از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۳۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مستند» ثبت شده است

تماشاگرا نمیان فیلم ببینن ، اونا میان تا فیلمساز ببین

جمعه شب که برای ورک شاپ مهرداد اسکویی در حاشیه ی سی و پنجمین دوره جشنواره ی فیلم کوتاه تهران در زیرزمین پردیس ملت نشسته بودم و دکتر الستی ، پایان نشست رو اعلام کرد ، به خیلی چیزا فکر می کردم.

به اینکه مهرداد اسکویی ، مشهورترین و پرافتخار ترین مستند ساز کشورم ، وقتی که راجع به اتفاقاتی که درون خودش سر فیلمبرداری فیلم آخرش افتاده بود صحبت می کرد ، بغض کرد و گفت: " من درد دارم که این فیلما رو میسازم"

اسکویی گفت، فقط یه منتقد فرانسوی تا حالا بهش گفته تو درد داری.

فقط یه منتقد فرانسوی گفته: تو پدر و پدربزرگت زندانی سیاسی بوده ، پدرت سه بار ورشکست شده و تو در سن 15 سالگی می خواستی خودکشی کنی.

اسکویی گفت که هرشبی که از سر فیلمبرداری رویاهای دم صبح برمی گشته خونه ، دوش می گرفته و از زیر دوش شروع می کرده به گریه کردن تا وقتی که بره زیر پتو و بخوابه.

به این فکر می کنم که اسکویی گفت از شهر زیبا( کانون اصلاح تربیت دختران) تا الهیه (خونش) رو پیاده رفته تا بتونه با جایگزینی یک درد جسمی عوض یک درد روحی ، خودشو سرپا نگه داره.

به اینکه هر روز میرفته استخر و انقدر شنا می کرده تا ماهیچه هاش به سوزش دربیان.

به این فکر می کردم که مهرداد اسکویی گفت: " من تنهام ، خیلی تنها ، همه فکر می کنن برعکس اینه ، ولی خصوصا بعد از ساختن فیلم اولتون ، خصوصا اگه موفق بشه خیلی تنها میشید."

به اینا فکر می کنم و به یه حرف دیگه

اسکویی می گفت: مهم نیست موضوعت چیه

مهم اینه که پرداختت چیه

می گفت :

تماشاگرا نمیان فیلم ببینن

اونا میان تا فیلمساز ببین

اون اینو نپرسید

ولی من از اون لحظه مدام از خودم می پرسم:

من چقد آمادم که بقیه تماشام کنن؟

من چقد آدم خفن و جذابی هستم که بقیه حاضر باشن وقتشون رو بزارن و داستانی که من میگم رو گوش کنن؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

من ناصر حجازی هستم

روز یکشنبه ، ساعت نه و نیم صبح دو تیم پرسپولیس و کاشیما در بازی رفت فینال جام باشگاه های آسیا مقابل هم قرار می گیرن و این خودش بهونه ای شد تا مستند جنجالی " من ناصر حجازی هستم" رو ببینم.

فیلمی که سعی می کنم کمتر در مورد مسائل فنی اش صحبت کنم و بیشتر به جریانات محتوایی و فوتبالی اش بپردازم.

اول در مورد خودم باید اعتراف کنم که بچگی ها و حتی تا دوران نوجوانی ، خیلی فوتبالی بودم ، اما به مرور خیلی علاقه ام کم شد و دیگه هیچ حسی به تیمی که همیشه طرفدارش بودم  ( پرسپولیس) ندارم. حتی یوونتوس هم که تا همین پارسال هنوز بازی هاش رو دنبال می کردم ، بعد از رفتن بوفون بازی هاش رو دنبال نکردم و دیگه آدم فوتبالی ای محسوب نمیشم. پس این نوشته رو به عنوان نوشته ی یک عشق فوتبال نخونید.

اما استقلال و ناصر حجازی واسه اونایی که فوتبالی ان ، همیشه دو نام گره خورده به هم بوده و در این فیلم هم ، تقریبا همین گونه هست.

ناصر حجازی ، اسطوره ی استقلالی هاست و سال های سال ، به عنوان دروازه بان شماره ی یک تیم ملی و به قول خیلی ها ، به عنوان بهترین دروازه بان ایران ، دروازه رو بسته نگه می داشت و خلاصه ، در دهه پنجاه تیم ملی فوتبال ایران ، یکی از ستون های اصلی تیم محسوب میشد.

یک اتفاق خیلی جالبی که در زمان انقلاب برای فوتبالیست ها افتاد این بود که تا قبل از انقلاب ، عموما عکس دو گروه روی جلد روزنامه ها و مجلات بودن ، بازیگران و فوتبالیست ها

بازیگران قبل از انقلاب، بعد از انقلاب همه از کار بیکار شدند.

اما این اتفاق برای برخی فوتبالیست ها نظیر علی پروین که اسطوره ی تیم مقابل ( پرسپولیس ) بود نیافتاد ، چرا که پرسپولیس تیمی مردمی محسوب می شد و پشتوانه اش مردم بودن .

اما جریان برای مرحوم ناصر حجازی به گونه ی دیگری رقم خورد. او که از تیم منحله (تقریبا منحله)  و تحت حمایت شاهنشاه تاج بود ، طی قانونی که مصطفی داوودی ، رییس وقت سازمان تربیت بدنی در زمان دولت محمد علی رجایی تصویب کرد ، از تیم ملی کنار گذاشته شد.

( عکس رو بری انتشار کمی سانسور کردم، متوجه که نشدین؟ بنظرتون تو این کار استعداد دارم؟)

طبق این قانون  بازیکنان 27 سال به بالا اجازه ندارند در تیم ملی بازی کنند! و ناصر حجازی 29 ساله هم طبیعتا مشمول این قانون می شود! به تعبیر دقیقتر ، تنها دلیل وضع چنین قانونی همین مساله بود!

انقلابیون می خواستند ناصر حجازی که به نوعی در فوتبال ، به عنوان چهره ای غیر مذهبی  و تا اندازه ای شیطون ! ( از عکس روی مجلات قبل از انقلاب احتمالا متوجه منظورم می شید) و وابسته به رژیم گذشته محسوب می شد را کنار بگذارند تا جامعه ، مستقیم به سوی بهشت برود!

(ایکاش واقعا آدم ها حوصله داشتند و مطالعه می کردند که مثلا اگر فلانی ، انقدر زود کشته نمی شد ، آیا بازهم تبدیل به یک اسطوره می شد یا نه؟ چه تفکرات و چه کارهایی کرد و ... بگذریم)

مستند کاملا نگاه یک طرفه ای به ناصر حجازی دارد و سعی دارد از او بت بسازد ، در صورت که ناصر حجازی اصلا یک قدیس نبود و هر آدمی بزرگی ، بلاخره خطاهایی هم کرده ، این چجور روایت احمقانه و ساده اندیشانه ی غلو آمیزی است که فیلم دارد را من که نفهمیدم!

تعداد زیادی شکایت هم امیر قلعه نویی از این فیلم انجام داده و این فیلم را چند بار به محاق توقیف برده و  الحق و الانصاف هم ، فیلم در بد گفتن از جواد زرینچه ، پرویز برومند و خصوصا امیر قلعه نویی کم نذاشته و شاید باید حق را به آن ها داد که از فیلمسازان شکایت کنند.اما اینکه حقیقت چیست الله و اعلم و نمی شود کتمان کرد که در ضمن حیات ناصر حجازی ، این دعوا ها بود و نظر خود مرحوم حجازی نسبت به آن ها اینگونه بوده و فیلمساز هم ، قطعا حق دارد نه به عنوان یک حقیقت مطلق ، که به عنوان حرف ناصر حجازی و نزدیکانش ، این ها را بازگو کند.

آخرین فیال آسیایی استقلال ، جایگاه ویژه ای در فیلم دارد و  فیلم مدام با کند کردن بازی های مهم ( مثل همین بازی) و گذشتن از بازی های کم اهمیت تر ، تقطیع زمانی خوبی دارد و می تواند ریتم فیلم را حفظ کند.

فیلم ، از شش فصل تشکیل شده و در هر فصل یک چهره ( از مهران مدیری تا شهاب حسینی ) به خواندن نریشن می پردازد. اما متاسفانه متن نریشن در اکثر لحظات بسیار بد و سرشار از غلو و شعار زدگی های احمقانه است! این متن را عموما تصاویر آرشیوی ( شامل عکس ، بریده روزنامه ، فیلم بازی) با موسیقی بدون انقطاع حماسی همراهی می کنند!

هرچند که قابل درک است که این اثر ، کاملا رویکرد تجاری و بازاری به فیلم مستند دارد و در نتیجه برای ایجاد مدوام احساس تقریبا تمام مدت فیلم ، گوش مخاطب بیچاره را نباید یک دقیقه هم آرام بگذارد ، ولی خب واقعا معقتدم هرچند صداگذاری کار یک جاهایی واقعا خوب است ، اما قطعا استفاده از این حجم از موسیقی درست نیست.

از مصاحبه های آرشیوی بعضی جاها دم دستی و بعضی جاها کاملا به دقت استفاده شده و با توجه به اینکه جز فصل اول ، باقی فصل ها ترتیب زمانی را رعایت کرده بودند ( جای فصل اول و دوم را برای رعایت ترتیب زمانی باید جابه جا کرد) اما هم اینکه روایت را از دوران کودکی شروع نکرده اند و از دوره ی اوج ناصر خان قبل از انقلاب شروع کرده اند ، روایت به درستی از آب در آمده و هم ساختار زمانی باقی فیلم خوب کار می کند.

در نهایت و در یکی از آخرین پلان های فیلم که برای من پلان دوست داشتنی  ای بود، دوربین ، انگار از نقطه نظر ناصر خان وارد استادیوم می شود ، همه به او سلام می کنند و می رود و کنار زمین قرار می گیرد .

در نهایت می توان گفت ، مستند " من ناصر حجازی هستم" علی رقم زمان بسیار زیادش و با استفاده از چهره های متعدد مستند جذابی  شده که فارغ از نتیجه ، ذات همین حرکت ( ساخت یک مستند با هزینه ی زیاد به امید بازگشت سرمایه) قابل ستایش و دست مریزاد است.

به امید موفقیت تیم پرسپولیس مقابل کاشیما


پا نوشت: راستش این مساله رو هیچ جوره نتونستم از گفتش صرف نظر کنم ، پس هرچند خیلی ربطی به پست نداره ، ولی همین زیر می نویسمش.

هرچند به شدت به کارهای فردوسی پور در این حدودا بیست سالی که از برنامه ی نود میگذره انتقاد دارم و بنظرم با عوام گرایی ، باعث شده فوتبال ایران و طرز فکر مردم ، بالا نره و حقیقتا اصلا فردوسی پور رو به عنوان یک آدم کتاب خون و با سواد نمی شناسم ، ولی کنار گذاشتن عادل فردوسی پور با توجه به گزینه هایی که احتمالا سازمان صدا و سیما به عنوان جایگزین براش در نظر گرفته قطعا احمقانه ترین کار ممکنه.

فردوسی پور عاشق کارشه و با شیطنت هایی که داره ، در دوره ای کمرنگ شدن آتیش فوتبال ، هنوز این مشعل رو با برنامه ی نود در صدا و سیمای  ایران نگه داشته بود و با رفتنش ، قطعا فوتبال ایران ضربه خواهد خورد.

اصلا نمی دونم و نمی گم که این خوبه یا بده

ولی به مرور رغبت مردم نسبت به فوتبال کمتر خواهد شد و همین تب و تابی که نسب به سال های قبل ، بسیار کمتر شده ، باز هم کمتر خواهد شد.

این رسانه ها هستن که جریاناتی که الزاما جذاب نیستن رو جذاب میکنن و عادل فردوسی پور ، با برنامه ی نود در این دو دهه انصافا یکی از مهمترین سردمداران این جریان بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

در جست و جوی فریده 1

خوش ساخت

مثل در جستجوی فریده

توجه: خطر لوث شدن داستان

در جست و جوی فریده را موفق نشدم به وقت جشنواره سینما حقیقت تماشا کنم. یعنی دو سانس تلاش کردم ، اما واقعا از بین صد ها مخاطبی که سرپا وایساده بودن تا تیکه ی آخر سالن شاید بتونن فیلم رو ببینن ، چیزی نصیبم نشد. انقدر استقبال از فیلم در جشواره خوب بود که تقریبا تمام جایزه ها رو هم در جست و جوی فریده  درو کرد تا چیزی نصیب بسیاری از خوشه چینان نشه.

اما آیا واقعا در جست و جوی فریده لیاقت این همه تقدیر و جایزه رو داشت یا نه؟

در این یادداشت می خوایم به این مساله بپردازیم.

 

مشخصا بنظرم بهترین فیلم سال سینمای مستند ایران ، مستند در جستجوی فریده است. مستندی بسیار خوش ساخت  و خوش ریتم که با تکیه بر قواعد کلاسیک قصه گویی ، قاب هایی فوق العاده زیبای ، یک ایده ی خوب ، تدوین و ریتم و تمپوی فوق العاده صحیح و نگاه عمیق کارگردانان اثر ، به محصولی ختم شده که واقعا برای مخاطب عام هم جذابه. ( شنیدم از آخر آبان قرار فیلم اکران هنر و تجربه داشته باشه)

اما بزارید قبل از پرداختن به داستان ، از نحوه ی تامین اعتبار جالب این پروژه ی بین المللی ( فیلمبرداری باید در دو کشور هلند و ایران انجام می شد) بگم براتون.

کوروش عطایی و آزاده موسوی پول ساخت این فیلم رو از طریق cine crowd  و حامی جو بدست اوردن. ینی خودمونیش ، فیلم رو با کمک های مردمی ساختن!

بنظرم خوبه یه ذره توو سایتای اینجوری بچرخید ، شاید شما هم خواستید کمک کنید  یا احیانا ، پروژه ای بارگذاری کنید!

مثل اینکه فریده قبل از ساخته شدن این فیلم ، وبلاگ نسبتا فعالی داشته و همین وبلاگ ، باعث میشه که دوست کارگردانان با این سوژه ی جذاب آشنا بشه و پیشنهادش بده و از همون دفعه ی اولی که آزاده موسوی با فریده صحبت کرده ، فهمیده که این خوده جنسه! و تصمیم گرفتن ازش فیلم بسازن  فریده هم خیلی استقبال کرده و پس از مدت طولانی ارتباط و تحقیق ، فیلمبرداری کار آغاز شده.

فیلمبرداری ای که تنها 30 روز طول کشیده ، اما کیفیت بسیار بالای نماها نشون میده که کارگردانان ، برنامه ی دقیقی برای گرفتن هر سکانس داشتن و آمادگی و پیش بینی درستی نسبت به بخش زیادی از داستان داشتن.

ایده ی اولیه ی ساخت فیلم ، تشابه زیادی با ایده ی فیلم نامزد اسکار Daughter from Danang داره، ولی از جایی که وارد موطن اصلی شخصیت میشیم ، پرداخت نسبتا متفاوتی وجود داره.

فیلم از هلند و با معرفی فریده شروع میشه ( چون یه مقدار زیادی دیر رسیدم ، بخشی  ابتدای فیلم رو از دست دادم ، راجع به بخش ابتدایی هلند خیلی کم نوشتم)  فرق فریده رو همون سر میز غذا میشه فهمید ، فریده مثل ما ایرانی ها دوست داره شلوغ کنه ، شیطونی کنه ، گرم باشه و این در تضاد با یک خانواده ساکت و آروم اروپایی است. هرچند فریده ،خانوادش رو و خانوادش، فریده رو خیلی دوست دارن و هرجوری بخواید حساب کنید ، فریده هلندیه و نه ایرانی ، ولی خب مشخصه که با خانوادش تفاوت های اساسی داره.

فریده همیشه دوست داشته بدونه پدر و مادر واقعی اش کی بودن ، همیشه دوست داشته بیاد ایران و دنبال اون ها بگرده و حالا که چنین فرصتی پیش اومده ، خیلی هیجان زده بنظر می رسه. قبل از اینکه به ایران بیاد ، با مترجمی که قرار در طول سفر ایران همراهیش کنه ( فک کنم نگار بود اسمش) بحث های جالبی به صورت اسکایپ می کنه. از وضع پوشش می پرسه و اینکه آیا می تونه توی چشم مردان ایرانی زل بزنه یا نه! و نهایتا

پرواز به تهران

(نقطه عطف اول)

دیدن نگار و حرکت با قطار به سمت مشهد

یکی از جذاب ترین سکانس های تمام فیلم وقت رسیدن قطار فریده و نگار به مشهد شکل میگیره.

فریده رو زمانی که چند ماهه اش بوده ، حرم امام رضا ول می کنن ،آستان قدس اون رو به شیرخوارگاه آمنه که اون موقع ، شیرخوارگاه بین المللی بوده تحویل می ده و این در شرایطیه که پدر و مادر هلندی فریده که بچه دار نمی شدن ، برای سر زدن به خواهر و مادر فریده که اون موقع در تهران زندگی می کرد ، به تهران اومده بودن.

خاله ی فریده میگه چرا از شیرخوارگاه تهران بچه نمی گیرید؟

و خلاصه ، این میشه که فریده ، سر از هلند درمیاره

اما اتفاقی که در ایستگاه مترو مشهد انتظار فریده رو میکشه هیچ کدوم از این ها نیست.

سه خانواده ی مختلف برای استقبال از فریده با گل و شیرینی دم ایستگاه منتظرن. سه خانواده ای که فک میکنن فریده دختر اوناست. دخترهایی  که هر کدوم بنا به دلایلی  مجبور شدن حرم امام رضا رهاش کنن.

این سکانس کم خنده دار نیست! چرا که سه خانواده ی بسیار مذهبی و سنتی ، هر کدوم فریده رو بغل می کنن و در آغوش میکشن! و حسابی اشک میریزن.

خلاصه بعد از ماچ و بوسه ها! و فیلم هندی هایی که فریده با اون ها مواجه میشه و زیارت امام رضا ، نوبت به آزمایش دی ان ای میرسه! 

فریده و اعضای هر سه خانواده آزمایش دی ان ای میدن تا معلوم بشه فریده ماله کیه! ( دقیقا یه همچین فاعلیتی نسبت به فریده دارن!) 

یکی از جالب ترین پلان ها ، وقتیه که فریده در اتاق انتظار نشسته و هر دستش رو یکی از خانواده ها گرفته و داره دعا می خونه!

بعد از آزمایشگاه ، نوبت به سر زدن به هرکدوم از خانواده ها میرسه.

خانواده ها انقد جلوی دوربین راحت و واقعی برخورد می کنن که آدم واقعا به توانایی کارگردانان در ایجاد این فضا غبطه می خوره ، واقعا انگار که دوربینی وجود نداره.

درون خونه ی هر کدوم از سه خانواده ، پر از اتفاقای جذابه.

هر خانواده سعی می کنه مهر و محبت بیشتری نسبت به فریده ابراز کنه. یکی راجع به دلیل ازدواج نکردن فریده می پرسه و فریده میگه ، هیچ کدوم از دوس پسراش و خودش دلشون نمی خواسته ازدواج کنن ، ولی مترجمش به خانواده میگه: تا حالا روابط زیادی داشته.

احتمالا خانواده که در یکی از روستای اطراف مشهد زندگی میکنن ،با خودشون میگن ، یکی از همین پسرای روستا ایشالا یه چهار روز دیگه میاد خواستگاریشو ازدواج میکنن و خوشبخت میشن!

یکی از مهمترین جذابیت  های داستان ، تضاد فریده ی هلندی و خانواده های خوش قلب و ساده دلی یه که فریده رو دختر گمشده ی خودشون و نماد راز و نیازهای خودشون به درگاه امام رضا و امام حسین می دونن!

یکی دیگه از خونه ها ، ازش می پرسن چه دینی داری، خدا و پیغمبر خدا و اینا رو قبول داره دیگه ؟ و فریده می گه دین خاصی ندارم. بعد آقاهه میگه: آها ، هنوز داره تحقیق می کنه پس ، انتخاب نکرده .

اون یکی به حجاب فریده خیلی گیره و تلاش می کنه شالش نیوفته یه موقع جلو دوربین

خلاصه ، هر کس داستان بدبختیاش رو میگه و اینکه چی شد دخترشون رو سر راه گذاشتن

از داستان مرد معتادی که نمی تونست بدون زنش ( زنش قهر کرده بوده مثکه، البته خود زن قبول نداره!) بچه رو نگه داره و بچه رو میزاره حرم امام رضا تا داستان مادری که شوهرش میگه زن خوبی نبود و قبل  از اینکه طلاقش بده ، بچه رو میزاره تووو حرم.

خلاصه ، فریده میشه امید و آمال و آرزوی سه خانواده

سه خانواده ای که در عرض اون چند روز ، فریده رو حسسسابی غرق در محبت خودشون می کنن

و هر کدوم معتقدن خودشون برنده ان! ( یکی از خانواده ها دقیقا از همین ادبیات استفاده می کنن)

و اما نقطه ی عطف دوم فیلم، آماده شدن نتیجه ی آزمایش دی ان ای هست.

همینجا می خوام یه اعترافی بکنم ، اگه این فیلم ، یه فیلم داستانی بود و میشد براش فیلمنامه نوشت ، من حتما کارکتر رو همینجا از پیگیری نتیجه ی آزمایش منصرف می کردم! 

الان فریده سه تا خانواده داره ، چرا باید فقط یکی داشته باشه!

ولی چون حقیقته

و قطعا خانواده های این شکلی این لوس بازی های  آرتیستا رو نمی فهمن

در نتیجه فریده باید بره و نتایج رو بگیره

خانواده ها یکی یکی به همراه فریده به اتاق آقای دکتر می رن

 خانواده ی اول 

 جواب منفی

کل اعضای خانواده غرق در اشک می شوند.

 اما جالب است که در همان شرایط هم مهر و محبت خود را دارند و می گویند ، فریده خانوم هر موقع بیاد ، قدمش رو چشم ماست ، اونم مثه دختر خود ماست.

خانواده ی دوم 

جواب منفی

خانواده ی سوم 

 جواب منفی

فریده دختر هیچ کدام از سه خانواده نبود و اعضای هر سه خانواده غرق در اشک می شوند که چرا دختر گمشده شان هنوز گمشده است.

اما جالب برخورد فوق العاده ی خانواده ها با فریده است که آرزو می کنند  او  بلاخره پدر و مادر خود را پیدا کند.

اما فریده انگار جواب های خود را پیدا کرده است! 

او زمانی که به هلند بر می گردد ، آدم دیگری شده است.

ظاهر داستان این است که فریده پدر و مادر خود را پیدا نکرده ، ولی بنظر می آید فریده از درون خیلی تغییر کرده.

بنظر نمی رسد که دیگر نیازی به ادامه ی فیلم باشد.

چرا که فریده گمشده هایی داشت که در جست و جوی آن ها بود ، ولی مثل اینکه آن ها را بلاخره در جایی ، شاید در قلبش پیدا کرده است.

پس فیلم همینجا تمام می شود.


در نهایت ، راجع به ساختار فیلم میشه گفت فیلم از ساختار سه پرده ای کلاسیک بهره می بره ، یک شخصیت جذاب و سینمایی داره ( فریده ) و یک کشمکشی در تمام طول داستان ، از نقطه ی الف تا ب وجود داره ( فریده مال کدوم یک از خانواده هاست) و به یک نتیجه گیری منطقی میرسه ( هیچ کدوم ، ولی مهم نیست ، مهم اینه که فریده الان کلی دوست خوب داره مشهد و به جواب خیلی از سوالاش درباره ی خودش و هویتش رسید) 

تمام این ها از منظر کتاب "قصه گویی در فیلم مستند" یعنی یک داستان عالی برای یک فیلم مستند

داستانی که انصافا به بهترین نحو روایت میشه


بخش دوم این یادداشت را می توانید از اینجا بخوانید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

خرامان

هفته ی گذشته ، اکران فیلم های منتخب بخش مستند جشن خانه ی سینما بود و به دلیل ماهیت این جشن و عدم دخالت ارشاد ، فیلم هایی پخش شد که احتمالا در حالت عادی هیچ جا قابل پخش نیستند. 

یکی از مهمترین این فیلم ها ، فیلم خرامان بود که برنده دیپلم افتخار بهترین فیلم شد و  سال گذشته به دلیل عدم رعایت خطوط قرمز از جشنواره سینما حقیقت کنار گذاشته شد.

فیلم داستان مرد رقصند ای است (به این دلیل از واژه ی رقاصه استفاده نکردم که احساس کردم شاید بار معنایی منفی داره ، وگرنه رقصنده شاید یه ذره واژه ی نامانوسی محسوب میشه واقعا) که این روزها دیگر هرچند جذابیت گذشته را ندارد ، اما گهگاهی در عروسی ها و بیشتر وقت ها برای دل خودش لباس می پوشد و می رقصد.

البته ، اشتباه نشود ، این شخصیت رقص مردانه نمی کند! او زن پوشی است که اتفاقا به ایفای رقص زنانه می پردازد و بسیاری از رفتارها و حرکاتش و حتی صدایش زنانه است! 

حتی تا اندازه ای شایبه ی خیلی مرد نبودن!!! شخصیت هم برای مخاطب پیش می آید که این مساله با توجه به ازدواج کردن و شش پسر داشتن او منتفی است.

رقص زنانه ی شخصیت اصلی در سطحی است که بقیه را هم به همین مشکل تشکیک جنسیتی گرفتار کرده.

به گونه ای که طبق صحبت های او ، در سفر گرگان که برای رقصیدن در یک عروسی به روی استیج می رود ، تعدادی از متعصبین با گرز و چماق به او حمله می کنند که تو زن هستی و جلوی این همه نامحرم میرقصی

او هرچه می گوید مرد است ، هیچکس باور نمی کند 

و می گوید، پیش نماز مسجد ، تا ندیده! رضایت نداده که او مرد است .

البته اگر ما هم با شخصی با آن آرایش (خط چشم و پنکیک و سایه و ...) و دکلته و موهای بلند افشون و آن سبک رقص زنانه مواجه شویم، بعید می دانم تصور( مگه این شاهد دیدن فیلمی با شرکت اکبر عبدی باشیم!) دیگری داشته باشیم. البته که رفتار زشت بسیاری از مردم با او ، یکی از زمینه های اصلی فیلم است.

شش پسر شخصیت اصلی هم هرکدام برای خود داستان های جالبی دارند. حرف هایی می زنند که به شدت مخاطب را به خنده (حتی قهقهه) می اندازد و انقدر بعضی حرف هایشان خط قرمزی است که حتی من جرات بازگو کردن آن ها را ندارم! ولی خب کارگردان به خوبی از آن ها استفاده کرده و مشخص است که کارگردان در نزدیک شدن به سوژه ها و ایجاد صمیمیت با آن ها به شدت موفق عمل کرده و توانسته حرف هایی از زیر زبان آن ها بکشد که هم بسیار مهم هستند و هم ، بسیار جذاب.

مرد رقصنده قبل از انقلاب گذشته ی موفقی داشته و هم بسیار جذاب و دلربا بوده ! هم در فیلم ها و گروه های بسیاری می رقصیده و بسیار پرطرفدار بوده ، اما این روزها و در آستانه ی 80 سالگی ، در یک روستای کوچک در شمال کشور و حوالی ساحل دریای خزر روزگار می گذراند و مجبور به شخم زدن زمین و گاو داری است!

فیلم شور و حال بسیار خوبی دارد و به دلیل موضوع جذاب و تا قسمتی سیاسی اش (به تعبیر شخصیت اصلی ، 40 سال است که در این کشور رقص ممنوع است ، طبیعتا زندگی کسی که به این شغل علاقه دارد ، داستان جذابی می شود) نظر مردم و حتی خود فیلمسازان و منتقدان را جلب می کند. 

در مجموع می توان گفت ، فیلم ، فیلم موفقی است و به خوبی از پس داستان زندگی این آدم برآمده ، اما مشکل داستان اینجاست که برای فیلم ، نقطه الف تا ب ای مشخص نشده. به این معنا که داستان قرار نیست جای خاصی شروع شود ، مسیر خاصی را طی کند و به نقطه ی خاصی برسد. یعنی شاید مثلا اگر ده دقیقه ، یک ربع زودتر هم فیلم تمام می شد هیچ اتفاقی نمی افتاد. 

در کتاب "قصه گویی در فیلم مستند" شیلا کوران برنارد آمده که یک داستان خوب نیازمند به شخصیت خوش پرداخت و پذیرفتنی ( این فیلم به حد اعلا دارد) ، تنش ناشی از تعارض (دارد، رقصنده ای که مرده ، ولی زنونه میرقصه و رفتار می کنه)و گره گشایی قابل باور (ندارد) است.

دلیل اینکه قصه گره گشایی ندارد این است که اصولا داستان ، سیر روایی اش برپایه ی تعریف کردن داستان زندگی رقصنده است ، نه یک اتفاق مشخص که از الف شروع شده و به ب می رسد.

در نهایت هم فیلم، با پیوستن آرش اسحاقی (کارگردان) به رقصنده به پلان پایانی می رسد و کارگردان هم شروع به رقصیدن می کند (انصافا هم خوب می رقصه ، اسحاقی اگر از مستند سازی پول درنیاورد ، حتما از این طریق می تواند درآمد بهتری کسب کند) و در آخرین لحظه ، فیلمبردار را هم دعوت به رقصیدن می کند و فیلم تمام می شود.

هرچند که انصافا آرش اسحاقی مراعات هیچ خط قرمزی را نکرده و طبیعتا نمی تواند انتظار اکران گسترده ای داشته باشد ، اما ایکاش این فیلم اجازه ی  بیشتری برای عرض اندام پیدا می کرد. شاید این فیلم بتواند همان طور که مخاطبانش را چهارشنبه شب در خانه سینما به وجد آورد و سر زنده کرد ، جامعه ی خسته و دلمرده ی ما را هم کمی سر زنده کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

رای بن مستند

امروز تموم شد بلاخره

بعد از نزدیک به دو ماه ، کار و خوندن شبانه روزی و خونه نشینی  (بدترین و نامانوس ترین بخشش ، همین آخریه)

تموم شد.

من یه ایراد  وسواسی دارم که تا زمانی که تمام منابع در دسترسم رو نخوندم.

شروع به کاری نمی کنم.

این دو ماهه هم ، آرشیو 9 ساله ی یک سایت رو ، هر مطلبی اش که احساس کردم جذابه و ممکنه بدردم بخوره خوندم.

 ( تقریبا یک چهارم تمام مطالب سایت)

البته که اصلا کار راحت و خیلی وقتا جذابی نبود.

ولی خب انجامش دادم.

در حوزه ی فیلم مستند ، سه سایت وجود داشته که عبارتند از:

1)      پیک مستند

2)      ومستند

3)      رای بن مستند

پیک مستند متعلق به روبرت صافاریان بوده و بنا به دلایلی دیگه حتی در دسترس هم نیست . اما بخشی از آرشیو اون سایت رو این روزها میشه در خود وبسایت صافاریان جستجو کرد.

ومستند  هم دیگه در دسترس نیست و اصلا هیچ دیدی ندارم که چی میگذشته توش.

و سایت رای بن مستند که مسئولش امیرحسین ثنائی و هرچند هرگز افتخار دیدار و آشنایی باهاش رو نداشتم ،ولی واقعا دمش گرم که همچین وبسایتی رو به شکل خصوصی راه اندازی کرده . 

البته ، نکته ی جالب توجه دیگه اینه که رای بن مستند ، این روزهای مجری طرح مجله ی سینما حقیقت ( تنها مجله ی تخصصی این روزهای حوزه ی مستند) وابسته به مرکز گسترش سینمای مستند و تجربیه.

 دیگه سایت رای بن مستند آپدیت نمیشه و نویسندگان اون ( و احتمالا دو سایت دیگه) همه در مجله ی سینما حقیقت می نویسن که این مساله ، خود نشون دهنده ی وضع اسفناک فرهنگی مملکت و علاقه ی حاکمیت برای زیر نظر قرار دادن مجموعه های خصوصیه.

به هر صورت ، بعد از نزدیک به دو ماه و خواندن نزدیک به 300 پست ، هم احساس خستگی زیادی می کنم و هم بنظرم دانش و اطلاعاتم در این زمینه بیشتر شده. ( خصوصا درباره ی سینمای مستند ایران)

ولی باید این مطالب رو می خوندم تا فیلم مستندی که مشغول ساختش هستم (باباکرم) کیفیت مد نظرم رو داشته باشه.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مه جنگ

هرچند که آخرای مستند مه جنگ (The Fog of War) دیگه داشت واااقعا حوصله ام سر می رفت ، ولی واااقعا به عنوان فیلمی که از ترکیب مصاحبه ، نماهای آرشیو و موزیک به این شکل هوشمندانه استفاده کرده بود ، یک دنیا میشه یاد گرفت.

صدای مک نامارا خیلی جاها روی تصاویر آرشیوی میاد  و این یکی از بهترین روش های برای پرهیز از خسته کننده شدن فیلم های مصاحبه محور است.

درباره ی این مستند اسکار گرفته و تمهیداتی خلاقانه ی موریس، کارگردان اثر زیاد نوشته شده ، اما شاید یکی از دقیق ترین این نوشته ها چنین باشد:

موریس در مستند مه جنگ علاوه بر استفاده از فیلم ها و عکس های باارزش تاریخی  و مکالمات ضبط شده ی مک نامارا و رئسای جمهور،کندی و نیکسون ...به ابتکارهای زیادی دست می زند که به نوبه ی خود در مستندسازی تالیف به شمار می آیند؛ به طور مثال  در حالی که مک نامارا در ابتدای فیلم از درس های آموخته و انتقال آن به آیندگان می گوید،  در پس زمینه ی این سخنان هواپیمای سریعی پس از مانور در دریا سقوط می کند و یا زمانی که مکالمات او در باره ی بی ثمری جنگ و نیاز به تمهیدی جدید و نهایتا ترک کابینه را می شنویم، تصاویر، نام عملیات پر شمار نظامی را که دقیقا  در همان زمان رخ داده است ، پی درپی بر صفحه ی نقشه  حک می کند ؛یا زمانی که او  در مقام توجیه ، خود را عضوی از اعضای مکانیسم جنگی پیشنهادی در زمان جنگ بر می شمارد،  واژگان آزادی اراده و مانند آن بر صفحات روزنامه پس زمینه دیده می شوند؛در واقع پارادوکس حرف ها و نشانه های بصری اگرچه در فضای تلخ و جدی  این فیلم، طنز به نظر نمی رسند اما بخشی از قضاوت جمعی مخاطبانِ آزرده از جنگ و چه بسا خود موریس را به هنگام شنیدن  این سخنان به نمایش می گذارد.

( بخشی از مقاله ی چاپ شده در مجله سینما حقیقت)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

آدام کورتیس

آدام کورتیس ، فیلمساز خارق العاده ایه که تقریبا با آرشیو هرکاری می تونه انجام بده

ینی به جرات می تونم بگم ، حتی براش مهم نیست که چه فیلمای آرشیوی میزارن جلوش

اون در هر صورت فیلم خودش رو می سازه و حرف خودش رو میزنه و 4 تا جایزه ی بفتایی که گرفته ، احتمالا به همین دلیل باشه

کورتیس سال هاست که با بی بی سی کار می کنه و در این سال ها ، با استفاده از آرشیو عظیمی که بی بی سی در اختیار داره ، تونسته فیلم های جذاب و متفاوتی خلق کنه

جایی می خوندم که تصاویر آرشیوی هرچه قدر هم زیاد استفاده شده باشن ، این کارگردانه که به اون ها معنا می بخشه و به اون ها احساس تزریق می کنه

 

و چه کسی بهتر از آدام کورتیس می تونه با استفاده از تصاویر آرشیوی ،  ریتم  و موسیقی این کار رو انجام بده

اگه دوست داشتید حتما فیلمای آدام کورتیس و خصوصا فیلم " احساس یک بوسه را دارم" رو تماشا کنید.


کورتیس یه بلاگ هم با عنوان " مدیوم و پیام " داره که قطعا خوندنش  خالی از لطف نیست.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

امیدوار بود آدمى به خیر کسان مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان!

داشتم فکر می کردم که چی اتفاقی میوفته که آدم ها از چیزی نا امید میشن. چی میشه که دلسرد میشیم و دیگه از ریسمون سیاه و سفید هم ( به قول قدما ) می ترسیم. چی میشه که دیگه شور و انگیزه ای برای انجام دادن خیلی کارها نداریم.

در بین یادداشت هایی که این چند وقته دارم درباره ی مصائب مستند سازی می خوندم ، یادداشتی از ناصر صفاریان تو سایت رای بن مستند  دیدم که توجهم رو به خودش جلب کرد.

 

سال ۸۰، یک سالی که از بالا و پایین رفتن پله‌های وزارت ارشاد گذشت و مجوز «سرد سبز» را گرفتم، تازه آغاز روبه‌رو شدن با مدیران موسسه‌های ویدیویی بود برای پخش فیلم. از صدر تا ذیل‌شان، تفاوتی نداشتند با کاسب‌های تیمچه و سبزه‌میدان و هرجای پرپول دیگری. فرقی نمی‌کرد برای‌شان سه کامیون سیمان و دو صندوق سیب با یک فیلم مستند. کاسب بودند و ندید می‌گفتند نه. این شد که نوبت دوباره بالا و پایین رفتن شد و دوباره بالا و پایین شدن؛ تا آخر سر، توانستم اولین مجوز ویدیوییِ صادرشده به نامِ شخص (نه یک ویدیورسانه) را بگیرم. پاگذاشتنی بود به دنیای پر زدوبند پخش و باندبازی‌هایی که نه کار من بود و نه راه من. با پخش‌کننده معتبری قرار و مدار گذاشتم و در ازای ۵۰ درصد قیمت، پخش را به عهده گرفت؛ خوب پخش کرد و خوب پخش شد. بعد هم از همین مسیر و با کمک و نشان دادن راه، سه چهار دوست دیگر، خودشان فیلم‌شان را به بازار فرستادند.
ده سال بعد هم که مملکت هنوز همان بود و تاجران تیمچه و سبزه‌میدان حضورشان بر حوزه فرهنگ و موسسات ویدیویی پررنگ‌تر، هیچ ویدیورسانه‌ای حاضر به خرید و حتی پخش فیلم‌های مستند ارائه‌شده از سوی انجمن مستندسازان نشد. در نهایت، فکر کردم مسیر گشوده شده در ده سال قبل را که برای فیلم‌های بعدی خودم ادامه داده بودم، برای آثار دیگر دوستان هم ادامه دهم. این شد که حقوق ویدیویی ۱۰ فیلم مستند از سوی صاحبانش در اختیارم قرار گرفت. ۸ فیلم در مجموعه‌ای به نام «هوای تازه» به بازار آمد و ۲ فیلم بیرون از این مجموعه
این فیلم‌ها که از شاخص‌ترین مستندهای سینمای پس از انقلاب است، در کنار فیلم‌های خودم، در مراکزِ فروشی که عمده‌اش کتاب‌فروشی و فروش‌گاه‌های محصولات صوتی و تصویری بود به فروش گذاشته شد و تیراژ و فروشش هم مانند کتاب بود و استقبالی که این سال‌ها از کتاب می‌شود. لنگ‌لنگان و حضوری از سر علاقه فقط. نیازی هم به اثبات کم‌فروش بودنش نیست به گمانم؛ که اگر فروشی در کار بود، آن جماعت بازاری نشسته بر مسند ویدیورسانه‌ها مشتاقش بودند و خریدارش.
تا این که در بهمن‌ماه ۹۲، دکتر ایوبی، رییس جدید سازمان سینمایی، به مرکز گسترش سینمای مستند رفت و چنین گفت: «باید مجموعه آثار ارزشمند مستند را با هم‌کاری موسسه رسانه‌های تصویری و در قالب بسته‌های فرهنگی تهیه کنید و با دستگاه‌های مختلف در ارتباط باشید تا به‌جای هدایای مرسوم، این بسته‌ها هدیه داده شده و این کار فرهنگی نهادینه شود.» (خبرگزاری فارس- اول بهمن ۱۳۹۲)
بعد از این سخنان، با زحمت و مشقت و در نوبت ماندن و در نهایت به لطف یکی از مدیران ارشاد، ایشان را دیدم و با اشاره به حرفی که زده بود، دست کردم توی کیسه‌ای که آورده بودم و ۲۳ عنوان فیلم و ۲ مجموعه فیلم مستند را یکی‌یکی گذاشتم روی میز. تعجب ایشان هم با دیدن تک‌تک آن‌ها بیش‌تر و بیش‌تر شد و اولین واکنشش این بود: «همه را خودتان منتشر کرده‌اید؟! با سرمایه شخصی؟! بدون حمایت دولتی؟! حتی بدون اسپانسر بخش خصوصی؟! و تازه به صاحبان آثار دیگر هم پول‌شان را داده‌اید؟
از اتاق که آمدم بیرون، حال و روزم خیلی خوش بود. آقای دکتر گفته بود: «اصلاً وظیفه ما حمایت از همین چیزهاست. ما آمده‌ایم که همین کارها را بکنیم.» با خوش‌حالیِ ادامه‌دارِ برآمده از آمدنِ دولت جدید و مدیرانِ جدید، این خوش‌حالی واقعی‌تر به نظرم می‌رسید و حرف دکتر حجت‌الله ایوبی برایم حجت بود. می‌خواستم با این کمک، مجموعه را گسترش دهم و تعداد فیلم‌ها را بیش‌تر کنم. به درخواست ایشان نامه‌ای نوشتم به عنوان درخواست. نامه دادن همانا و بی‌جوابی همان. نزدیک یک سال که شد، نامه دیگری نوشتم و دوباره یادآوری و دوباره درخواست. این بار تماسی گرفته شد از وزارت‌خانه ارشاد و جلسه‌ای با یکی از مدیران و دادن نسخه‌های دیگری از همه عناوین برای بررسی محتواییِ فیلم‌هایی که همه‌شان مجوز داشت.
به بهمن ماه و سالگرد آن حرف‌های رییس سازمان سینمایی و آن دیدارمان رسیده بودیم که خبر خوش‌حال‌کننده از سوی یکی از مدیران ارشاد رسید: «آقای دکتر دستور خرید ۱۰۰۰ عدد مجموعه "۹ مستند" رو دادن.» بعد هم تماس (شخصِ) مدیر مالی سازمان سینمایی و صحبت از قیمت و عدد و رقم. راستش خوش‌حالی بسیاری داشت این اتفاق. چون همه ضررهای این مستندها را می‌پوشاند و مهم‌تر این که به‌جز رقم پرداختی اندکی در حد حق‌التحریر کتاب که به صاحبان مستندها داده بودم، این رقم دریافتی هم رقم قابل‌توجهی به هر یک از این فیلم‌سازان می‌رساند.
با خوش‌حالی به انتظار نشستم و... خبری نشد. پی‌گیری و پی‌گیری و... نه قراردادی، نه پرداختی. تا روزی که فهمیدم این فیلم‌ها قرار است هدیه جشنواره فجر باشد و تا شروع جشنواره فقط چند روز فاصله است. نگرانی‌ام هم این بود که شب جشنواره زنگ بزنند و بگویند فیلم‌ها را بیاور و هنوز فیلمی در کار نباشد. این بسته "۹ مستند" آماده‌سازی می‌خواست به هر حال؛ آن هم ۱۰۰۰ عدد. یعنی به‌جز خرید قاب ده‌تایی که به این تعداد در بازار پیدا نمی‌شد و به جز ماجراهای کاغذ و چاپ جلد و...، مساله اصلی این بود که باید ۹۰۰۰ دی‌وی‌دی تولید شود و کارخانه‌ها چنین سفارشی را زود تحویل نمی‌دهند.
یک هفته مانده به جشنواره فجر، و در شرایط ادامه‌دار دژ محکم و غیرقابل نفوذ دفتر آقایِ دکتر، آن‌قدر در راهرو ایستادم تا ایشان از راه برسد. مثل همیشه لبخند بر لب و خوش بر و رو. پرسیدم که واقعاً این سفارش قطعی است و من بروم سراغ تولید و آماده‌سازی‌اش یا منتفی شده به کلی. آقای دکتر با تعجب به من نگاه کرد و گفت: «آقای صفاریان شما به چی شک داری؟ مگه من دستور خرید ندادم و مگه نگفتن به شما؟ خب برید آماده کنید دیگه. مبلغش هم در همین چند روز یا در نهایت، روزهای اول جشنواره تسویه خواهد شد
از همان‌جا رفتم سراغ کارخانه تولیدکننده همیشگی و دیدن مدیر، تا لطف کند و این سفارش را جلو بیندازد و... خلاصه این که دی‌وی‌دی‌ها آماده شد و قاب‌ها به قیمت بالاتر خریده شد و... به خاطر این که قرار بود این بسته به دست سینماگران برسد و برای این که همه چیز زیباتر و شکیل‌تر باشد، طراحی جلد و نوع بسته‌بندی را هم تغییر دادیم و...
۱۰۰۰ عدد بسته "۹ مستند" آماده شد و کسی به من نگفت: «خرت به چند؟» تماس‌ها بی‌پاسخ ماند و آقای دکتر و دوستان، دود شدند و رفتند به هوا. نه ایمیل، نه اس‌ام‌اس، نه پیام فیس‌بوکی و نه... اهل پشت در نشستن و گردن کج کردن هم نبودم. ۲۱ بهمن ۹۳ نامه‌ای خطاب به ایشان نوشتم و به دبیرخانه سازمان سینمایی تحویل دادم. با گله از این که من داشتم زندگی‌ام را می‌کردم و شما بودید که دستور خرید دادید، نامه‌ام را این‌گونه تمام کردم: «امیدوارم این نامه، مانند ایمیل بنده و مانند پی‌گیری‌هایم از طریق دفترتان و آقای رییس دفترتان و خانم منشی‌تان بی‌پاسخ نماند؛ که اگر هم بی‌پاسخ ماند، دیگر باید این بی‌جوابی را جوابی دانست و مانند همه عجایب این سرزمین، گذر کرد و گذشت؛ کهشان آدمی به هر حال بالاتر از این‌هاست...» شماره ثبت آن نامه یادگار ماند و هیچ بنی‌بشری بنده را آدم حساب نکرد که نکرد که نکرد...
...و حالا در بهمنی دیگر، در دومین سالگرد آن امید و در اولین سالگرد آن ناامیدی، از سر ناچاری اقتصادی و بی‌حمایتِ مورد نیازِ چنین کارهایی، و از سر یاس و خستگی و ضرر و زیانی که بخش عمده‌اش متوجه حجت دانستنِ حرف آقای دکتر حجت‌الله ایوبی بود و چون بهمنی بر سرم آوار شد، نقطه‌ای می‌گذارم در انتهای این خط؛ و از تولید و پخش مجموعه مستند «هوای تازه» و فیلم‌های دیگر و احتمالاً فیلم‌های ساخته شده توسط خودم هم کنار می‌کشم.

در اولین قدم، فیلم‌های ساخته شده توسط دیگر دوستان را، با توافق و نظر مثبت خودشان، به دوست داناتر و تواناتری انتقال دادم تا حضور او مانع هرگونه خللی در عرضه این مستندهای خوب باشد. در هفته‌های آینده، چهار عنوان اول، با سر و شکلی بهتر و درست‌تر و حرفه‌ای‌تر، توسط این دوست عزیز به بازار خواهد آمد. در مورد پخش و عرضه فیلم‌های خودم هم راستش هنوز تصمیم قطعی نگرفته‌ام و نمی‌دانم چه کنم. خسته شده‌ام از کاری که کار من نبود و نیست. خسته.


لینک پست این متن در سایت اصلی

لینک پست در سایت رای بن مستند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

من نگهدار جمالی ، وسترن میسازم

فیلم " من نگهدار جمالی ، وسترن میسازم"  با یک ایده ی بی نظیر آغاز می شود.

فردی از طبقات پایین شیراز که خود را این گونه معرفی می کند:

من نگهدار جمالی ، وسترن میسازم

 

نگهدار جمالی نه در گرند کانیون معروف ، که در دشت ها و کوه های اطراف شیراز،وسترن می سازد.( یا فکر می کند وسترن می سازد)

فیلم به دلیل سوژه ی بی نظیر خود ،  مخاطب را از همان دقایق اول تا پایان داستان با خود همراه می کند. اما بنظرم فیلم به یک شاهکار تبدیل نمی شود. ( کما اینکه پتاسیلش را دارد)

دلیل آن را شاید باید در این مساله دید که حس تعلیق کار کم است. مخاطب در مسیر کشف با حس تعلیق پررنگی مواجه نیست و در پایان ، کشف بزرگی در کار نیست. فیلم ، داستان یک کشف آرام است. مخاطب با یک پایان فوق العاده مثل آغاز فیلم مواجه نیست.

به نوعی می توان گفت پایان کار خوب است. اصلا خود فیلم هم خوب است انصافا.

ولی فقط خوب است.

حیف شد که شاهکار نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

سمفونی ناتمام ایران

مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی جلسات هفتگی نمایش و نقد فیلم دارد و این هفته ، این برنامه به فیلم "سمفونی ایران" اختصاص داشت که درباره ی سیر و سفرهای فریدون شهبازیان به نقاط مختلف ایران و پیدا کردن ریشه های موسیقی مقامی ایران پرداخت.

دوربین مستند ساز با فریدون شهبازیان همراه می شود و به نقاط مختلف ایران سرک می کشد. از عاشیق ها برای ما می گوید و از دَدَگورگور . از کمانچه زدن کمانچه زن با تجربه ی لری تصاویر زیبایی می بینم و از نی انبان زدن هنرمند با استعداد بوشهری. نماهای فوق العاده ای از جنگل های ایران گرفته تا صخره های سیستان می بینیم و به اختصار، درباره ی هرکدام از موسیقی ها می شنویم.

فریدون شهبازیان سوال می پرسد و از دیدن این هنرمندان محلی به وجد می آید ، اما نتیجه ی کار ...

نتیجه ی کار یک مستند متوسط است. هرچند که من درباره ی مسایل و اشکالات موسیقیایی کار اصلا وارد نیستم و نمی توانم در این حیطه ها اظهار نظر کنم ( کما اینکه در جلسه ی امروز ، بسیاری از نقد ها حول اشتباهات موسیقیایی اثر شکل می گرفت) اما بنظرم به عنوان مخاطب جدی سینمای مستند اشاره به چند نکته خالی از لطف نباشد:

1_ نبود حس تعلیق

در این فیلم عملا هیچ حس تعلیقی وجود ندارد. به این معنا که دلیلی وجود ندارد تا شما فیلم را پیگیری کنید . منتظر اتفاق یا آدم عجیب غریبی نیستید.

2_ فرصت هیچ کشفی به مخاطب داده نمی شود

این فیلم در لحظات زیادی بیشتر شبیه یک مستند آموزشی است که تعدادی نما و دیتا در اختیار بیننده قرار می دهد ، نه فرصت کشفی به مخاطب داده می شود و نه اصلا ریتم فیلم چنین اجازه ای می دهد ، چرا که ما یا درگیر مصاحبه ایم ، یا نریشن فیلم ( که بنظرم یکی از ضعیف ترین نریشن های ممکن است و از متن بسیار ضعیفی برخوردار است) را می شنویم ، یعنی حتی برای مدت طولانی هم درگیر دیدن فضا و شنیدن موسیقی نمی شویم

3_ فیلمی بدون پایان

در جلسه ی نقد و بررسی فیلم و پس از صحبت های کارگردان مشخص شد که واقعا هم فیلم پایان ندارد ، چرا که قرار بود در پایان فیلم تمام نوازنده های نقاط مختلف ایران در کنسرتی به رهبری شهبازیان به روی سن بروند و اینگونه سمفونی ایران ساخته شود.کاری که مثل اکثر کارهای آدم های این مملکت ، ابتر می ماند و در نهایت ، هیچ ارگانی حاضر به حمایت از برگزاری چنین رویدادی نمی شود. در نتیجه پایان این فیلم ، ما فقط  تعدادی نما از تعدادی نوازنده می بینیم که مشغول جمع کردن بار و بنه هستند و انگار به جایی می روند؟!

حال سوال اینجاست که چرا مستند ساز از به نتیجه نرسیدن برگزاری کنسرت فیلم نگرفته و نشان نداده و این گونه بی  منطق فیلم را به پایان برده؟ بدون کنسرت سمفونی ایران، حتی حضور شهبازیان هم در این فیلم بی منطق جلوه می کند ، چرا که حتی راوی داستان هم شهبازیان نیست و فیلم ، با صدای مسعود رایگان روایت می شود.

در نهایت می توان گفت "سمفونی ایران" فیلمی است که می توانست خیلی بهتر ساخته شود و جا داشت ، به یک فیلم عالی تبدیل شود ، اما به دلیل تحقیق و پرداخت سطحی فیلم ، صرفا به نشان دادن کلکسیونی از آدم ها و مکان ها بسنده می کند. کاری که البته باز هم خالی از لطف نبوده و حرکتی است در خور توجه ، چرا که همین الان هم بخش زیادی از نوازندگان این فیلم فوت کرده اند و این نماها ، از معدود نماهایی است که از آن ها گرفته شده است.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی