)

باغ سنگی ، مغول ها ، ایران سرای من است و ... ساختار رئالی ندارن ، شخصیت پردازی کلاسیکی ندارن ، حول یک تنش مشخص نمی گردن و به همین دلیل ، طبیعتا مخاطب عام استقبال چندانی از اون ها نمی کنه.

حتی بنظرم این شعارهایی که در فیلم مغول ها داده میشه که تلویزیون بده و همه چیز جوامع محلی رو نابود می کنه و ... بیشتر مناسب برنامه ی پرمحتوای صدا و سیماست تا یک سینمای روشنفکرانه ی واقعی

ولی خب فیلم گه گاهی عناصر طنز یا سوال های خوبی مطرح می کنه که خب بلاخره بدک نیست.

ولی به هیچ عنوان نمیشه یک اثر عمیق و ماندگار رو بهش داد.

کلا یه مشکلی که من با سینمای آلترنیتو ایران دارم اینه که چرا مثل برادران کوئن یا تیم برتون، دنیای عجیب خودشون رو با شخصیت پردازی و استفاده از مولفه های داستان گویی کلاسیک برای مخاطب قابل تحمل نمی کنن؟ 

نمی دونم ، شایدم "من" زیادی تفکراتم به جریان اصلی سینما نزدیکه!

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

وقتی فارسی بلد نیستیم

سکانس اول:

چند روز قبل که مطابق عادت این سال ها ،فرصتی دست داد تا دم غروب مشغول پرسه زدن در خیابان ها و کوچه باغ های این شهر بشم به اینجا رسیدم.

 

همون لحظه ای که داشتم وارد این کوچه می شدم ، کمی عقب تر از خودم، یه مرد چهل و خورده ای ساله با لباسی رسمی و پلاستیک شیر و نون و ماست بدست داشت وارد کوچه می شد.منم هدفون به گوش غرق در موزیک بودم و آروم آروم قدم می زدم تا به ته کوچه ی بن بست برسم و زودتر بتونم خودم رو غرق در منظره بکنم. ته کوچه ، یه دختر نوجوون به همراه سگش مشغول بازی کردن بود. با توجه به اینکه تمام آپارتمان های اون کوچه همه شبیه به هم بودن و سر کوچه ، یه کانکس متروک قرار داشت، احتمال می دادم که کوچه و تمام ساختمون های اون ، مربوط به یک نهاد یا شرکت خاص باشه.

مرد میانسال ، گام هاش رو سریعتر کرد. وسط کوچه بودم که فریاد زد: آقا این کوچه تهش بن بسته ها (انقدی بلند داد زد که از هدفون و موزیک بسیار بلندی که داشتم گوش می دادم تونستم بشنومش)

به رسم ادب برگشتم و گفتم مرسی و به راهم ادامه دادم.

مصر تر داشت پشتم می اومد. حواسم بود که به هیچ عنوان به دختر نزدیک نشم. حتی برای اینکه از هر نوع برخورد احتمالی جلوگیری کنم ، سرم رو انداختم پایین تا با دختر چشم تو چشم نشم.

یه گوشی هدفونم رو انداختم تا هوشیاری ام نسبت به محیط اطرافم بیشتر شه

به راحتی می تونستم خس خس سینه و نفس نفس زدن  مرد میانسالی که پلاستیک به دست ، تلاش می کرد از من عقب نیوفته رو حس کنم.

رفتم توی مسیر خاکی کنار کوچه تا بتونم بیشترین فاصله ی ممکن رو با دختری که وسط کوچه داشت با سگش بازی می کرد ایجاد کنم.

سرعتش رو بیشتر کرد ، می تونستم حس کنم یه گرگ آلفا ، داره برای نجات قلمرو اش حالت تهاجمی میگیره.  در همون حین که داشتم با بیشترین فاصله ی ممکن ، ینی چیزی نزدیک به 10 متر از کنار دختر می گذشتم ، سگش اومد کنار من تا باهام بازی کنه.

مرد میانسال دیگه داشت می دوید! یه لحظه احساس کردم داره سمت من میاد . سرعتم رو بیشتر کردم. رفت و کنار دختر وایساد.

منم با چند گام سریع ، خودم رو به انتهای کوچه و منظره رسوندم. به راحتی می تونستم نفس نفس زدن های مرد رو متوجه بشم که احتمالا با خودش فکر می کرد: هر لحظه ممکنه دخترم رو بخوره!

اون یکی گوشی هدفونم رو در گوشم گذاشتم و غرق  دیدن و شنیدن شدم.

سعی کردم ذهنم رو آزاد کنم از خودم

کمانچه ی سحر آمیز کیهان کلهر بلندم کرد از زمین

 همه چیز رو فراموش کردم

حالم که بهتر شد ، هردو گوشی رو دراوردم

حالا وقت دیدن و شنیدن اطراف بود

خیره شده بودم به رفله ی دنیای اطراف روی پنجره ی آپارتمان ها

گردن رو با حرکت پرنده ها می گردندوندم و با بال زدنشون منم پرواز می کردم

واقعا نبودم روی زمین

تا اینکه مرده یهو گفت: همه ی پنجره های اینجا حفاظ دارن!

از آسمون افتادم رووی زمین!

خیره شدم تووی چشماش و گفتم: جدا؟(با تعجب) وااااای ، مرسی که گفتید؟ (با خنده و طعنه)

حال و حوصله ی نداشتم مزاج خودم رو تباه کنم ، وگرنه اگه می خواستم یه ذره اذیتش کنم ، دوربینم رو در می اوردم ، شروع می کردم به عکس گرفتن از پرنده های (یه جوری ژست می گرفتم انگار دارم از پنجره ها عکس می گیرم ) و انقد تحریکش می کردم تا زنگ بزنه پلیس. بعدش هم با نشون دادم مجوزم به پلیس و گفتن اینکه این آقا مانع کار من شده ، بازی رو برمی گردوندم.

ولی ترجیح دادم جدی اش نگیرم و حال خوب خودم رو با کشف کردن جاهای عجیب این شهر در یک غروب تابستونی تکمیل کنم.

اما  گاهی با خودم می گفتم: با یه ادبیات دیگه هم طرف می تونست صحبت کنه ، اونجوری حتما من هم تلاشم رو می کردم تا نگرانی اش رو رفع کنم.

سکانس دوم:

برنامه بر این میشه که در یک جمع خانوادگی به روستایی در حاشیه ی جاده چالوس برن و زادروز فرخنده ی بدنیا اومدن دوست ما رو گرامی بدارن. پس دوستم به عمه اش مثل باقی فامیل زنگ میزنه تا دعوتشون کنه.

اما عمه جان می گه:

اگه جاده چالوسه ، من نمیام. 

و در نهایت ، این مهمونی به دلیل همین برخورد عمه جان کنسل میشه!

اون دوست به من گفت که من عمم رو درک می کنم که خب آخر هفته ها جاده چالوس ترافیکه و به هر دلیلی دلش نمی خواسته تووی این ترافیک قرار بگیره.ولی این رو نمی فهمم که چرا اینجوری این حرفو زد.

چرا نگفت مثلا: جاده چالوس یه ذره ترافیکه ، چطوره بریم فلان جا مثلا؟

چرا اینجوری؟ با این برخورد؟ با این ادبیات؟

سکانس سوم:

نمی دونم ، تا حالا واسه شما هم پیش اومده توی جمع های خانوادگی ازتون بپرسن: متاهلید؟ مجردید؟ چرا ازدواج نمی کنید یا ...

یکی از دوستان تعریف می کرد که چند روز پیش ، همینجوری که با یکی از اقوام شدیدا مذهبی (از همونایی که دربه در دنبال این هستن که شما رو با پارامتر های خودشون بسنجن و یه ایرادی در مدل زندگی شما پیدا کنن) مشغول صحبت درباره ی زندگی و اینجور جفنگیات بوده که یهو ازش پرسیده:

دوست دختر داری؟

دوست ما هم همینجوری زل زده بهش و مونده که به آدمی که خیلی براش عزیزه ، چه جواب مودبانه ای بده در این شرایط.

از استراتژی پروفسور دکتر استاد محمود احمدی نژاد استفاده کرده و سوالش رو با چند سوال جواب داده (باز بگید احمدی نژاد بده) و هرچند که اون فامیل عزیز به مراد دلش که جواب صریح ماجرا بود نرسید ، ولی خب قضیه ختم به خیر شد.

اما راستش هنوز گاهی وقتا با خودم فکر نمی کنم

اصلا ما چقدر حق داریم حتی به عنوان کنجکاوی چنین سوال های شخصی ای بکنیم؟

حالا بگذریم از اینکه حتی در فرم های استخدام این مملکت ، عنوان و اقسام سوالات کاملا شخصی که فقط به خوده آدم مربوطه ( و حتی بعضا به خود آدم هم مربوط نیست ) پرسیده می شه.

حتی اگر می خوایم محض کنجکاوی چنین سوالاتی بپرسیم ، آیا این ادبیات صحیحی برای این کار هست؟

(امیدوارم شخصی انقدر پرت نباشه از موضوع که متوجه نشه این سکانس، درباره ی دوست دختر داشتن یا نداشتن یا هر مساله ای شبیه به این نیست! و موضوع چیز دیگه ایه. امیدوارم موضوع اصلی به حاشیه رانده نشه)

شاید بشه با نگاهی ساده اندیشانه گفت که هیچ کدوم از این آدم ها  مقصر نیستن و فقط بلد نبودن درست از زبان فارسی استفاده کنن ، ولی اگه از من بپرسید ، بهتون می گم این آدم ها حتما مقصرن. چرا که زبان فارسی ، زبان مادری شون رو بلد نیستن. شاید بد نبود جای سیستم فشل و ناکارآمد آموزش و پرورش و به جای بسیاری از اون مزخرفاتی که در مدارس یاد می دن ، یه درسی هم میزاشتن که به دانش آموزا یاد بدن چطور حرف بزنن.

 

پی نوشت1: این نوشته اصلا به این معنا نیست که خود نگارنده بلده درست از زبان فارسی استفاده کنه.

پی نوشت2: تصویر مربوط به منظره ای است که برای دیدنش در سکانس اول به ته کوچه رفتم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

سینمای میرکریمی

همون سال هایی که تازه تب سینمای فرهادی داغ شده بود ، حداقل تلویحا در جواب به اون سینما میرکریمی فیلم "یه حبه قند " رو می سازه. این رو می تونید از نامه ی حاتمی کیا به میرکریمی متوجه بشید.

 

سید رضا میرکریمی بدون شک یکی از بهترین و داستانگوترین کارگردانان سینمای ایرانه. کارگردانی که از همون فیلم ها و سریال های اولش نشون داد که خیلی خوب بلده در قالب مدیوم سینما داستان بگه. چه برسه به فیلم های متاخرتر کار با جزییات در یک فیلم شلوغی مثل یه حبه قند می تونه یک کلاس درس باشه.

اگر از طراحی صحنه و حض بصری که آدم از بسیاری از پلان ها می بره صرف نظر کنید ، می تونید دقیق بشید توی اکت ها ، قاب ها ، تک تک رفتارها و به داستان تک تک کارکتر ها و شخصیت پردازی اون ها در طول داستان دقت کنید.

ریزه کاری ها رو می بینید؟

برخورد های پسند رو ، هر وقت اسم قاسم میاد متوجه می شید؟

اون آخر فیلم که گوشه ی چادر پسند لکه داره رو می بینید؟

یا در فیلم به همین سادگی که فیلم شخصیت محور و خلوت تریه ، جزییات رفتاری  و شخصیت هنگامه قاضیانی رو می بینید؟

می بینید چقدر خوب ، از داستان فرعی فیلمش ، یعنی داستان ازدواج دختر همسایه در لحظلات پایانی فیلم استفاده می کنه ؟

میرکریمی بدون شک کارگردان مولف و بزرگیه

اما این باعث نمیشه ازش انتقاد نکرد.

اگه از من بپرسید ، مشکل سینمای میرکریمی اینه که تخیلش انقدر قدرت پرواز نداره تا ما رو درگیر اتفاقات و لحظات ناب سینمایی بکنه. لحظاتی که شاید خیلی در زندگی عادی باهاشون مواجه نباشیم ، ولی چه اهمیتی داره .

در اون لحظاته که آدم از خیال

 از سینما لذت می بره.

آدم های سینمای میرکریمی آروم ان. یه جورایی حتی انگار تسلیم ان. خودش هم تووی فیلم هاش انگار زیادی تسلیمه. انقدر کنشگر و انقدر قدرتمند نیست که بتونه یه کاری بکنه.

تماشاگر ، کارکتر و حتی کارگردان انگار همه  تماشاگر هستن. همه دارن می بینن. همه دارن نظاره می کنن.

فرهادی شخصیت های قدرتمندتری داره. آدم هایی داره که کنشگر ان. می تونن موقعیت های بحرانی خلق کنن. یک نظاره گر صرف نیستن. بنظرم دلیل اینکه میرکریمی به شهرت فرهادی در دنیا نرسیده اینه که انقدر کنشگر نیستن فیلم هاش. اهل شلوغ کاری نیستن. فیلم هاش دقیقا نقطه ی مقابل هالیوود قرار می گیرن.

هنگامه قاضیانی در به همین سادگی ، نه به فکره خیانت می افته ، نه به فکر یک لج بازی حسابی با بچه هاش یا شوهرش.اوج کنشش اینه که برگرده پیش خانواده اش که آخرش هم برنمی گرده (منظورم این نیست که باید برمی گشت ، منظورم اینه که کارکتر هاش آدم های کله خری نیستن! البته که الزاما این نکته ی منفی ای نیست.)

یا بنظرم این ایده که پسند سر سفره ی عقد ، کنار یک لپ تاپ نشسته فوق العاده است.

ولی چرا این رو بیشتر گسترش نداد؟

شاید دلیلش سواد دیجیتال کم و غیر عمیق مولفان بوده؟

شاید دلیلش اینه که قدرت رویاپردازی بیشتری نداشتن؟

شاید چون پسند قرار نیست کنش "گل درشتی؟" در اون رابطه داشته باشه؟

نمی دونم و نمی تونم جوابی به خیلی از سوالام  بدم ، ولی این رو خوب می دونم که فیلم های میرکریمی ،"ظاهرا" ادعای زیادی ندارن ، ولی سعی می کنن حرف های گنده ای بزنن ،  فیلم هایی که شاید لغت "ایرانی" بهترین توصیف برای اون ها نباشه ، ولی ادعای اینکه فیلم ها از زنانگی شیرینی بهره می برن ، به عقیده ی من اصلا ادعای دور از واقعی نیست.


پی نوشت: ایشالا در این یکی دو هفته ، میرم "قصر شیرین" رو هم می بینم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

پوپولیست رسانه ای و یک پیشنهاد خوب

چند وقتی هست که از روی کنجکاوی فعالیت های رسانه ای مربوط به مبارزه با فساد را دنبال می کنم.

تنها کلید واژه ای که برای فعالیت های رسانه های جریان اصلی رسانه ای ایران می توانم درنظر بگیرم ، پوپولیست است.

فعالیت هایی که به طرق مختلف توسط رسانه های وابسته به حاکمیت یا ظاهرا رسانه های مستقل (و در باطن به گفته ی برخی متصل به یک گروه  قدرتمند و ثروتمند حاکمیتی ) صورت می گیرد و یا عامدانه یا جاهلانه ، تمام تلاش خود را در جهت رواج تفکرات چپ و سوسیالیستی و از آن ترسناکتر ، در مقابل هم قرار دادن مردم انجام می دهند.

به عنوان نمونه ، می توان به آثاری که میلاد گودرزی در خصوص باستی هیلز و مکان هایی مشابه که در لواسان انجام می شود اشاره کرد.

این آثار عوض اینکه به مشکل اصلی ، یعنی اقدام غیرقانونی این افراد و وجود انواع و  اقسام رانت ها اشاره کند و سعی کند مساله ای بزرگتر ، یعنی قوانین تولید کننده ی رانت را هدف قرار دهد ، روی خود اشخاص ثروتمند تمرکز می کند.

فوکوس گزارش ها روی این مساله است که چرا افرادی پول دارند و بقیه ندارند و ...

عوض اینکه ثروت اندوزی از راه سالم تشویق شود ، خود افراد ثروتمند مورد هجمه قرار می گیرند. البته که روش بدست آوردن ثروت در خصوص بسیاری از این افراد مورد شک است و در کشورهایی مثل ما که سفره ای پهن است! و افرادی که به قدرت وصلند ، بیشتر از سفره می خورند ،  احتمال وجود فساد در این ثروت ها  بسیار بالاست. اما نباید امر را بر این گذاشت که این افراد فاسدند ، مگر اینکه عکسش ثابت شود!

این مساله به این منجر می شود که افراد را در مقابل هم قرار دهیم.  مردم را در مقابل ثروتمندان و بعضا کارآفرینان بگذاریم و زمانی که این اتفاق بیوفتد ، قطعا باید فاتحه ی تولید و خلق ثروت را در این مملکت خواند.

رویه ی دیگر این سیاست رسانه ای ، به هجو کشیدن همه چیز است. همان کاری که سریال هیولا و مهران مدیری مشغول آن است.

سریال هیولا با توجه به پتانسیل بسیار بالایی که سازندگانش دارند به راحتی می توانست با ایجاد مطالبه ی اجتماعی درست بین مردم برای مقابله با روش های ایجاد فساد ، خدمتی بزرگ به این سرزمین بکند ، اما سازندگانش احتمالا از سرنادانی این فرصت مناسب را هم از این ملک دریغ کردند تا با مستعمل کردن این داستان ، اجازه ی بهره برداری درست از این داستان در جهت رسیدن به اهداف ملی را از  ایران دریغ کنند.

در میانه ی تمام این عوام  گرایی ها ، آشنایی من با شبکه ی اینترنتی اقتصاد ایران غنیمت بود.

حقیقتا نه کوچکترین ارتباطی بین من و سازندگان این شبکه ی اینترنتی وجود دارد و نه حتی می شناسمشان. اما لذت بردم از کاری که می کنند.

به شدت از همه دعوت می کنم ، مصاحبه هایی که با مسعود نیلی و موسی غنی نژاد در شبکه اینترنتی اقتصاد ایران انجام شده را تماشا کنند.

این شبکه حتی پا را از مصاحبه های عادی هم فراتر گذاشته و دست به ساخت مستند پرتره از کارآفرینان زده است. نمی توانم از نظر هنری بگویم مستند زندگی محسن جلال پور ارزش بالایی دارد. ولی قطعا به عنوان اولین کار از گروهی که صادقانه تلاشش می کنند مباحث جدی اقتصادی را به مخاطب عام عرضه کنند، کار در خور ستایشی است.

اثری که تلاش می کند  درد و دل ها و داستان زندگی فردی را تعریف کند که ظاهرا (به این دلیل از ظاهرا استفاده کردم ، چون در جایگاهی نیستم که درباره ی صداقت گفته های آدم ها قضاوت کنم ) یکی از ثروت آفرینان واقعی این سرزمین است که با وجود هزار و یک مشکل ، تلاش خود را برای ثروت آفرینی در این ملک رها نکرده است.

هرچند که اصلا هیچ دیدی ندارم که چه افرادی پشت این شبکه هستند و آیا واقعا این شبکه یک نهاد مستقل است یا از جایی پشتیبانی مالی می شود ، اما جا دارد به  تمامی افراد درگیر در این پروژه خسته نباشیدی جانانه عرض کنم.

خدا قوت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

داستان کوتاه های احسان عبدی پور

‍پیش نوشت :مدت زمان زیادی هست که کمتر می نویسم.

اگر بخوام بهونه بگیرم ، حتما می تونم به دندون درد وحشتناک این چند وقت اخیر ، آغاز برنامه ی تلویزیونی جدیدمون و مراحل آماده سازی اولیه اون و حتی داستان ادامه دار چالش های مستندی که نزدیک به سه سال هست درگیر ساختش هستم ، اشاره کنم.

شاید هم بد نباشه که بگم مدت زیادیه دارم صرف فهمیدن سینمای حیرت انگیز تجربی ایران و خواندن و دیدن آثار محمد رضا اصلانی می کنم. البته و صد البته تا وقتی خواندن ها ودیدن هایم به جای قابل قبولی نرسد ، قصد ندارم درباره ی آن ها بنویسم.

ولی شاید جز اینکه شدیدا درگیر استهلاک و فرسایش حاصل از روزمرگی شدم و گاه و بی گاه در تنها سرگرمی این روزهایم ، یعنی تصاویر دنیای اطرافم ، در سایه ها و رفله ها گم می شم و زمان را فراموش می کنم ، هیچ کدام از این دلایل ، منطقی به نظر نرسند.


اصل مطلب: به همین دلیل عجالتا تجربه ی شنیدن چند داستان کوتاه بی نظیر از احسان عبدی پور را به اشتراک می گزارم.

داستان هایی که تک تکشون ، سرشار از یک تجربه ی گرم ، اما تلخ از زندگی انسان ها هستند.

داستان هایی که هرچند در بوشهر گرم اتفاق می افتند و هرچند احسان عبدی پور ، انقدر باهوش هست که داستانش را خالی از شیرینی زبانی های بچه های جنوب نکند ، اما داستان های او مملو اند از تنهایی

از بی کسی

و از حقایق عمدتا تلخ زندگی انسانی

دوکو

رساله ی مومو سیاه

زینت و مک لوهان

کبریت

احسان عبدی پور، حتما نویسنده ی بی نظیریه  و اگه از من بپرسید ، مناسب ترین موجود دنیا برای خواندن داستان هاش هست.( مگر اینکه عکسش ثابت شه)

اما به عقیده ی من (که خب قطعا چندان مهم نیست) انقدرها که در عرصه ی نویسندگی و حتی فیلمنامه نویسی می تونه موفق بوده ، در عرصه ی کارگردانی موفق نبوده.

 

در پست بعدی ، حتما از فیلم تنهای تنهای تنها که چند سال پیش در جشنواره ی فجر درخشید خواهم نوشت. حتما خواهم گفت که چرا بنظر من انقدری که باشو غریبه ی کوچیک  بیضایی، نیاز داوود نژاد ، آثار کیارستمی و فیلم های دیگر دیده شدند ، تنهای تنهای تنها دیده نشد.

ولی عجالتا شاید بد نباشد به این نکته اشاره کرد که احسان عبدی پور، زمانی داره از روایت داستان با شخصیت محوری کودک استفاده می کنه که تاریخ مصرف اینکار ها گذشته، دیگه انقدر این داستان ها مستعمل و سانتی مانتال شده که قابلیت هاش رو از دست داده. از طرفی حقیقتا عبدی پور ، نویسنده ی بهتری است تا فیلمنامه نویسی عالی. بار اصلی بسیاری از لحظات تاثیرگذار فیلم رو نه سینما و کارگردانی ، که دیالوگ هایی با مفاهیم عمیق و البته در ظاهری بچه گانه (عبدی پور انقدر هوشمند و کاربلد بوده که برعکس بسیاری از همکارانش ، دیالوگ های قلمبه سلنبه رو نچپونده توو دهن بچه) به دوش می کشند.

البته که با تمام این تفاسیر ، تنهای تنهای تنها هنوز از جواهرات کمیاب این روزهای سینمای ایران است. پس اگر هنوز فیلم را ندیده اید ، شدیدا پیشنهاد می کنم فیلم را قبل از یادداشتم درباره ی فیلم تنهای تنهای تنها تماشا کنید. چرا که این یادداشت  داستان فیلم را لو می دهد و عملا خواندنش پیش از دیدن فیلم هیچ لطفی ندارد.

پی نوشت: خیلی معلومه که دارم با درمیون گذاشتن موضوع پست بعدی و زمان نقریبی انتشارش ، خودم رو مجبور می کنم که چند روز دیگه پست بعدی رو منتشر کنم؟

 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی