از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلم کوتاه» ثبت شده است

عطر جریمه

امروز

وسط زیر و رو کردن ویمو بودم که یه ویدیوی خیلی جالب پیدا کردم.

 

واقعا اتظارش رو نداشتم با یه ویدیو از یه کارگردان ایرانی درباره ی دورانی که بعد از مهاجرتش به آمریکا تجربه کرده بود مواجه بشم.

جالبه که من چیز زیادی راجع به فیلم و کارگردانش تو سایتای فارسی پیدا نکردم.

اگه خواستید درباره ی نغمه فرزانه هم بیشتر بدونید می تونید به اینجا مراجعه کنید.



پانوشت: فک کنم برای دسترسی به ویمو نیاز به فیلتر شکن باشه
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

فیلم کوتاه تهران ( ورک شاپ ساعت 2 و نیم بامداد!)

راستش اولش اومدم راجع به 35 امین دوره جشنواره فیلم کوتاه تهران بنویسم ، ولی دیدم ارزش نداره واسه انبوه فیلمای بد ، اهالی فرهنگی ( یا به ظاهر اهالی فرهنگی) که تو صف جلو می زدن ، فیلمسازانی که عوض فیلم دیدن ، پایین پردیس ملت سیگاری می کشن و راجع به ایده های منور الفکرانه ی سینمایی شون ابراز فضل می کنن صحبت کنم.

پس ترجیح دادم از ورک شاپ ساعت 12 تا 2:30 بامداد مهرداد اسکویی تعریف کنم.

قبلا و در این پست از ورک شاپ اول اسکویی نوشتم.

اما روز آخر جشنواره که مشغول گپ زدن با چنتا از بچه هایی بودم که ورک شاپ ها رو به طور کامل ثبت نام کرده بودن ( من فقط ورک شاپ اسکویی رو ثبت نام کردم) بچه ها گفتن، به این دلیل که خیلی از حرف ها در ورک شاپ اسکویی ناتموم مونده بود ، مهرداد اسکویی حاضر شد یک شب دیگر برای علاقه مندان صحبت کنه .

اول فک کردم بچه ها ایستگاه ام رو گرفتن  و حسابی دارن بهم می خندن! آخه ساعت 12 تا 2 و نیم بامداد تایم برگزاری ورک شاپه! (به قول آقای خیابانی ورک شاپ توو فردا بود)

اما برای اینکه اینکه خیالمان راحت شود ، از مسئول ورک شاپ ها جریان را پرسیدیم و در عین تعجب شنیدیم که :

بععععله، به دلیل برنامه ی فشرده ی کارگاه ها و اینکه به آخرین شب جشنواره رسیده بودیم ، زمان برگزاری کارگاه از 12 تا 2:30 بامداد تعیین شده است.

 

 

مهرداد اسکویی، مثل همیشه ، خستگی ناپذیر و پر انرژی در ورک شاپ حاضر شد و حاضران خسته را به شور و هیجان وا داشت.

این بار ، دکتر الستی ای هم در ورک شاپ حاضر نبود و اسکویی ، سعی کرد از خاطراتش کمتر صحبت کنه و بیشتر با هم فیلم ببینیم و گپ بزنیم.

چند فیلم ، از فیلم های امسال جشنواره پخش شد. فیلم اول که از همه بیشتر دوست داشتم ، فیلم کوتاه و ساده ای بود که از یک قبرستان شروع می شد و به زباله دان ختم می شد! ( متاسفانه اسم فیلم یادم نمیاد)

همین واقعا!

انقدر فیلم ، فیلم خوبی بود که واقعا داستان را در مدیوم نوشته نمیشه توضیح داد. فیلم بود واقعا

کارکرد درسته تصویر و صدا که به فضا سازی درستی بدل می شد.

یکی از مهمترین نکاتی که اسکویی درباره ی آن صحبت کرد ، ساخت لحظات از طریق صداگذاری درست بود.

در همین فیلم مزبور ، مخاطب با یک پد صدای مناسب که از ابتدای فیلم لحظه به لحظه صدایش بیشتر می شد ، به عمق لحظه نفوذ می کرد.

اسکویی سپس  به پخشی سکانسی از فیلم رویاهای دم صبح خود پرداخت. دختر 16 ساله ای که در کانون اصلاح و تربیت زندانی است ، بیش از یک سال است که بچه اش را ندیده است. امروز ، بچه ی یکی دیگر از دخترهای کانون را می آورند تا مادرش را ببیند. زمانی که بچه را می آورند ، در جمع دخترای کانون ولوله ای برای دیدن بچه برپا می شود ، دختری که بچه اش را برای یک سال ندیده ، بچه ی یک ساله ی هم بندی اش را در آغوش می کشد ، بغض می کند و بچه را پس می دهد و با گام هایی لرزان به سمت تختش می رود.

اسکویی همان طور که در جلسه ی قبل ورک شاپ گفته بود ، باز هم تکرار کرد که :

من لحظات رو میسازم. من همه ی صدا ها رو سر صحنه صدابرداری می کنم ، اما در جریان صدا گذاری ، صدا ها رو اونجوری که احساس می کنم نیاز قصه است استفاده می کنم.

اسکویی گفت:

داستان من توی واکنش انسان هاست که ساخته می شه ، نه کنش.

 واکنش این دختر به دیدن یه بچه ، مثل بچه ی خودش در زندانه که برای من مهمه. من از قبل خودم به فیلمبردارم گفتم که تمرکز روی دختره ، نه بچه! هرجا دختر رفت ، باهاش میری

به همین دلیله که دوربین ، بچه رو که همه دور و برشن و ظاهرا تمرکز صحنه ی روی اونه رها می کنه و دنبال دختر می ره.

به همین دلیله که با انتخاب یه قاب مناسب و یه زیر صدای خوب ، مخاطب هم حسی می کنه با این دختر ، خودشو جای این دختر و احساس اون قرار می ده و می تونه بفهمتش

یکی از مهمترین نکاتی که اسکویی بهش اشاره کرد ، خلاقیت از مسیر کاستن بود. 

ساعت ها راش و تصویر ، زمانی برای مخاطب قابل تحمل ان که همه چیز به موجز ترین شکلش تعریف بشه. اسکویی به اختصار توضیح داد که چطور با کم کردن خلاقانه ی نکات حشو و زاید روایت ، می تونیم به یک فیلم خوب برسیم.

در ادامه ، دو فیلم دیگه از فیلمای جشنواره  پخش شد. ( فیلم "تابستان چه می گوید " و "ایستگاه")

اسکویی راجع به خلاقیت این فیلم ها گفت و اینکه چگونه داوران جشنواره ها عاشق این فیلم ها میشن. بحث به تفاوت نگاه هالیوود و جشنواره ها رسید و این نکته که از نگاه جشنواره ای ها ، هالیوود ابتذال است و سینمای اصلی ، تقریبا 180 درجه مخالف هالیوود است.  

راستش نکته ای که همیشه می ترسیدم جلوی این اساتید بگویم این است که من عاشق!!! بسیاری از فیلم های جشنواره ای هستم.

 چرا که همیشه در سالن سینما با دیدن این فیلم ها خیلی خوب به خواب می روم!

راستش نه اصلا بلدم فیلم های اینجوری بسازم ( البته ، میشه به این نکته اشاره کرد که اون مدل سینما هم همچین بلد نیستم) و نه دلم می خواهد چنین فیلم هایی بسازم.

الگوی مناسب فیلمسازی برای من ، مستند های شبکه هایی نظیرHBO  وNETFLIX  است. فیلم هایی که قطعا از نظر بعد هنری و دقت علمی و خیلی پارامتر های دیگر ، شاید خیلی آثار عمیق و دقیقی نباشند ، اما همین همراه کردن مخاطب ، همین عمق حداقلی ، به نظر من ارزشمند تر است از فیلمی عمیق ، برای برای مخاطب حداقلی .

هرچند که  نباید نادیده گرفت که بسیاری از فیلم های تجاری ،انقدر بی ارزشند که حتی قابلیت بد و بیراه گفتن هم ندارند.

خلاصه که با تمام شدن ورک شاپ ، پرونده ی جشنواره هم تقریبا بسته شد و ما ماندیم و کلی سوال جدید که باید در فیلم های دنبالشان بگردیم.

مثلا من دیروز ، متوجه کارکرد بزرگ نمای واکنش و صدا گذاری در فیلم شوالیه ی تاریکی نولان شدم.

من این فیلم را بارها دیده ام ، ولی هرگز متوجه این پلان ها نشده بودم. هرچند که بلاخره فیلم محصول هالیوود است و این پلان ها را بدون عمیق شدن نشان می داد ، ولی حتی در فیلم های این چنینی هم در روایت داستان به این ریزه کاری های بسیار مهم توجه می شود و اصلا بنظرم دلیل اهمیت امثال نولان و فینچر در سینما توجه به همین جزییات است. به گونه ای که برای مخاطب عام هم جذاب باشد و حوصله ی او را سر نبرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

بچه خور

پیش نوشت: این یادداشت هم یکی از مجموعه یادداشت هایی است که به مناسبت جشن خانه ی سینما نوشته شده ، برای دیدن سایر نوشته ها می توانید با لینک های زیر مراجعه کنید.

مثل بچه آدم

خرامان

در جست و جوی فریده


احتمالا اکثر فیلمسازان محمد کارت را با مستند های جذابش جسورانه اش نظیر " خون مردگی" ، "بختک" و "آوانتاژ" می شناسند. البته که خودش بیشتر از همه چیز دل در گرو بازیگری دارد و سابقه ی بازیگری کمی هم انصافا ندارد.

اما اینبار و در تجربه ای دیگر ، به سراغ ساخت یک فیلم کوتاه داستانی رفته

فیلمی که هرچند داستانی است ، ولی فضایی بسیار نزدیک به فضای فیلم های مستند کارت دارد. محمد کارت علاقه ی زیادی به تصویر کشیدن طبقات محروم ، فقر، اعتیاد و مناسبات طبقه ی حاشیه نشین و افراد خلافکار این طبقه دارد.

اینبار هم باز به سراغ همین طبقه رفته

 

فیلم از یک روز صبح و با یک پلان به یاد ماندنی از داخل آب شروع میشه که دو پسر 13-14 سر در حوض دارند و از دهانشان حباب خارج می شود. پس از لحظاتی یکی از آن ها دیگر نمی تواند نفسش را حبس نگه دارد و سرش را از حوض بیرون می کشد .

پس از لحظاتی، پسر دیگر هم سرش را از آب بیرون میاورد.

لوکشین میدان شوش است و پسر ها ، کودکان کاری هستند که شرط بسته بودند کدام یک بیشتر می توانند زیر آب دوام بیاورند و پسر داستان ما ، مسابقه و پول را می برد!

اما داستان اصلی فیلم

شب همان روز و در خانه ی پیرمردی رخ می دهد که محل خانه اش ، محل دورهمی قمار باز هاست ، افرادی که هرشب سخت مست می کنند ، مواد می کشند و روی چیزهای مختلفی قمار می کنند.

پسر داستان ، شب به خانه می آید و متوجه میشویم که گهگاهی  آنجا به عنوان کسی که چایی می برد و می آورد کار می کند. در خانه ی پیر مرد ، یک پدر شیره ای و دخترش هم زندگی می کنند و برای پیرمرد کار می کنند. در آشپزخانه و زمانی که دختر چایی میگیرد ، پسر سر می رسد و می فهمیم ، پسر داستان به او علاقه مند است و با پولی که امروز صب در آورده ، برای دختر یک گل سر خریده است.

در همین حین ، پیرمرد ، قمار را به مرد میان سالی می بازد . او این قمار را سر سند خانه ای که در آن هستند انجام داده !

او همه چیز را باخته

صحنه ی رقص و شادی قمار بازان پیروز ، در شرایطی که ما می دانیم دختر بچه به زودی بی خانمان می شود ، متاثر کننده است!

اما نه احتمالا به اندازه ی حرف قمار باز پیروز

قمار باز پیروز می گوید: حاضر است سر دختر بچه قمار کند. اگر باخت ، خانه را پس می دهد ، اگر برد ، یک ماه دختر بچه برای او!

هرچند که پدر دختر مخالف است ، اما پیرمرد همه چیزش را باخته و می خواهد اینبار ، سر دختر نوچه اش قمار کند

او به خود ایمان دارد!

ایمان دارد که می برد!

اما  می بازد!

و بس غریب است  ، صحنه ی رقص پیروزی  قمار بازان

خون پسر بچه به جوش می آید

او عاشق است

به طبقه ی بالا می رود و به دختر که از همه جا بی خبر است ، جریان را می گوید ، لباس هایش را به دختر می دهد ، موهای دختر را کوتاه می کند و دختر ، به سرعت و بدون اینکه قمار بازان متوجه شوند ، از جلویشان عبور می کند و سر جایی که با پسر قرار گذاشته بود ( میدان شوش) می ایستد.

اما پسر مجبور است بالا بماند ، وگرنه همه چیز لو می رود. قمار باز بالا می آید تا دختر را ببیند. دختر بالا نیست. قمار باز همه جا را می گردد و به حمام می رود. پتویی در وان حمام شناور است. قمار باز شک کرده. پسر در آب نفسش را حبس کرده تا لو نرود ، اما قمار باز ،  پتو را کنار می زند و پسرک را می بیند. پسرک تلاش می کند از دست قمار باز فرار کند و پیش دختر برود ، اما قمار باز که خیلی بزرگتر و قدرتمند تر از پسر است ، او را زیر آب نگه می دارد ، پسر انقدر دست و پا می زند که دیگر خاموش می شود! و در رویا ، خود را می بیند که به سمت دخترک می رود.

این فیلمنامه ی خیلی خوب را اضافه کنید به کارگردانی بی نظیر و فضاسازی بسیار خوب محمد کارت در این فیلم

بلاخره هرچه باشد او زیاد با این طبقه پریده و انصافا ، بسیار خوب به فضا و مناسبات این آدم ها آشنا است و توانسته در ساخت فیلم ، از این دانش به خوبی بهره ببرد.

اما فیلمنامه مشکلات و حفره هایی هم دارد!

مثلا چرا پسر بچه باید زیر آب پنهان می شد؟ انصافا مقداری غیر واقعی است که طرف پشت در را ول کند و به زیر آب پناه ببرد! یا چرا قمار باز ، پسر را ول نمی کند و دنبال دختر نمی رود ، پسر برای او چه ارزشی دارد؟ حتی اگر او را بکشد!

در هر صورت ، بچه خور ، فیلم بسیار خوبی است که دیدن آن را شدیدا توصیه می کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مثل بچه آدم

از مجموع فیلم های برگزیده ی امسال ایسفا ، دو فیلم رو بسیار بالاتر از سایر فیلم های جشنواره دیدم.

مثل بچه ی آدم ، ساخته ی آرین وزیر دفتری و بچه خور ، ساخته ی محمد کارت.

در این یادداشت ، از فیلم "مثل بچه ی آدم " آرین وزیر دفتری بیشتر خواهم گفت.

توجه: مطالب این نوشته منجر به لو دادن داستان فیلم می شود.

مثل بچه ی آدم ، در کنار بازی های حیرت انگیز ، نور ، تصاویر و  قاب های سینمایی ،یک کارگردانی درست و یک فیلمنامه ی قدرتمند دارد. سارا ، دختر جوانی است ( حدودا 26-27 ساله) که پرستار بچه ی نه ساله ای است  که مادرش طلاق گرفته و ساعت زیادی خانه نیست ، پس سارا را استخدام کرده تا از فرزندش مراقبت کند.

نامزد مادر برایش شب گذشته یک زنجیر طلا آورده ، اما پسر بچه که از رابطه ی مادرش با این مرد نارحت است ، مادرش را دیشب تهدید کرده که زنجیر را در چاه توالت می اندازد!

فردای آن شب که داستان فیلم هم در آن می گذرد ، در سکانس اول که سکانس صبحانه خوردن است ،ما متوجه تمام این ها می شویم و سپس پسر بچه گردنبند مادرش را می آورد و  تهدید را تکرار می کند. (مادر سر کار است) سارا که به نظر نگران می رسد ، به پسر بچه می گوید: که این زنجیر را از کجا آورده و زنجیر را سرجایش برمی گرداند. اما خودش زمانی که پسر بچه مشغول دیدن کارتون است ، به سر کشوی جواهرات می رود و زنجیر را برمی دارد.بعد هم به پسر که مشغول دیدن کارتون است ، می گوید : برای کار کوتاهی از خانه خارج می شود ! ( شما بخونید جیم می شود!) .

پسر از جلوی تلویزیون بلند می شود ، کیف سارا را می قاپد و داد می زند: "دیدم زنجیر مامانم رو برداشتی"  و به سرعت می دود و به اتاق می رود و در را قفل می کند.

این نقطه ی عطف اول فیلم است که به شکل کاملا هوشمندانه ای تبیین شده.

سارا که وحشت کرده و تمام وسایلش دست بچه است ، سعی می کند با حفظ آرامش وسایل را از بچه پس بگیرد ، در می زند و با بچه با ملایمت حرف می زند که گردنبند مادرش دست او نیست و از پسر می خواهد کیف را پس بدهد.

پسر پس از لحظاتی در را باز می کند و می گوید: اگه می تونی برو کیفت رو پیدا کن!

سارا هرچه می گردد ، نمی تواند کیف را در اتاق پیدا کند و به حال برمی گردد ، جایی که پسر مشغول بازی کامپیوتری است ، اما با شرایطی متفاوت!

حالا او رییس است.

سارا از پسر می خواهد جای کیفش را بگوید ، اما پسر با لحن ارباب مابانه   و در حالی که روی مبل لم داده و مشغول بازی است می گوید: برام آب بیار!

و زمانی که سارا آب می آورد ، پسر می گوید: این که لیوان بتمنی خودم نیست! و آب لیوان را روی صورت سارا خالی می کند.

از اینجا به بعد نقش بتمن پررنگ تر می شود.

از همان اول داستان ( سرمیز صبحانه) از موتیف بتمن استفاده می شود و پسر از سارا می خواهد چای اش را در فنجان بتمن اش بریزد ، پسر مشغول دیدن کارتون بتمن است که سارا زنجیر را برمی دارد و حالا وقت آن است پسر به زور سارا را مجبور به بازی کردن کند!

آن هم در نقش مقابل بتمن

جوکر


سارا جوکر می شود و پسر بتمن

تقریبا به یک چهارم پایانی فیلم رسیده ایم و نوبت نقطه ی عطف دوم است ، سارا هرقدر از پسر خواهش می کند ، پسر کیفش را نمی دهد و می گوید باید با من بازی کنی!

بتمن تصمیم می گیرد جوکر را بکشد! و جوکر زمانی که تیر می خورد ، واقعا روی زمین می افتد و دیگر تکان نمی خورد.

پسر هرچه تلاش می کند موفق نمی شود  جوکر را بلند کند ، انگار واقعا سارا مرده است! لحظاتی بعد با گریه ، کیف را از گوشه ای که قایم کرده می آورد و از جوکر خواهش می کند که بلند شود ، اما او بلند نمی شود!  پسر که ترسیده ، دوان دوان از خانه می آید بیرون در پارکینگ ، مادرش را می بیند که مشغول پارک کردن ماشین است ، پسر با گریه می گوید که خاله سارا مرده و مادرش را سراسیمه به سمت خانه هدایت می کند.


مادر و پسر زمانی که بالا می رسد می بیند که  که سارا سالم است و مشغول پاک کردن رنگ هاست و از مادر می خواهد کیفش را به او بدهد ، پسر داد می زند که نباید کیف رو بهش بدی مامان! اون دزده! داشت زنجیرت رو می دزدید ، اما مادر می گوید که نمی داند پسر را چکار کند و چرا انقدر با جریان نادر ( نامزدش) بد برخورد می کند . مادر می گردد و همان کنار کیف سارا را پیدا می کند و به او می دهد ، پسر خودش را تکه پاره می کند تا به مادر بگوید جریان از چه قرار است و سارا دزد است ، اما سارا مادر را به آرامی کنار می کشد و می گوید: اینو می گم ، ولی تو رو خدا دعواش نکنید.

سارا: صب سر میز صبونه ، نمی دونم از کجا رفت زنجیرو اورد ، داد و هوار سر جریانات دیشب و تهدید که من زنجیر رو می اندازم چاه توالت! آخرشم این کار رو کرد.

من خیلی تلاش کردم با سیخ و اینا درش بیارم ، ولی نشد.

( مادر که برافروخته شده)

سارا: ولی تو رو خدا دعواش نکنید ، خودشم بعدش ناراحت شد.

( مادر در حالی که با عصبانیت به سمت اتاق پسر می رود)

مادر: تو برو سارا جون ، من باید اینو درستش بکنم.

در پلان آخر هم ، میبینم که سارا در خیابان ، مشغول انداختن زنجیر است.

رنگ آبی فیلم ، کمک زیادی به فضا سازی کرده بود و در کل میشه گفت ، با یک فیلم عالی طرف هستیم. اما بنظرم چند جای فیلم جا داشت بهتر بشه، اون موقع احتمالا با یک شاهکار طرف بودیم.

من دوس داشتم ببینم ، از فردا سارا برمی گرده سر کار یا نه؟ اینه که برام جذاب و سواله

نظر شما چیه؟

سارا بازم میره توو اون خونه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

فیلم کوتاه ساعت 11

وقتی کارگردان و نویسنده با هوشمندی تمام شما رو در طرف آدمی که بخواد قرار می ده و در پایان ، با یک پیچ ، بهمون نشون می ده که چقدر کارش رو خوب و حرفه ای بلده!

ساعت یازده نمونه ای کامل از فیلم کوتاهی است که نه تولید عجیب غریبی داره ، نه خط قرمزی رو رد کرده که ما در ایران نتونیم رد کنیم و نه هزینه ی عجیب غریبی داشته که امکان ساختش برای ما فیلمسازان ایرانی فراهم نباشه.

تنها توجیهی که در برابر اینکه ، چرا ما نمی تونیم یه فیلم نامزد اسکاری ، مثل ساعت 11 بسازیم اینه که ما بی سواد و تنبلی ام!

انقدر طفره نریم!

اگه اینکاره نیستیم ، بهتره میدون رو واسه بقیه خالی کنیم!

لینک تماشای فیلم ساعت 11 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

Bawke

شدیدا دیدن این فیلم رو توصیه می کنم.

مشاهده  Bawke در یوتیوب


توجه: خطر لوث شدن داستان

داستان مهاجرت

داستان پسری است که عاشق زیدان است ، اما مجبور می شود از زیدان بگذرد.

داستان پدری است که عاشق پسرش است ، اما مجبور می شود از پسرش بگذرد.

این سرانجام مهاجرت است.

سرانجامی که به عقیده ی پدر ، ممکن است پسر را تبدیل به زیدان بکند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مفهومی به عنوان تعهد

هرچند که سال های ساله دایره المعارف ها تمام تلاششون رو در ایجاد مفاهیم نسبتا ثابت برای کلمات یکسان در ذهن انسان ها می کنن ، اما حداقل تا اونجایی که من فهمیدم اونها هم در انجام این کار ناکام موندن و حداقل من یکی به کرات با شرایطی مواجه شدم که آدم ها تفاسیری از اتفاقات و واژگان دارن که زمین تا آسمون با اون تفاسیری که من دارم احتمالا متفاوته !

مثلا شما چند ده جلسه و صد ها ساعت وقت روی یه آدم میزارید و باهاش کلی گپ می زنید و سعی می کنید به سوژه تون نزدیک بشید تا بتونید راجع بهش فیلم بسازید.

اون طرف هم شرایط مالی و شرایط انتشار اون اثر رو می پذیره و هرجوری که هست اون رو راضی می کنید که در کار شما حضور داشته باشه و یکی از مهمترین پوزیشن ها رو به عهده بگیره! اما به یکباره ، درست زمانی که قراره بری نور لوکیشن فیلمبرداری رو ببینی تا برای روز فیلمبرداری که قراره کمتر از یک هفته ی دیگه باشه ، آماده بشی، یهو بهت می گه : من الان با یه جا قرارداد بستم ! بدون اجازه ی اونا کاری نمی کنم! با مدیر عامل اون شرکت هماهنگ کن!

شاید اگر بخوایم خیلی طرف این دوستمون رو داشته باشیم، با این توجیه که چون این آدم الان برای فلان شرکت کار می کنه، باید اجازه اش رو از مدیر عامل شرکتش بگیره و این از ملزومات حرفه ای بودن کاره توجیهی درست کرد ، اما باید دو مساله ی بسیار بسیار مهم رو هم در نظر گرفت که اصولا این توجیه رو نفی می کنه:

1)    اینکه حرف های نهایی ما بسیار قبل از شروع به  کار این دوست عزیز در اون شرکت زده شده بود و من تایید نهایی رو خیلی وقت پیش از ایشون گرفته بودم.

2)    مدیرعامل این شرکت اگر آدم منطقی باشد ( که امیدوارم باشد) به هیچ عنوان اجازه نمی دهد که این دوستمون  در این فیلم بازی کند. چرا که این پروژه نه تنها کوچکترین نفع مالی برای هیچکس ندارد ، که حتی مدل انتشار این اثر هم اصلا مشخص نیست و به احتمال زیاد، این اثر چند سال بعد مجال انتشار خواهد یافت. حال اگر مدیر عامل آدم منطقی نباشد که ... .

 

 

یا در موردی دیگر، بازهم در جلساتی از قبل حتی تاریخ فیلمبرداری و لوکیشن و ... با یکی دیگر از دوستان مشخص شد. (جالبی اش اینه که این شخص واقعا دوستم بود ! ینی نه حالا دوسسسست! ولی خب حداقل از قبل با هم آشنا بودیم.)

و یهو شب قبل از فیلمبرداری و دقیقا زمانی که من تمام گروه فیلمبرداری رو با وسایل برای فردا آفیش کرده بودم و آخرین پیام رو برای محکم کاری به این دوستمون دادم که فردا فلان جا ، فلان ساعت فیلمبرداریه

گفت باید بره سفر و نمی تونه بیاد!

در طول یک ماه ، بازهم چندین و چند بار هماهنگی برای فیلمبرداری صورت گرفت که هربار به شکل خنده داری ایشون کار رو به تعویق انداختن تا جایی که الان من هر روز ، عکس های ایشون رو تو دورهمی های بچه ها می بینم! ولی ایشون به من میگن به شدت کار دارم و وقت سرخاروندن ندارم!

 

 

 

تمام این موارد و مسائل در ذهن من یک سوال و مساله ی بسیار بزرگ رو ایجاد کرد و اون هم اینکه چرا انقدر معنا و مفهوم تعهد شغلی و اخلاقی در ذهن این دوستان  با معنا و مفهومی که در ذهن من از این عبارات وجود داره ، متفاوت است؟!

در لغت نامه ی دهخدا نوشته:

تعهد

لغت‌نامه دهخدا

تعهد. [ ت َ ع َهَْ هَُ ] (ع مص ) عهد نو کردن . (زوزنی ). تازه کردن پیمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دیدار تازه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تازه کردن چیزی . (آنندراج ). || سرانجام کار کسی به ذمه ٔ خود گرفتن و ضامنی کردن . (غیاث اللغات ) (انجمن آرا). شرط و عهد و پیمان و قرارداد و معاهده و ضمانت و کفالت و اجاره . (ناظم الاطباء). 

 

و در فرهنگ معین هم اینگونه نوشته که:

تعهد

فرهنگ فارسی معین

(تَ عَ هُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کاری را به عهده گرفتن . 2 - عهد بستن ، 3 - (اِمص .) غمخواری .

 

 

همان گونه که در فرهنگ معین و دهخدا نوشته شده ، در ذهن من هم معانی تقریبا مترادف با کاری را بر عهده گرفتن و ... شکل می گیرد .

! اما واقعا من هم متوجه نمی شوم چگونه افرادی روی این کره ی خاکی پیدا می شوند که حتی برای حرف خود هم ارزشی قائل نیستند و خودشان برای حرف خودشان انقدر ارزش و احترام قائل نیستند تا به آن عمل کنند و  در این شرایط چگونه میتوان انتظار داشت ، من یا هرکس دیگه ای به حرف این دوستان گوش کنیم و به حرف هاشون اهمیت بدیم!

از قدیم هم همیشه تصورم بر این بوده که این خود  آدم هان که به خودشون اهمیت و ارزش می دن و این خود آدم هان که ارزش و اهمیت رو از خودشون میگیرن!

داستانی که من داشتم روش کار می کردم ، راجع به قهرمان و قهرمان های این شهر بود  و به نظرم هر کدوم از این شخصیت هایی که در بالا جریاناتشون رو براتون تعریف کردم ، بنا به دلایلی می تونستن قهرمان باشن!

اما راستش بعد از این جریانات مطمئن شدم این ها، حتی در اون زمینه های خاصی که من فکر می کردم هم قهرمان نیستن! آدمی که حتی برای حرف های خودش هم ارزش قائل نباشه مگه می تونه قهرمان باشه!

من این فیلم رو میسازم! به هر قیمتی که شده! حتی به قیمت روایت داستان یک شهر بدون قهرمان!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

برگزیدگان انجمن فیلم کوتاه ایران

پیش نوشت : این متن پا نوشتی  ظولانی خواهد داشت که شاید از خود متن اصلی جذاب تر و مهمتر باشد.

دیروز فرصتی دست داد تا به دیدن برترین فیلم های کوتاه امسال ایران بشینم.

دروغ چرا

اکثر فیلم ها

خصوصا در ساخت

انقدر خوب بودن که خیلی چیز خاصی نمی تونم بگم!

تنوع لوکیشنی هم بد نبود!

حداقل از سینمای بلند بهتر بود (تعداد زیادی از فیلم ها در جنگل های شمال ، صحرا و مناطق آذری زبان می گذشت)

راستش دیروز داشتم فکر می کردم که آیا من می تونم فیلمی بسازم که از این ها بهتر باشه؟

حقیقتش اینه که در ساخت حداقل خودم می دونم نمی تونم به پای اون ها برسم.

البته به نظرم نقص بسیار بزرگی که فیلم های دیشب داشت ، در پایان بندی های نه چندان تاثیرگزارشون بود. فیلم هایی که تا دقایق پایانی عالی پیش می رفتن،اما در لحظات پایانی که تیم داره خوب حمله می کنه و توپ رو سر دروازه ی حریف می ریزه، انگار هیچکس نیست که گل بزنه! انگار هیچ کس نیست که کار رو تموم کنه و این بازی رو به یاد موندنی کنه!

دقیقا عکس این اتفاق رو در مورد برنده ی اسکار بهترین فیلم کوتاه امسال ، یعنی SING   دیدم ، فیلمی خوب که عالی ( البته به نظرم تا اندازه ای شعاری ) تموم شد. ولی خب یه حقیقت ریزی که راجع به فیلم کوتاه وجود داره اینه  که چون فیلم کوتاه مخاطب خاص داره ، خیلی وقتا ممکنه یه ذره مخاطب خاص باشه و ایدئولوگ .

راستش الان تنها چیزی که دارم بهش فکر می کنم اینه که برای فیلمساز شدن ، فقط  باید فیلم ساخت ! همین!

راستش چند وقت قبل ، برای انجام کارآموزی در یک شرکت بزرگ سرمایه گذاری استارتاپی اعلام آمادگی کردم . کارش تقریبا اون حوزه ای بود که احساس می کردم شاید به علایقم نزدیک باشه و بتونم در اون حوزه هم موفق باشم . اما بعد از گذشتن چند دقیقه تو همون تایم مصاحبه ، مقدار زیادی ترسیدم . راستش بنظرم اومد که من مرد این کار دیگه حداقل نیستم. آدم کار برای دیگران و مطابق نظرشون ، آدم کارهایی عادی و مطابق با نیاز و خواست بقیه ! من می خوام کاری رو بکنم که دوست دارم. کاری رو بکنم که جذابه ! 

اونجا بود که فهمیدم من اجبارا باید برم سینما! چون تا اینجایی که من فهمیدم یکی از معدود جاهایی که میشه توش دیوونه بازی کرد و ازش پول هم دراورد.

یه فیلمساز واقعی ، فیلم نمیسازه تا صرفا پول دربیاره  یا حرف ها و گرایشات سیاسی خودش رو بزور به خورد بقیه بده! اون فیلم میسازه تا اونجوری که می خواد زندگی کنه! اون ترس هاش رو بتصویر میکشه ، چون بهترین راه میده سینما رو برای شکست دادن ترس هاش! اون زندگی ایده آلش رو به تصویر میکشه ، چون این راه رو یکی از بهترین راه ها می دونه برای اینکه بتونه کمی هم اون شکلی زندگی کنه و اون فضا رو لمس کنه ، اون راجع به عجیب قریب ترین ایده هاش فیلم میسازه ، چون می خواد دلیلی داشته باشه برای اون کارها ، یه دلیل که از خیییلی چیزها بزرگتره!

منتظر باشید.

 خبرهای خوبی در راه خواهد است.


پ.ن : راستش دلم نیومد از بعضی فیلم هایی که دیشب دیدم نگم براتون، اول از همه می خوام از فیلم " حیوان "برادران ارک بگم که جایزه ی بخش سینه فونداسیون کن رو گرفته بود. این فیلم بدون شک از نظر تکنیک و تا اندازه ای هم داستان شاهکار بود . کارگردانی مسحور کننده ای داشت . اما در کل ، خیلی سلیقه ی من نبود! دومین فیلمی که برام خیلی جذاب بود ، فیلم " دختری در میان اتاق " بود که به زبان آذری هم تولید شده بود و بنظرم جز پایانش که به خوبی باقی فیلم نبود ، داستان پدری که به پول نیاز داره و بدهکاره و به هر طریقی می خواد از دخترش که تاحالا حتی شاید ندیدتش! و در آلمان زندگی می کنه ، پول بگیره ، عااالی بود.  اما از همه ی این فیلم ها بیشتر ، فیلم " #ساعت-چهار " بیشتر بهم چسبید ، یه فیلم فانتزی که یه جاهایی واقعا آدم رو یاد آملی می اندازه ( و البته ادای دینی هم به آملی در این فیلم میشه )

جا داره از همینجا به عاطفه محرابی تبریک بگم که تونسته بود فیلمی به این خوبی بسازه ( و البته باب سلیقه ی من ) البته این فیلم هم همونجور که گفتم ، به نظرم از داشتن یک پایان شاخص رنج می برد.

پ .ن 2: امروز که یه مقدار زیادی وقت داشتم ، چنتا فیلم دیگه ی کوتاه هم دیدم. TIMECODE عاااالی بود. یه فیلم واقعی ! فیلمی که می گفت با وجود زندگی های شهری و سرد و بی روحی که داریم ، چطور میشه زنده بود و زندگی کرد . یه فیلم عاشقانه ی بی نشیر سوییسی به نام La femme et le TGV هم دیدم که خیلی خوشم اومد ازش  و البته حسرت خوردم که چرا ما ایرانی ها با داشتن این همه سوژه ی باحال و جذاب ، نمی تونیم یه فیلم در این سطح و اندازه ها بسازیم.

این فیلم ها نه شعاری بودن و نه ظاهرا می خواستن حرف خواصی بزن . ولی خیییلی خواستنی بودن!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی