از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۳۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مستند» ثبت شده است

فاصله ی سپاسگذاری تا سپاسگزاری ،فاصله ی بین خامی و بی تجربگی تا چشیدن سرد و گرم بازی

شاید شما هم از خیل نسبتا زیاد افرادی باشید که متوجه اشتباه املایی سپاسگذار شده و هرگز این خطا را انجام نداده باشید.

اما باید اعتراف کنم من تا همین چند ماه پیش همیشه این اشتباه را انجام می دادم

(البته دقیق تر که نگاه کردم متوجه شدم دوستانم هم قبل از این به بنده تذکر داده بودند که طبق معمول خیلی به حرف کسی اهمیت نداده بودم😂)

تا اینکه در یک ایمیل خیلی جدی ، یکی از کارگردانان سینمای مستند که اتفاقا در چند پست همین وبلاگ ، حسابی ! از خجالت فیلم هایشان درآمده بودم و به شکل تندی انتقاد کرده بودم ، آن پست ها را خوانده بودند و در ایمیل و در نهایت ادب از بنده تشکر کرده و نوشته بودند بسیاری از انتقاداتی را که بر آثارش نوشتم وارد می داند و ...

من هم که از این پاسخ شوکه شده بودم ، تمام تلاشم را کردم که خیلی باکلاس (الکی! حالا هرکی منو ببینه دفعه ی اول میفهمه که اصن آدم باکلاسی نیستم😂) پاسخ لطف کارگردان عزیز را بدهم که در متن نامه غلط املایی "سپاسگذار" رخ داد. 

(تا من باشم دیگه ادای آدمای باکلاس رو درنیارم! )

نکته ی جالب توجه آنجا بود که در پاسخ ، کارگردان عزیز به شکل رندانه ای ، از واژه ی "سپاسگزار" استفاده کرد و تازه من آنجا متوجه اشتباه خودم شدم و راستش تا امروز و تا همین لحظه هم هرگز به روی خودم نیاوردم😌


اما چه شد که امروز بلاخره به روی خودم آوردم؟

در این چند ماهه که مشغول شات لیست برداشتن از نماهای فیلمم بودم ، کلللی حرص خوردم!

از دست خودم که چطور این همه اشتباه اولیه را در این فیلم انجام دادم و از اینکه چطور و با چه رویی از کار بقیه ایراد میگرفتم!

به عنوان مثال ، یکی از بزرگترین مشکلات فیلم ، خط نگاه مصاحبه شونده هاست! 

من با فاصله از دوربین قرار دارم و آن ها به من نگاه می کنند. نه به جایی نزدیک به دوربین!

(ایراد بزرگه اینکه من چرا میکروفون را وصل نکردم و دستم گرفتم که جای خود )

من واقعا تصور نمی کنم که در مصاحبه ای که قرار است در لاله زار و با یک بازیگر قدیمی لاله زاری انجام شود ، می توان از این بدتر میزانسن داد!

 بعد از دیدن این اشتباهات با خودم فکر کردم که تفاوت من و آن کارگردان عزیز و دوست داشتنی ، تفاوت بین خامی و بی تجربگی و چشیدن سرد و گرم ماجرا است.

احتمالا او از خود نپرسیده این پسره کی هست که بخواد از کار من ایراد می گیرد. او انتقاد ها و البته تعریف های زیادی در تمام این سال ها شنیده و بعید است دیگر از این حرف ها خیلی خوشحال یا ناراحت بشود. او یادگرفته کار خود را بکند و اثر به اثر بهتر شده و پیشرفت کند.

 ولی ما جوان ترها احتمالا در درجه ی اول ، مشغول ایراد گرفتن از بقیه هستیم و بعد اگر وسط ایراد گرفتن هایمان مجالی شد ، تازه شاید ، شاید خودمان اثری تولید کنیم .

اثری که احتمالا سرشار از غلط غلوط است.

چرا؟

چون عوض کار کردن ، به کار این و اون گیر دادیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

در جستجوی فریده

این یادداشت ، آخرین یادداشت و در حقیقت جمع بندی تموم یادداشت های قبلی که در این وبلاگ  بر فیلم "در جستجوی فریده" نوشته بودم.

خطر لوث شدن داستان

در جستجوی فریده ، داستان دختری به اسم فریده است که زن و شوهری هلندی ، زمانی که اون فقط چند ماه داشته، از شیرخوارگاه آمنه به سرپرستی قبولش می کنن و با خودشون به آمستردام می برن.فریده پس از نزدیک به چهل سال ، می خواد به ایران برگرده و بفهمه کی اون رو در حرم امام رضا رها کرده بود. 3 خانواده در مشهد اعلام کردن که اون ها دختربچه ای در همون حدود زمانی در حرم امام رضا رها کردن و فریده به ایران میاد تا بفهمه کیه. این سه خانواده هرکدوم برای چند هفته ، انقد خوشحالن که انگار دنیا رو بهشون دادن . خانواده ها از داستان هاشون می گن و اینکه چی شد دخترشون رو مجبور شدن رها کنن و اینکه چقد سخته، آدم سال های سال ، منتظر گمشده اش باشه. اما زمانی که نتیجه ی آزمون دی ان ای مشخص می شه ، انگار دنیا روی سر اون ها خراب میشه. انگار قرار نیست انتظار این آدم ها به سرانجام برسه. فریده هم مثل اون ها گریه می کنه ، اون هم گمشده هاش (پدر و مادر واقعی اش) رو ظاهرا پیدا نکرد ، اما وقتی به هلند برمی گرده ، فریده انگار یه تغییری رو تجربه کرده!

نمی دونم ، ولی من احساس کردم ، انگار فریده خودش رو گم کرده بود

ولی بعد از سفر به ایران ، بلاخره خودش رو پیدا کرده.

اگر بخوایم داستان فیلم رو مطابق بالا در قالب کلمات تعریف کنیم ، شاید همچین هم به داستان منحصر بفردی نرسیم. اما اشتباه نکنید ، با یک فیلم عالی سروکار داریم.

کارگردانان با هوشمندی ، فیلمی ساختن که نه داره راجع به وضع ایران غلو آمیز صحبت می کنه و نه ایران رو خیلی عقب افتاده به تصویر کشیده. کارگردانان با هوشمندی شخصیت مترجم (نگار) رو قرار دادن تا نماد یک دختر امروزی و خود ساخته ی ایرانی باشه که تنها زندگی می کنه و درکنار تصویر اون سه خانواده که از نظر تحصیلات سطح پایینی دارند ،فیلم تصویر همه جانبه ای  از ایران امروز برای مخاطب خارجی می سازد. کارگردانان این فیلم ، به درستی (و نه انقدی که مخاطب داخلی رو اذیت کنه) به فکر مخاطب خارجی هم بودن که یه سری سوال و جواب ها رو برای مخاطب خارجی گذاشتن ، یعنی سوال و جواب های راجع به حجاب و علی الخصوص سوال و جواب بین نگار و فریده در کوپه ی قطار بنظر میاد پاسخ دادن به پرسش های مخاطبان خارجی راجع به حجابه ، چرا که مخاطب داخلی که سال هاست با این دوگانگی ها مواجهه و جواب این سوال ها رو احتمالا می دونه.

به طور کلی دلیل اینکه این اثر ، به یک اثر عالی تبدیل شده رو باید در داستان گفتن درست سینمایی اثر دید. برای دقیق تر شدن ، شاید بد نباشه خیلی کوتاه به بخش های مختلف فنی فیلم بپردازیم.

تصویربرداری کار ، کنترل شده و خوبه ، تصاویر استانداره و مشکل نور یا فوکوس نداره و  لحظاتی که تصویربردار آزادی عمل بیشتری داشته ، تصاویر بسیار چشم نوازه (مثل پلان های دوچرخه سواری فریده در هلند که یکی از چشم نوازترین و درست ترین نماهای استراحتیه که من در سینمای مستند ایران دیدم)

دوربین با هدایت کارگردانان ، در گرفتن نماهای تنهایی کارکتر بسیار خوب عمل کرده و ما به خوبی می بینیم که کارکتر ، داره چی می بینه و چه واکنشی نشون می ده (این واکنش ها، واکنش های عجیب غریبی نیست ، همین که می بینه و می شنوه و انگار داره فک می کنه ، قوی ترین و واقعی ترین واکنشه)جای دوربین جای درستیه ، در نتیجه به خوبی می تونیم با کارکتر همذات پنداری کنیم

برای نوشتن درباره ی صدای فیلم ، شاید بهتر باشه اول به موسیقی اثر بپردازیم . موسیقی فیلم بسیار به جا و خوبه ، نه زیاد استفاده شده ، انقدی که شنیده نشه (مثلا به درستی اون سکانس که فریده داره چمدون رو می بنده از موسیقی استفاده نشده و فقط صدای بستن زیپ و ... داریم) و نه کم استفاده شده (مثل مد این روزهای سینمای ایران)موسیقی در ایجاد حس به خوبی کمک می کنه (مثلا در لحظه ی نشستن هواپیمای فریده در ایران) اما از فیلم بیرون نمی زنه ، چرا که مثلا در سکانس دادن تست دی ان ای که اتفاقا از پلان های بسیار احساساتی فیلم محسوب میشه وبه راحتی با یک موسیقی غلط ، می شد در دام سانتی مانتالیزم افتاد ، فقط از چند کلید پیانو روی یک پد صدایی استفاده می شه. همین

البته انتقادی که میشه به موسیقی فیلم کرد اینه که چرا موسیقی فیلم ، حالت آلبوم نداره و از ساز بندی نزدیک به همی استفاده  نشده. هر قطعه از موسیقی ، انگار از دنیایی جدا افتاده از موسیقی دیگه میاد.

صدا گذاری  کار، کاملا حساب شده است. یعنی هرچند که فیلم ، باند صدایی بسیار فعالی داره و بنظرمیاد برای هر مکان جرافیایی  آمبیانس طراحی شده که باعث میشه هم مخاطب خسته نشه و هم به فضاسازی کار کمک بسیار بزرگی می کنه (دلیل این آمبیانس خوب رو حتما میشه در صدابرداری خوب فیلم جستجو کرد) اما صدا ها کاملا گزینش شده به گوش ما میرسه ، یعنی مثلا در لحظاتی که قرار است مخاطب دقیق شود یا احیانا احساساتی شود ، تمام آمبیانس ها قطع میشه ، از پد صدا استفاده میشه و صدا ها کامل گزینش شده و کم به گوش می رسه(چه دیالوگ ، چه هر نوع صوت دیگه ای)

تدوین فیلم هم در هماهنگی کامل با صدا گذاری به خوبی می تونه احساسات و روایت داستان رو انجام بده. این مساله رو میشه در ریتم کار و نقطه کات های حساب شده ی اثر به خوبی مشاهده کرد.به عنوان مثال میشه در پلان آرایشگاه هلند ، حرکت و صدای شدید قطار که به اسکایپ با علی اکبر کات می خوره اشاره کرد.این صدای شدید قطار و سیاه شدن تصویر به واسطه ی عبور قطار از جلوش انگار ما رو از دنیایی وارد دنیای دیگه ای می کنه و از این مساله به خوبی به عنوان ترنزیشن استفاده شده. قطعا مهمترین عامل رسیدن فیلم به این ریتم خوب که انصافا ، از اکثر فیلم های داستانی روی پرده ی سینمای ایران بهتره ، نتیجه ی کار تحسین برانگیزه تدوینگر فیلمه.

اما شاید کار عالی سایر المانها ، بدون درست بودن روایت داستان بی معنی باشه. روایت فیلم از یک ساختار سه پرده ای کلاسیک بهره می بره که به اصطلاح چک اولش اینه که  فریده اصالتا هلندی نیست و یه ایرانیه که یه خانواده ی هلندی به فرزند خوندگی گرفتنش.

نقطه ی عطف اول وقتیه که فریده به ایران میاد و با خانواده ها رو به رو میشه

کشمکش پرده ی دوم اینه که فریده متعلق به کدوم خانواده است

نقطه ی عطف دوم ،سکانس نتیجه ی آزمون دی ان ای و پایان بندی داستان ،سکانس هاییه که فریده در هلند داره و از پیدا شدن گمشده اش میگه

فیلم از نماهای رفت و آمد فریده ( روی دوچرخه و با صدای منقطع زنگ دوچرخه در هلند ، با نماهای ورود و خروج و نماهای بدون دیالوگ فریده در خانواده ها) نماهای استراحت دادن به مغز مخاطب رو به زیبایی و در مسیر خط داستان می سازه

با استفاده از نریشن فریده ، هرجایی که احساس می شه تصویر در نشون دادن ناتوانه ، کمبودهای  روایت پوشونده می شه (که خوشبختانه این لحظات معدودا)

البته

اگر بخوایم داستان رو در ساختار دیگه ای بررسی کنیم ، می تونیم بگیم

فیلم ابتدا به درستی در هلند طرح مساله می کنه . مساله ی دختری که احساس جدافتادگی میکنه و یه گمشده ای داره . گذشته ی گمشده ای که فریده ی امروز رو دچار مشکل کرده .

میگن تنش ، مهمترین المان زندگی انسانیه. فیلم به خوبی حول تنش اینکه : فریده متعلق به کدوم خانواده است روی یک خط دقیق پیش میره و مخاطب منتظره ببینه که بلاخره جواب تست دی ان ای چی میشه

در طول زمان ، در ذهن مخاطب کارکتری ساخته میشه که می تونیم بفهمیمش و باهاش همذات پنداری کنیم. گذشته اش رو می بینیم، امروزش رو، شیطنت هاش (غافلگیری دوستش ) کمکش به بقیه (کار داوطلبانه )  رابطه اش با خانواده ی هلندی اش و البته ، تنهایی ها و درد ودلش با پسر دایی اش(مطمئن نیستم ، پسر دایی بود ، یا پسر عمو یا پسر خالیه یا پسر عمه)

شاید اینکه داستان ، خودش هم تا اندازه ی زیادی داستان احساسی ایه و آدم ها در لحظات زیادی از داستان واقعا از ته دل گریه می کنن یا از ته دل می خندن ، در ایجاد همذات پنداری مخاطب موثر بوده (البته که باید هوشمندی مستندساز برای شکار و ساخت سینمایی این لحظات رو ستود)

تغییر، به نوعی چکیده ی یک داستان محسوب میشه و اگه از اول تا آخر داستان ، تغییری در کارکتر داستان رخ نده ، عملا سلسله اتفاقات داستان رو میشه بی دلیل دونست.

تغییر فریده از نوع بیرونی و عجیب غریبی نیست. اتفاقا نکته ای که یک فیلم خوب رو به عالی تبدیل می کنه همینه. تغییر فریده درونیه و فیلمساز تونسته ، با نشان دادن هوشمندانه ی فریده و آن چیزی که در طول داستان داره می بینه ، این تغییر درونی رو برای مخاطب باورپذیر بکنه و یه فیلم عالی بسازه.

فریده بعد از اتفاقاتی که در ایران براش افتاد، به آدم دیگه ای تبدیل می شه. اون تغییر می کنه و همین مساله ما رو به یکی دیگه از المان های یک داستان سینمایی خوب ، راهنمایی می کنه

نتیجه گیری

فیلم نتیجه گیری مشخص و دقیقی ، حداقل از جنس برنامه های تلویزیونی نازل یا فیلم های کلاسیک نداره ، ولی داستان ، به خوبی در ذهن مخاطب بسته میشه و همینجور که فریده بعد از این سفر ادیسه وار ظاهرا واقعی و باطنا درونی ، به جواب سوال هایی که اول فیلم مطرح کرده بود میرسه ، مخاطب هم به جواب سوال هاش میرسه

نکته ای که در پایان میشه بهش اشاره کرد ، روایت مینیمال و سینمایی با المان های مشخصه. به عنوان مثال شما می تونید به خوبی تفاوت سفره های گرم ایرانی  و کلی آدم که دور هم غذا میخورن رو با میز غذا خوری سرد هلندی مقایسه کنید. داستان اصلا درگیر گزافه گویی و اضافه کردن یه لشکر المان اضافه نیمشه و از دام زدن حرف های بزرگ بزرگ به خوبی فرار می کنه .فیلم هرچی که اضافه می کنه ، ازش استفاده ی سینمایی می کنه  و واقعا چقد بعضی المان های این فیلم جذاب و چشم نواز و بعضا گوش نواز هستن. (من عاشق صدای زنگ دوچرخه در این فیلمم )

در جستجوی فریده هم  بسیار خوش ریتم است

هم در لحظاتی فکر مخاطب را هدف قرار می دهد

هم مخاطب را به وقتش می خنداند

هم به وقتش اشک را به چشمانش می آورد

پس باید برای کوروش عطایی و آزاده موسوی ایستاده دست زد و برای ساخت این فیلم عالی به آن ها تبریک گفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

رویاهای دم صبح

خطر لوث شدن بخشی از داستان

مهرداد اسکویی در آخرین روزهای زمستان به خوبی نشون داد که می تونه به عمق زندگی پسر های کانون اصلاح و تربیت نفوذ کنه و با استفاده از بازی و تئاتر(بازی متهم و قاضی) اطلاعاتی از زندگی و گذشته ی بچه ها بهمون بده که در هیچ فرمت و موقعیت دیگه ای نمی شد به این هوشمندی بیانشون کرد. 

بچه هایی که درطول فیلم اذعان کرده بودن دلشون نمی خواد راجع به این چیزا صحبت کنن ، اما اسکویی در آخرین روزهای زمستان ، بخش حیرت انگیزی از حرف های اون ها رو نشون داد.

از بچه ها سوال های خوبی می پرسید. مثلا در آخرین روزهای زمستان از پسر موتور دزد پرسید:

من شبیه چه موتوری ام؟

خودت شبیه چه موتوری هستی؟

دختر خالت (که پسر دوسش داره) شبیه چه موتوریه،

شاهکار بود سکانس تئاتر بازی کردن بچه ها در فیلم آخرین روز های زمستان

نی دونم اسکویی چقدر تعمدا اینکار رو با بچه ها کرده (اگه راستش رو بخواید مطمئنم تعمدا اینکار رو کرده) ولی در بیزنیس بحثی داریم به اسم گیمفیکشن ، اسکویی برای حرف کشیدن از بچه ها در رویاهای دم صبح به بهترین شکل از لیوان در حکم میکروفون برای بچه ها اسفتاده کرده که این مساله تسلط بسیار زیاد اسکویی در بداهه پردازی رو هم می رسونه.

اما مشکلی که فیلم آخرین روزهای زمستان داشت در اواخر فیلم رخ می داد که از ریتم می افتاد و ضربه نهایی ای به اون معنی وجود نداشت که فیلم رو در ذهن مخاطب ماندگار کنه.

اما رویاهای دم صبح، بسیار متحیر کننده تر از آخرین روزهای زمستان است. 

فیلم با آغازی کاملا روشنگر آغاز می شود. از اینکه کجاییم ، درباره ی چه موضوعی می خواهیم صحبت کنیم و زبان بصری فیلم را به خوبی معرفی می کند.

فیلم درباره ی دختران کانون اصلاح و تربیت است. دخترانی که عموما با جرایم سنگین قتل ، سرقت مسلحانه ، قاچاق مواد مخدر و مورد های مشابه دستگیر شده اند و چون هنوز به سن قانونی نرسیده اند ، در کانون نگه داری می شوند. 


فیلم از همون اول ، به بهترین نحو ممکن با صدا کار می کنه. 

اگر کمی دقت کنید،می تونید متوجه باند صدای به شدت فعال و البته درست فیلم بشید. 

صدای جیرجیرک (موتیف تکرار شونده ی فیلم ) ، در زندان ، کلاغ ، زیر صدای پایین باد  به وقت نماهای تلخ تر ، به درستی استفاده شده و از صدای بلبل و زنگ معابد ، در نماهای شیرین تر استفاده شده.

به واقع اسکویی در فیلمش فضا  ، اتمسفر و جفرافیا رو با صدا کاملا می سازه و وقتی هم می خواد مخاطبش رو احساساتی کنه یا عمیق کنه در صحنه ای ، آمبیانس رو کلا می بنده یا خیلی گزینشی از صداها روی یک پد صدایی استفاده می کنه و حتی یه لحظاتی، کلا هیچ صدایی نمی شنویم و در سکوت مطلق فرو می ریم.

حتی خیلی وقت ها نقطه کات هم همین صدا ها مشخص می کنند. به عنوان مثال ، بستن در و رفتن دختر در حین شنیدن صدای ویالون و جیرجیرک!

فیلم به خوبی هم از عنصر کشمکش استفاده کرده ، هم از عنصر تغییر

عنصر کشمکش بین بچه ها و خانواده هاشون

و عنصر تغییر ، به عنوان مثال آخرای فیلم که می بینیم اون دختره که مادرش دستش رو سوزونده بود ، دستش تقریبا خوب شده و مشکلاتش با خانواده هم نسبتا حل شده

فیلم به خوبی و در لحظات مختلف ، واکنش مخاطب رو بر می انگیزه ، یعنی به خوبی می دونه که مخاطب داره پیش خودش فکر می کنه که این چه مسول بدرد نخوریه ، ولی میذاره این جریان پیش بره و همینجوری احساسات و حواس مخاطب رو درگیر کنه.

اونقدری که من فهمیدم ، فیلم خوب از پاردوکس ها ساخته می شه و بزارید بهتون بگم ، رویاهای دم صبح سرشار از پاردوکس هاست.

مهرداد اسکویی ، بین لحظات خوشی و سرشار از زندگی دختر بچه هایی که داخل کانون اصلاح تربیت به عنوان یکی از تاریک ترین نقاط شهر زندگی می کنن

دقیقا وسط شوخی و بازی هاشون ، سراغشون رفته تا داستانشون رو برای ما تعریف کنه.

بزارید با خلاصه کردن چنتا سکانس اول فیلم دقیق تر توضیح بدم که از چی حرف میزنم.

 تصاویر پیش از بالا اومدن تیتراژ غمگینه و داره جواب سه تا سوال Where

ینی این داستان کجا میگذره (کانون اصلاح و تربیت)

What

یعنی این فیلم درباره ی چه چیزیه (دختران کانون اصلاح و تربیت)

و البته جواب سوال who

ینی این فیلم درباره ی چه کسیه رو می ده (بازم دختران کانون اصلاح و تربیت)

پس از بالا اومدن تیتراژ تصاویر شاد می بینم (بازی کردن بچه ها)

 صدا میاد پایین

ظاهرا خیلی یهویی وارد مصاحبه با دختری میشیم که دست هاش زخم شدن و پیش باقی دختر ها بازی نمی کنه

میگه پدرش معتاده/ مادرش مشکل اعصاب داره/خودش افسردگی داره/ مامانش اذیتش می کنه ، داغش می کنه (بک گراند دست سوخته)/ مامانش نذاشته بره مدرسه {کلیت سکانس به طرز غریبی غمگینه}

بعد صحنه ی کمی تا قسمتی شاد و فان جرات حقیقت بازی کردن دختر ها

نما از دختری که ناراحته یه گوشه

نمای کمی تا قسمتی فان از نماز خوندن (دختره داره خمیازه می کشه)

کتونی های مردانه (زیر صدای بلبل) (این نما بسیار غافلگیر کننده است ، چرا که تو می فهمی اینا کفش های این دختراست)

دختری رو که دارن می برن دادگاه (زیر صدای کلاغ)

 دختره  داره آدم برفی درست می کنه (زیر صدای بلبل)

دختره راجع به مصرف موادش حرف می زنه (صدای باد زیر صدا شدیدتر میشه)

و ....

راستش من هرچه قدر هم که سعی کردم از فیلم یک ساختار مکانیکی دربیارم و متوجه بشم اسکویی چطور این فیلم بی نظیر رو ساخته ، ناکام موندم.ینی از یه جایی به بعد ، آدم غرق میشه توی فیلم.

کارگردان اصولا به نظر میرسه چنتا شخصیت رو در طول زمان ، تعقیب کرده و بعد در مرحله ی تدوین ، تعدادی از اون ها رو برگزیده و داره به ما نشون میده.

عموما شخصیت ها اینترویی دارن که سرشار از اکت و حرکته و کمتر دیالوگ داره و فان و شاده ، خیلی وقتا این پلان لحظاتی هست که بچه ها روی تخت نشستن و مشغول گپ زدن و نشون دادن دفترچه نقاشی و دفتر یادداشت هاشون به همدیگه ان (چقد اسکویی در سرک کشیدن به خصوصی ترین بخش های زندگی این بچه ها زیرکانه عمل می کنه ،چه ایده ی بی نظیری، رفتن سراغ دفترچه نقاشی بچه ها که المان تصویری هم داره) و بعد وارد  body   مصاحبه با بچه ها میشیم که عموما از کمی خنده دار و فان ، سوال ها شروع میشن و لحظه به لحظه ، جدی تر ، غم انگیز تر و هولناک تر میشن.

البته ، الزاما خیلی وقت ها اینترو و بادی یک نفر دقیقا پشت سر هم نیست ، اما انقدر نشانه گذاری دقیقه که تازه آخر داستان می فهمی ، دلیل نشون دادن روحانی و نماز و دختر عاشق تن تن ، چی بوده

فیلمساز به درستی اطلاعات رو در تمام دقایق پخش کرده و اگر می خواد در پایان و اواسط فیلم هم چیزی بهمون نشون بده ، از قبلش یه سری نشونه بهمون داده

فیلمساز ، به خوبی می دونه که شاید مخاطب تحمل این حجم عظیم از غم رو نداشته باشه ، پس با قرار دادن لحظات شادی بچه ها ، این تلخی رو قابل هضم کرده ، اما انقدر کاربلد هم بوده که بدونه بین این دو سری نما ، به تعدادی نما نیاز داره که هم به ذهن مخاطبش استراحت بده ، هم به فضا سازی داستان کمک کنه و هم بتونه با استفاده از اون ها ، فیلم رو به پایانش نزدیک کنه

به عنوان مثال ، نماهای پرتعداد رفت و آمد دخترها در حیات کانون که با صدای دمپایی،بعضا جیرجیرک و گاهی زیرصدای بازی کردن بچه ها در داخل کانون ، فضای بسیار مناسبی رو برای روایت این داستان فراهم می کنه.

نمای برف اومدن یا سرباز یا سیم خاردار یا تغییر فصل و آب شدن قندیل ها که به تموم شدن فیلم تقریبا همزمان با سال جدید کمک می کنه و گذشت زمان رو نشون می ده.

زیر صدای جیرجیرک ، اون هم داخل ساختمون کانون قطعا محلی از اعراب نداره و بیشتر در فضاسازی کارکرد داره و اگه از من بپرسید ، صدای جیرجیرک عملا اعلام نظر خود کارگردان سر اون پلانه

هرچند که احتمالا اگر یک کارگردان آماتور بود ، به دلیل ماهیت موضوع باند موسیقی رو پر می کرد از نغمه های غمگین و سعی می کرد از مخاطب گریه بگیره ، ولی اسکویی اصلا اینکار رو نکرده و جز در سکانس پایانی، در طول فیلم فقط در لحظات کوتاهی از صدای آرشه استفاده کرده که انصافا هم کار افشین عزیزی بی نظیر بوده . نغمه ی پایانی فیلم انصافا بی نظیره و به خوبی می تونه احساس رو منتقل کنه.

هرچند تدوین کار شاهکار نیست ، فیلمبرداری کار شاهکار نیست ، اما نتیجه ی کار شاهکار است. به نظر می آید این مساله یک دلیل عمده داشته باشد  و آن ، حضور کارگردانی بزرگ است. کسی که داستان رو خوب می شناسد و هرکاری می کند تا داستانش را به بهترین نحو بیان کند.

 همین

کاربلدی کارگردان را می توان در داستانک هایی که برای فیلم انتخاب کرده به وضوح دید.

به عنوان مثال ، داستان دختری که خودش یک بچه ی کوچک دارد ، اما هفت ماه است او را ندیده است (چون در کانون است) زمانی که پسر کوچک یکی دیگر از دختر های کانون را می آورند ، او هم می خواهد بچه ی دوستش را در بغل بگیرد . بچه را که در بغل می گیرد ، اشک است که از گونه های او سرازیر می شود. دختر بچه را پس می دهد و در حالی که بی صدا گریه می کند ، آرام به تخت خود برمی گردد (و دوربین با نبوغ تمام واکنش دختر به دیدن این نوزاد را دنبال می کند).

همان گونه که در این پست اشاره کردم ، مهرداد اسکویی گفته بود :

"داستان اصلی ، در واکنش آدم هاست"

و انصافا چقدر خودش خوب از این مساله استفاده می کنه.

حتی فیلم با یکی دیگه از این واکنش ها تموم میشه

جایی که بچه ها به مناسبت آغاز سال جدید زدن زیر آواز و دارن می رقصن و تصویرشون فلو میشه و دخترهایی که روی تخت هاشون نشستن و هرکدوم یه جوری واکنش نشون می دن و با تنهایی هاشون طرفن و گریه می کنن.

هرچند فیلم پایان هالیوودی نداره

اما اگه از من بپرسید ، میگم پایانه سیاهی هم نداره

اتفاقا خیلی هم امید بخشه

اما امیدی از جنس واقعیت های عمدتا تلخ زندگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

در جست و جوی فریده 3

پیش نوشت: این یادداشت دو بخش دیگر هم دارد.(بخش اول ، بخش دوم)

امروز برای بار سوم این فیلم رو دیدم ( و البته مطمئنم بازم این فیلم رو می بینم)

قطعا برای بار سوم خیلی کمتر احساساتی شدم

و البته کلا فهمیدم که دلیل اینکه میگن سعی کنید مخاطب رو به فکر ببرید وخیلی احساساتی نکنید چیه

ولی خیلی جالب بود برام که می دیدم آخرای فیلم اشک همه به راهه

تازه

فیلم پر از تکه هایی بود که علاوه بر مخاطب

حتی منم برای بار سوم و در صورتی که کاملا می دونستم چه اتفاقی می افته ، می خندوند

این بارهم ، یه سری نکته از فیلم فهمیدم که دارم بهشون فکر می کنم

صدا گذاری فیلم بسیار درست و هوشمندانه است. فیلم نه خیلی باند رو خالی می کنه ، نه خیلی شلوغ

وقتی افراد دیگه ( جز فریده) گریه می کنن ، صدای واقعی مستند رو ادامه می ده و از پد صدا استفاده نمی کنه ، کلا معدود استفاده می کنه از پدها ی صدایی

به همین خاطر هربار که استفاده می کنه ، به یاد موندنی و بسیار موثره

موسیقی هم به خوبی در جهت ایجاد فضا و حس استفاده شده و باید به افشین عزیزی تبریک ویژه گفت

به طور کلی میشه گفت صدای فیلم به درستی خیلی وقتا نمی خواست از مخاطب گریه بگیره و الکی احساساتی بکنه

سعی می کرد جز در جایی که لازمه ، فاصله اش رو حفظ کنه

به طور کلی میشه گفت داستان خیلی مینیمال روایت شده و پر از صحنه های خالی ( منظورم از خالی ،  بدون دیالوگ و تصویریه که کارکتر مشغول کنش خاصی باشه) برای تعمق بیشتر مخاطبه

وقتی میگم مینیمال ، یعنی قشنگ میتونید داستان فیلم رو در تعدادی المان خلاصه کنید و روند تغییرات اون المان ها تا رسیدن به پایان فیلم و نتیجه ی نهایی رو ببینید

به این میگن یه داستان سینمایی

یه سری المان هم در طول فیلم وجود داشت که هنوز ، نتونستم پازلشون رو در ذهنم کامل کنم

مثلا

غذا خوردن آدم ها در هلند و ایران

روبوسی و تغییر رویه بعد از اعلام نتایج دی ان ای

صدای رکاب زدن و زنگ دوچرخه در هلند

 

با این تفاسیر ، بازم فیلمو می بینم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

فریاد رو به باد

پیش نوشت: در صف فیلم های سینما حقیقت ، تنها فیدبکی که از این فیلم گرفتم این بود که فیلمساز دچار ذوق زدگی شده و بچه بالاشهری است که دارد از بچه های پایین شهر فیلم می سازد.

اما جوایز نسبتا  زیادی که این مستند نصیب خودش کرد ، بهونه ی مهمی برای من بود که این فیلم رو حتما ببینم.

اما شاید مهمترین نکته ای که در جشنواره ، همه قبل از اینکه به خود فیلم بپردازن راجع به اون صحبت  می کردن ، نزدیکی کارگردانان این اثر به مهرداد اسکویی بود. ( دستیار و شاگردان ویژه ی اسکویی بودن)

 

فیلم ساز قبل از بالااومدن تیتراژ ابتدایی

خیلی سریع با پلان آواز خوندن پسر زیر پتو به ما جواب what ، یعنی اینکه فیلم دنبال چه چیزی هست رو می گه

حتی قبل از تیتراژ با نمایی هوایی جواب سوال where یا کجایی شکل گیری داستان رو هم می گه

به این معنا که ما خیلی سریع می بینیم که داستان در یک محله ی پایین شهر رخ می دهد

فیلم با شروع شدنش ، نکته ای را در ذهن من ایجاد کرد که اتفاقا در دنیای مستند سازها بسیار مناقشه برانگیز است

فیلمساز میزانسن داده

آیا این دستکاری در امر واقع نیست؟ این دست بردن در حقیقت نیست؟

( جواب هامون رو برای خودمون نگه میداریم)

در این فیلم ، سوژه به شکل حیرت انگیزی درگیر زدن حرف های شعاری است.  نمی دانم تا چه اندازه ای ممکنه است خود سوژه حرف شعاری بزنه ( که بنظرم اتفاقا ممکنه ، چرا که سوژه یه آدم از طبقه ی پایینه و بدلیل سواد رسانه ای پایین ، ممکنه همچین اشتباهی بکنه و اصلا حالا اگر فرض رو روی گفتن این حرف ها توسط خود سوژه بزاریم ، آیا کارگردان ، نباید جلوی سوژه را می گرفت و یا حداقل در تدوین از این حرف ها استفاده نمی کرد و اصلا  اگر این هدایت را می کرد ، آیا دستکاری در امر واقع نکرده ) و شائبه ی دیگری که وجود دارد این است که کارگردانان ، این جفنگیات را در دهن سوژه گذاشته اند  ( که البته امیدوارم این اتفاق نیوفتاده باشه)

بعد از بیست دقیقه داستان از ریتم می افته

چون به اون معنی میشه گفت داستان جلو نمی ره ، فیلم برای جلو رفتن در عمق زندگی کارکتر ناتوان است و نمی تواند ما را به دنیای شخصیت نزدیک کند و همذات پنداری مخاطب را برانگیزد.

نماهایی که قرار است به ذهن مخاطب استراحت بدهند ، عموما نمای رفت و آمد کارکتر ( استفاده از این نماهای برای اینکار بسیار متداوله) با استفاده از نریشن سوژه و آهنگ زیرصدای مناسب ، در برخی لحظات هم بدون موزیک و با آمبیانس خیابان یا مترو است که خوب هست ، اما عالی نیست.

به نظر می رسد ، بیشتر از اینکه رعایت این اصلوب برآمده از یک داستان قدرتمند باشد ، برآمده از اصل رعایت اصول از پیش تعیین شده است ، در نتیجه، کار ، مثل همان اصول از پیش تعیین شده  که ساخت یک اثر متوسط یا نهایتا خوب را تضمین می کند ، به این حد می رسد ، اما چیزی فراتر ندارد.

به طور کلی می توان گفت ، فریاد رو به باد ، اثری متوسط رو به خوب است که از نبود یک پرداخت دارماتیک خوب ضربه خورده است.

تا اندازه ای ، با حرف دوستی که در صف فیلم دیدم موافق که می گفت ، کارگردانان درگیر همون نگاه ترحم آمیز آمیخته با ذوق زدگی ای هستن که معمولا بچه های بالا شهر ، نسبت به جنوب شهر دارن

متن نریشن شخصیت در برخی لحظات فاجعه است. بیشتر از جنس شعارهای پوپولیستی گروه های تلگرامی است تا هنر و سینما ، آن هم سینمای مستند

هرچند که مهرداد اسکویی احتمالا با مشورت هایش شدیدا کارگردانان را هدایت کرده ، اما بنظر می آید مشکل دقیقا از همنی جا آغاز می شود. جایی که عوض مواجه شدن با یک فیلم ، با اثری کمی تا قسمتی مکانیکی مواجه ایم و نمی توانیم جذب فیلم شویم.

هرچند که قطعا از کارگردانان جوان و خوش آتیه ی این فیلم ، سیاوش جمالی و عطا مهراد به زودی حتما فیلم های بهتری خواهیم دید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

کویرس


راستش را بخواهید ، از این روایت جذاب فیلم کویرس شوکه شدم. در این چند ساله ، درباره داعش و سایر گروهک های تکفیری فیلم مستند کم ندیدیم. فیلم هایی که عموما به ابعاد مختلف جنگ این نیروها  در عراق و سوریه می پرداختند و خب ، طبیعتا در مستند های ایرانی همیشه دوربین سمت ارتش و حکومت است(بحثم این نیست که دوربین چرا سمت ارتش است یا داعش) و به همین دلیل ، با مستند هایی کم تاثیر و عموما بی خاصیت سفارشی مواجه هستیم که قطعا هیچ خاصیتی جز پر کردن جیب سازندگان ، در ازای فروش نفت بیشتر کشور ندارند!

اما در این میان ، تک و توک آثار مستند تحسین برانگیزی هم ساخته شدند مانند "زنانی با گوشواره های باروتی" که نسبتا هم دیده شدند ( طبیعتا به نسبت سینمای مستند ایران) و مورد تشویق قرار گرفته اند.

دیروز که برای دیدن آثاری که مرتضی پایه شناس ، تدوین آن ها را برعهده داشته فیلم "کویرس " را دیدم ، متوجه شدم که من چقدر نسبت به مستند های خوب ایرانی بی اطلاعم.

فیلم ، با استفاده از روایت اول شخص جذاب ، نماهای آرشیوی حیرت انگیز و تقسیم مواد داستانی در طول فیلم ، به روایتی روشن ، درست و ماندگار می رسد که می تواند بخوبی مخاطب را تا لحظه ی آخر پای فیلم نگه دارد. نمی دانم چقدر از کار رسیدن به این روایت جذاب کار پایه شناس بوده ( در تیتراژ آمده ، طراحی روایت و تدوین : مرتضی پایه شناس) اما هرچه که بوده ، راش ها کاملا مستعد ساخت یک اثر عادی و حوصله سر بربودند که با هوشمندی کارگردان و طراح روایت ، کار به اثری ماندگار تبدیل شده.

استفاده از صدا هم در بسیاری از لحظات فیلم ، عالی بود و بازهم باید به اعضای این گروه آفرین گفت.

 لینک مشاهده و دانلود  کویرس ، وطن کوچک من

فقط اینکه نمی فهمم چه زمانی و طبق چه الگوریتمی بعضی فیلم ها برای صاحبانشان می گیرد و برخی نمی گیرد؟ ( البته باید متذکر شوم که با توجه به موسیقی غیر ارجینال فیلم و خیلی موارد دیگه ، میشه گفت که سازندگان کویرس برای این فیلم نگاه خیلی  بلندی نداشتن)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مشق شب

از همان ابتدای داستان می توان متوجه هوش بالای فیلمساز شد. چرا که از همان اول تلکیف را معلوم می کند و می گوید نه این فیلم داستانی است ، نه حتی دقیقا یک مستند است.

این فیلم بیشتر یک پروژه تحقیقاتی مصور راجع به مشق شب است. دلیل جذابیت این موضوع برای فیلمساز هم نه یک دلیل روشن فکرانه و دهن پر کن ،بلکه به دلیل درگیری هر روزه ی فیلمساز با فرزندش سر انجام مشق شب است. به قول عباس کیارستمی ، انگار این تکالیف بیشتر برای پدر و مادرهاست تا بچه ها.

خلاصه که فیلسماز ، تصمیم می گیرد دوربین بدست بگیرد و ببیند آیا این مشکل فقط در خانه ی آن هاست یا در تمام خانه ها این مشکل وجود دارد؟

سکانس صف ایستادن بچه ها و شعارهایی که به آن ها گفته می شود بگویند ، به خوبی شعارهای یک جامعه ی ایده اولوژیک و انقلابی که به تازگی از جنگ رها شده را نشان می دهد.

نماهای مصاحبه ها تقریبا ثابت است. قاب ثابتی از بچه ها ، قاب ثابتی از کیارستمی که دو نفر از عوامل را پشت سر دارد ( از این نما کمتر از دو نمای دیگه استفاده می شه) و همینطور ، نمای فیلمبردار.

به نظر می آید نمای فیلمبردار بیشتر برای نشان دادن واکنش مخاطب به حرف ها یا گفته ها گذاشته شده یا شاید ، برای باز گذاشتن دست تدوینگر از آن استفاده شده ، ولی علی رغم اینکه ایده ی جالبی بنظر می رسید ، بنظرم خیلی هم در نتیجه ی کار ، ایده ی موثری نبود.

البته ، تدوینگر فیلم که اتفاقا خود عباس کیارستمی است ، فیلم را بسیار هوشمندانه تدوین کرده. بنظرمیاد هماهنگی و درک  متقابل خوبی بین کیارستمی کارگردان و کیارستمی تدوینگر وجود داشته. ( می دونم شوخی لوسی بود ، ولی سخت نگیرید ، بخندید دیگه!)

چرا که در زمان مناسب ، تصویر کات نمی خوره و وایمیسته تا از میمیک صورت و شیطنت های بچه متوجه خیلی از چیزایی که بچه نگفت بشیم. همون جوری که اسکویی گفت ، فیلم توی واکنش هاست که رخ می ده. اینجا هم نماهای واکنش بچه هاست که بسیار مهمه ، نماهایی که احتمالا اگر دقت نکنید ، اصلا دیده نمی شن ، ولی بسیار تاثیر گذارن.

کار کیارستمی در هدایت سوال ها به شخصه برای من عین یک کلاس درس بود. کیارستمی با سوال هایی ساده، یک فیلم تخت را تا اوج  تجربه ی دیوانگی می برد. به عنوان مثال ، کودک بیان می کند زمانی که پدرش به او می گوید بنشیند و او نمی شیند ، پدرش 5 بار او را می زند.

کیارستمی از بچه می پرسد که آیا به نظرت این کار درستی است؟

پسر می گوید: آره

کیارستمی می گوید: خب پس بنظرت نباید بیشتر بزنه ، مثلا 7 بار؟

پسر می گوید نه.

کیارستمی: خب کمتر چی؟ نباید کمتر بزنه؟

پسر می گوید: نه ، همان 5 تا سیلی کافی است.

کیارستمی از پسر می پرسد: اگر خودت بچه داشتی و به او گفتی بنشین و ننشست ، او را می زنی؟

پسر: آره

کیارستمی: چند بار؟

پسر: 7 بار!

.

.

.

فیلم مملو از  مصاحبه های این شکلی است.

نمی دانم که چه قدر درست است و اصلا این خاطره متعلق به همین فیلم است یا نه ، اما تا آنجایی که حافظه ام یاری می کند ، جایی خواندم که کیارستمی برای اینکه گریه ی یکی از بچه ها را در این فیلم  دربیاورد ، عکس بازیکن مورد علاقه ی بچه ( اگه بازم اشتباه نکنم پله) رو جلوی چشمای بچه پاره می کنه و بچه رو به گریه می اندازه

نه واقعا سوادش رو دارم ، نه دوست دارم خیلی راجع به مسایل اخلاقی در فیلمسازی بحث کنم ، اما بنظرم باید دید تاثیر همین طرز مصاحبه ی بی رحمانه با بچه ها و داستان پاره کردن عکس ( البته به شرط صدق) در روح و روان این بچه ها چی بوده؟

بچه ها بعد از سی سال که از ساخت این فیلم گذشته ، چه خاطره ای از اون روز دارن؟

به طور کلی میشه گفت که از عنصر کودک در این فیلم و بسیاری از موفق ترین فیلم های تاریخ سینمای ایران ، به عنوان عنصری استفاده می شده که سمبل صداقت هستن. روی واقعی یک جامعه هستن. بچه ها  حرف هایی می زنن که بزرگترها اون ها رو پنهان می کنن و از گفتنش در میرن.

به عنوان مثال ، کیارستمی از پسر می پرسه در آینده می خواد چیکاره بشه و پسر جواب میده: 

مهندس کمیته!

بعد در میان حرف هایی که کمی جلوتر در فیلم می زنه ( انصافا هدایت مصاحبه توسط کیارستمی برای رسیدن به این بخش ، بی نظیره) متوجه میشیم که پسر دایی کمیته ایش که خیلی هم پر زور و قدرتمنده در دعوایی که بین مادر و زن بابای بچه درگرفته، طرف مامان بچه رو گرفته .

شاید این عبارت "مهندس کمیته" بودن  این روزها برای ما بسیار خنده داره ( البته همون دوره هم خنده دار بوده واقعا) ولی نکته ای که باید به اون توجه بشه اینه که ما داریم این عبارت رو سی سال بعد مورد تحلیل قرار می دیم. در صورتی که مهندس کمیته رو باید توی اون شرایط بسته ی دهه شصت تحلیل کرد.

نکته ی بسیار مهم دیگه ای که در این فیلم می شه به اون اشاره کرد ، تاریخ نگاری 30 سال پیش ایرانه ، زمانی که بسیار از پدر و مادر ها بی سواد بودن و تنبیه بدنی اتفاقی کاملا مرسوم در مدارس و خانواده ها بود.

به طور کلی ، همون طور که در پست  بهمن کیارستمی  گفته شد ، بهمن کیارستمی شاگرد خلف پدر محسوب می شه و نمونه ی قدیمی تر همون خط فکری و سیاسی که در آثار پسر وجود داره رو میشه در آثار پدر مشاهده کرد. ( به عنوان مثال در پلان شعر خوندن بچه با اون صدا! یا عزاداری سر صف در آخر فیلم) البته جا داره تاکید کنم ، این نگاه به هیچ عنوان از جنس نگاه های زرد و شعاری قبادی و پناهی و امثالهم نیست.

راستش خیلی برام جالبه بودنم اون آقایی که در اواخر فیلم به عنوان پدر یکی از دانش آموزان باهاش مصاحبه شد و می گفت سال ها خارج از ایران زندگی می کرده ، واقعا طبق ادعا داشته از اونجا رد میشده یا از قبل ، هماهنگ شده بوده!

در هر صورت ، کارگردان خیال آدم رو راحت کرده و گفته این فیلم همچین هم مستند نیست!

پس فقط می مونه داستان این بچه ها که سی سال پیش ، مدرسه می رفتن و امروز ، خودشون پدرهای بچه هایی هستن که احتمالا هنوز با همون مشکل قدیمی "مشق شب" دست و پنجه نرم می کنن. اگر هم بنظرتون این مشکل دیگه حل شده ، باید ازتون دعوت کنم که حتما یادداشت امروز عصر ایران رو بخونید.

الحمدالله به همت دوستان ، در این سی سال آب از آب تو این مملکت تکون نخورده و می تونید مطمئن باشید، تمام اون مشکلاتی که سی سال پیش توو این مملکت بوده ، هنوز به قوت خودشون باقی ان و چه بسا تشدید هم شدن.

انگار اون نسلی که کیارستمی باهاشون مصاحبه کرد ، هر روز و هر شب ، باید کابوس مشق شب رو ببین. اون روز ها به عنوان دانش آموز و این روزها ، به عنوان اولیا

راستی

 اگه دلتون خواست

یه نگاهی به یادداشت " اگر کیارستمی «مشق شب» را در مدرسه‌ای دخترانه می‌ساخت" بندازید.


احیانا اگر باز هم دوست داشتید ، نگاهی بندازید به داستان جالبی که بهمن کیارستمی به مناسبت استعفای اجباری! محمد علی نجفی از سمت شهردار تهران نقل کرد . ناگفته نمونه ، در زمان منتشر شدن فیلم " مشق شب" نجفی وزیر آموزش و پرورش بوده.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

بهمن کیارستمی که بود و چه کرد؟

آن دوران که ما دانش آموز بودیم (البته من خیلی هم سن بالایی ندارم ، ولی از وقتی که از بچه های فامیل نمره ی شان را می پرسم و می گویند"صد آفرین" شدم ، احساس می کنم از دوران مزوزوییک و عصر پارینه سنگی وارد این دنیا شدم و کوچکترین درکی از زمان حال ندارم!) در کلاس تاریخ ، این سوال که فلانی بود و چه کرد؟ به قول دوستان باکلاس، سوالی کلاسیک محسوب می شد و تقریبا درباره ی هرشخصیت مرده و تاثیر گذار تاریخی ای صدق می کرد.

اما بهمن کیارستمی نه یه شخصیت تاریخی است و نه جان به جان آفرین تسلیم کرده است.

هرچند که احتمالا شما هم حتی اگر اسم بهمن کیارستمی را تا به حال نشنیده اید ،  با شنیدن فامیل کیارستمی ، به یاد مرحوم، پدر بهمن کیارستمی افتادید ، اما اتفاقا بهمن کیارستمی بدون نام پدر هم بسیار آدم مهمی ( خصوصا در سینمای مستند) است.

هرچند که تاثیر گرفتن بهمن از پدر امری روشن است و به عقیده ی من ، بهمن کیارستمی شاگرد خلف سینمای عباس کیارستمی  است ، اما خلاقیت و رندی ای دارد که اصلا شاید اگر اسمش  زیر سایه ی نام  پدر نامدارش قرار نمی گرفت ، چه بسا برای مخاطبان عام هم چهره ی شناخته شده تری بود.

در این یادداشت کوتاه قصد دارم بگویم

چرا فک می کنم

باهوش

مثل بهمن کیارستمی


این چند روزه یک خبر خوب راجع به سینمای مستند ایران فهمیدم و یک خبر بد.

اول خبر بد!

سایت رای بن مستند، تنها سایتی که به شکل تخصصی به نقد و بررسی و پوشش خبری سینمای مستند در ایران می پرداخت ،احتمالا به دلیل پرداخت نکردن هزینه ی هاست و دامین و سرور از دسترس خارج شد!

پیش از این و در این مطلب  این سایت رو معرفی کردم و نوشتم که "پیک مستند" و "و مستند" پیش از این از دسترس خارج شده اند و الان بین رسانه های اینترنتی حوزه ی مستند فقط رای بن مستند مانده.

رای بن هم از دسترس خارج  شد تا دیگر کسی نتواند مطالبی که در طی سال ها در آن گردآوری شده را بخواند.

بگذریم تا به اخبار خوب برسیم. 

در ایران چند سرویس خوب ویدیوی استریم وجود دارند ( مثل فیلم نت و فیلیمو و آیوا و ...) اما حتی این سرویس ها هم ، انقدر در زمینه ی  مستند، آرشیو قدرتمندی ندارند.

چند روز پیش به شکل اتفاقی با سرویس استریم " هاشور" مواجه شدم. این سرویس تمرکز اصلی اش را بر روی پخش آثار مستند گذشته و از برخی آثار مهرداد اسکویی  تا بسیاری از فیلم های بهمن کیارستمی را می توانید در این سرویس مشاهده کنید.

این چند روز مستند های تباکی ، منیر ، تاکسی ، شبیه خوانی ، مجسمه های تهران ، تاکسی ، گنجینه ، مرثیه ی یک انقلابی رمانتیک برای جذابیت آشکار بورژوازی ، شوش را دیدم و تعدادی از آثاری که کیارستمی فقط به عنوان تدوینگر در آن ها حضور داشت را مشاهده کردم. با وجود اینکه استفاده از صدا گذاری و موسیقی بسیار معدود بود ( اگر هم استفاده شده بود ، مثلا خود راننده تاکسی ترانه ای گذاشته بود ) اما اکثر فیلم ها ، ریتم و تمپوی بسیار خوبی داشتن و برای مخاطب یه خورده جدی سینما ، بسیار جذاب بودن.

تصور من از بهمن کیارستمی حین ساخت این فیلم ها ، آدمیه که یه لبخند رندانه زده . اما نه از اون لبخندهای شیطانی . نه اصلا ، کیارستمی واقعا رنده ، این کار رو از روی بی سوادی یا ژست روشنفکرانه گرفتن انجام نمی ده ، اون اصلا به شکل زرد و سطحی برخورد نمی کنه.

به گونه ای که هرچند تمامی آثارش از زیر لایه های تند و تیز سیاسی و اجتماعی برخوردارند، ولی انقدر این کار رو به شکل درست و هنرمندانه ای انجام داده که هیچکس نمی تونه محکومش کنه.

کیارستمی حقیقت رو از دید خودش نشون می ده ، همین.

به عنوان مثال در فیلم راننده تاکسی ، پلانی که پسر جوان ، متوجه میشه جریان فیلمبرداری داخل تاکسی رو و اینکه کارگردان اثر ، بهمن کیارستمی است ، سیگاری بر لب می گذارد و شروع می کند به ابراز فضل و اینکه او هم فیلمبردار است و هنگامی که حسابی در صندلی فرو رفته و سیگاری از ته دل می کشد  ، می گوید می خواهد خلاقیت به خرج بدهد و قاب عمودی را تست کند!

دوربین برای لحظاتی کات نمی خورد و بعد از آن ،  نمایی از برج های تهران در قاب عمودی می بینیم.

هر چند که این عبارت بسیار خطرناک است و قطعا بسیاری این نظر را ندارند ، اما بنظر من ، فیلمساز پسر جوان را دست می اندازد. اصلا کیفیت بالای اثر کیارستمی زمانی مشخص می شود که هرکس در برخورد با این پلان برداشت خودش را دارد. فیلم مملو است از پلان های این شکلی است.

یا مثلا در فیلم تباکی ، کیارستمی  22 ساله در چند دقیقه ی پایانی فیلم غوغا می کند و معلوم می کند که همه ی آن پلان های قبلی را به ما نشان داد تا به ما چه بگوید.

این تم و این نحوه ی برخورد با موضوعات ، تقریبا در تمامی آثار او وجود دارد و هرچند که در ساختار کلاسیک ، هیچ کدام از این مستند ها نمی گنجند ، نه معمولا شخصیت مرکزی وجود دارد که دچار تغییر شود و نه تنشی که قهرمان در جهت حل آن برآید، اما اصلا با یک اثر خسته کننده و بی روح طرف نیستید. همه چیز خیلی ملو و آرام آرام پیش می رود ، ولی از آن مدل آرام آرام هایی است که کارگردان قشنگ می داند مخاطب را کجا می برد.

رندی کیارستمی  فقط مختص کارگردانی او نیست و او در آثاری که تدوینگر هست هم ، هوش و ذکاوت خود را به رخ می کشد.

به عنوان مثال ، در مستند وقت خوب مصائب ، ساخته ی ناصر صفاریان که به آثار و زندگی احمد رضا احمدی می پردازد ، تدوینگر تنها نماهای پشت صحنه و ظاهرا پرت فیلم را استفاده می کند و در نتیجه فیلم به اثری متفاوت و خارج از چارچوب رسمی تبدیل شده که احمدی در آن جک می گوید و خوش و بش می کند و هیچ شباهتی با یک شاعر اتو کشیده ندارد.

یا " بن بست" که مستند پرتره ای درباره ی بابک بیات است، یکی دیگر از آن کارهایی است که هوش بالا و تلاش زیاد کیارستمی تدوینگر را نشان می دهد. مثلا آنجایی که احمد رضا احمدی راجع به خانوم پری چهری جک می گوید که از دریا بیرون می آید  و پیرمردی او را می بیند.

تصویر  کات می خورد به مصاحبه ی  کیمیایی (دقیق یادم نمیاد راستش به کی کات می خورد) که می گوید: ولی دیگه جسم نمی کشه

و ما می فهمیم که در این لحظات ، احمدی احتمالا یک حرف غیرقابل پخش و خنده دار زده است.

یا یکی از بزرگترین مزایای مستند بسیار خوب "ایران در اعلان" تدوین فوق العاده ای آن است. تدوینی که به نظر می رسد حاصل ساعت های زیاد عوض بدل کردن جای مواد آرشیوی و رسیدن به یک فیلم یک دست است.

علاوه بر آثار مستند ، بهمن کیارستمی سابقه ی تدوین چند اثر از آثار پدرش مانند:"کپی برابر اصل" را در کارنامه دارد.

در نهایت ، به نظر نگارنده بهمن کیارستمی نه تنها بسیار باهوش و با پشتکار است ، که اکثریت این آثار حاصل عشقبازی کیارستمی با موضوعات است.


اصلاحیه: مثل اینکه دسترسی به سایت "رای بن مستند"  مقدور و مشکل برطرف شده  ، هرچند که سایت مدتهاست آپدیت نشده.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

خر و خرابات

پیش از این و در این پست ، درباره ی مستند خوب خرامان نوشته بودم. آرش اسحاقی پیش از خرامان ، دو مستند خر و خرابات را ساخته که امروز فرصتی دست داد تا در موسسه خوانش به تماشای این فیلم ها بنشینیم.

خرابات ، خر و خرامان تشکیل یک تریلوژی را می دهند (تریلوژی خر) که البته راستش حداقل من خیلی متوجه وجوه مشترک این سه مستند نشدم. ( شاید جواب این سوال رو بشه در این مصاحبه ی کارگردان گرفت.)

به طور خلاصه خرابات راجع به فرقه های مختلف  صوفی گری است.

خر به رابطه ی مردی میپردازد که با 12 خر! زندگی می کند.

و خرامان هم که درباره ی یک رقصنده ی مرد است.

نکته ی اولی که برای من جلب توجه کرد این است که  پیشرفت اسحاقی  کاملا مشهود است.

آرش اسحاقی که پیش از کارگردانی تریلوژی خر بیشتر به عنوان تدوینگر و صداگذار ( علی الخصوص صداگذار)  چهره ی شناخته شده ای در سینما محسوب می شد ، سال 91 مستند خر را می سازد.

همه چیز با شعر خیام شروع می شود:

گاویست در آسمان و نامش پروین

یک گاو دگر نهفته در زیر زمین

چشم خردت باز کن از روی یقین

زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین

کات به تعدادی بچه که در دریا ی ساحل کنگان ( هم حدودای عسلویه و تاسیسات پارس جنوبی) مشغول بازی هستند. مسلما چنین کاتی از تماشاگر خنده ی خوبی میگیرد ، اما راستش من خیلی متوجه منظور دقیق کارگردان نشدم ، یعنی اگر منظورش شوخی عمیق تری هم بوده، یا به دلیل ادامه ندادن این شوخی تا آخر فیلم  یا به هر دلیل روایی دیگری به خوبی موفق نشده آن را بیان کند یا حداقل من نتوانسته ام درست متوجه شوم.

پلان بعدی ای که از فیلم در خاطر دارم ،  پلان هایی از مرد و خرهایش در خانه است . ( خانه که چه عرض کنم ، حیاتی که آلونکی هم در آن وجود دارد)

یعنی راستش دقیق یادم نمیاد اون وسطا چی شد که به مرد و خرهایش رسیدیم! بعد هم  یک سری مصاحبه داشتیم با همسایه و برادر

درباره ی رابطه ی مرد با الاغاش

یه سری نما از نحوه ی تعامل مرد با الاغاش

نماهیی که نشون می دن مرد چجوری از این ور اون ور کارتون و میوه جمع می کنه تا بده به خرهاش

مرد به ساحل میره تا ماهی بخره ، نه واسه خودش! واسه خرهاش! میگه خودش نون و خرما و نمک می خوره ، میگه حاضره  خودش بمیره ، ولی خرهاش باشن

مصاحبه با نزدیکان مرد که می گن چی شد که کارش به اینجا کشید و اینکه این مرد کنار معدن انرژی جهان ، چرا باید اینجوری ( بدون برق و بدون هیچی ) زندگی کنه

ولی خود مرد اصلا از اینکه وضعیت  کنگان اینجوری شده و پر از تاسیسات نفت و گاز شده راضی نیست

یه سری پلان از تاسیسات نفت و گاز عسلویه داریم

یه سری پلان از مغازله ی شبانگاهی خرها بغل گوش مرد! و مرد که میگه: هیچ زنی حاضر نمیشه باهاش ازدواج کنه

صب پلان خرها در روز که دارن سوار هم میشن و کات به بچه ها که دارن بازی می کنن و مسابقه ی خر سواری میدن! و یکی خر اون یکی میشه و با هم مسابقه میدن

شاید بگید اشکال از حافظه ی منه که تقریبا هیچ چیز رو نگه نمی داره و در کمتر از 24 ساعت ، بخش های زیادی از فیلم رو فراموش کرده. در این که حافظه ی من چیزی رو ثبت نمی کنه و عادت دارم موقع فیلم دیدن یه چرت کوچولویی بزنم! ( من میگم یه کوچولو ، شما هم بگید کوچولو ، چه کاریه آدم خاطر خودش رو مشوش کنه!) که شکی نیست.

اما مساله اینه که اگه روایت به درستی صورت می گرفت ، اگر تنشی وجود داشت ، داستان پردازی درست یا حتی یک کارکتر واقعی برای مخاطب شکل می گرفت که میتونست با کارکتر همذات پنداری کنه ، قطعا این یادداشت این شکلی نمی شد!

بنظر من کارگردان باید کاری کنه که فیلم در ذهنش مخاطبش موندگاربشه.


و اما مستند خرابات

طبق گفته های کارگردان ، خرابات حاصل کار تحقیقاتی بسیار سنگینی بوده که بخشی از آن را در دوران دانشجویی و بخش های دیگر آن در مرحله ی پیش تولید خرابات انجام شده است. 

خرابات از یک کنیسه شروع می شود. بعد به کلیسا ختم می شود و بعد از آن ، بازهم یادم نمیاد چگونه ، ولی به فرقه های صوفیانه ی ایرانی ( مثل دراویش گنابادی و ... ) می پردازد.

هرچند که مدت زمان مستند خرابات نزیک به یک ساعت بود و حجم اطلاعاتی که به مخاطب می داد بسیار بیشتر از مستند خر بود ، اما شلختگی روایت در این اثر هم موج می زد . 

 همان طور که حتی بنظرم در مستند خرامان هم مشکل تمام کردن به موقع فیلم بزرگترین مشکل فیلم بود ، اینجا هم کارگردان بدون اینکه فیلم مشغول دادن اطلاعات خیلی جذاب و هیجان انگیزی باشد ، فیلم را ادامه می دهد.

بعید می دانم مخاطب عام تحمل دیدن یک مستند آموزشی ، آن هم با این تایم بالا را داشته باشد. هر چند که  خرابات تقریبا به هیچ موضوعی به طور کامل نمی پردازد و ترجیح می دهد به مختصری از هرکدام اشاره کند ، اما در اواخر فیلم سعی می کند به سوالات مهمی دربارهی دیدگاه های صوفیان پاسخ دهد. پلان های پایانی فیلم که عملا به مباحثه ی بین دو استاد دانشگاه اختصاص دارد که یکی مدافع تصوف  است و  تصویر نورعلی تابنده را  در بک گراند دارد و دیگری مخالف است و تصویری در بک گراند ندارد.

خلاصه اینکه

مساله ای که واضح است این است که برای ساخت خرابات زحمت بسیار زیادی کشیده شده ، به مناطق مختلفی سفر شده و فیلم پلان زیبا کم ندارد.

پلان هایی چشم نواز از رقص های عرفانی که این جمع ها کمتر اجازه ی حضور دوربین در جمع های خود را می دهند. این که دوربین موفق شده به چنین مکان هایی نفوذ کند نشان دهنده ی میزان تلاش و توانایی کارگردان در نزدیک شدن به موضوع است.

اما به دلیل ضعف روایی داستان ، نزدیک نشدن به کارکتر ها و استراتژی از هر چیزی کمی گفتن ، عملا این همه تلاش و زحمت ، به اثری کم تاثیر مبدل می شود که  فقط برای پژوهشگران این حیطه جذاب خواهد بود. من که از این یک ساعت فیلم انصافا هیچ چیز به خاطر ندارم!

در پایان می توان گفت ، آرش اسحاقی فیلمسازی با جسارت است که به سراغ دغدغه های ذهنی خودش می رود و فیلم به فیلم ، کارکشته تر می شود. چنانچه خرامان واقعا اثری قابل دفاع و به یادماندنی از آب درآمده.

من که بی صبرانه منتظر اثر بعدی اسحاقی هستم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

در جست و جوی فریده 2

پیش نوشت: پیش تر ، یادداشت دیگری هم درباره ی فیلم " در جستجوی فریده " نوشته بودم که می توانید اینجا ملاحضه کنید.

امروز برای بار دوم به تماشای در جستجوی فریده نشستم و سعی کردم تمام تلاشم را بکنم تا متوجه شوم ، چطور فیلم حتی برای بار دوم هم توانست من رو بخنداند، اشک در چشمانم بیاورد و بدون اینکه خسته ام کند ، مرا تا پایان فیلم نگه دارد؟

منی که به سرعت حوصله ام سر میره و تمام داستان فیلم رو می دانستم.

راستش هنوز نتوانستم به طور کامل روابط بین نکاتی که در پایین آوردم را هضم کنم. پس به اندازه ی سواد ناقصم فقط به عنوان یک سری نکات جدا از هم بهشون اشاره می کنم.

1)    کارگردانان ، تلقی بسیار درستی از داستان پردازی و احساسات کاراکتر های فیلم دارند ، بسیار درست می دانند چه زمانی و کجا باید به چه شخصیتی نزدیک شوند و چه زمانی و کجا باید فاصله را با سوژه حفظ کنند  و صرفا روایت گر اتفاق باشند.

2)    مهرداد اسکویی در ورک شاپ فیلم کوتاه تهران تاکید کرد که من لحظات را میسازم. در زمان صداگذاری این کارگردان است که با تفسیر خودش از داستان ، صداگذار را هدایت می کند تا داستان مد نظر او را روایت کند. صدا گذاری در جستجوی فریده با هدایت کارگردانان بی نظیرعمل می کند و خصوصا در لحظاتی که نمای بسته تری از فریده داریم و او در حال فکر کردن است ، با یک پد صدای مناسب ، فضای ذهنی فریده را به ما می دهد. این مساله هم باعث می شود ذهن بیننده کمی استراحت کند و اطلاعاتی که در دقایق گذشته فهمیده را آنالیز کند و  هم باعث می شود به احساسات فریده دقیق تر شویم و با او همذات پنداری کنیم. البته این نزدیک شدن فقط مختص فریده نیست و به دلیل صداگذاری خوب ، به راحتی با احساسات شخصیت های دیگر داستان هم همذات پنداری صورت می گیرد. این صدا گذاری خوب قطعا نتیجه ی یک صدابرداری خوب سر صحنه است.

3)    یکی از مهمترین اتفاقاتی که باید از آغاز تا انتهای فیلم مستند رخ دهد ، تغییر است. تغییر درونی شخصیت اصلی داستان. ما از همان ابتدای کار ، در لحظات بسیاری با نماهای بسته تری از فریده مواجه می شویم که فریده مشغول نگاه کردن بقیه است. فریده فکر می کند. اما اینکه به چه فکر می کند را می توانید از نریشن های گاه و بی گاه و از آن مهمتر ، میمیک صورت فریده متوجه شد.

4)    تصویر برداری محمد حدادی در این فیلم چشم نواز است و هرچند که مشخص است کارگردان و فیلم بردار از قبل برای قاب بندی بسیاری از نماها برنامه ریزی کرده اند ، اما حتی در نماهایی هم که احتمالا بدون برنامه ریزی فیلمبرداری شده ( مثلا در زمان رفتن فریده به خانه ی خانواده ها ، زمانی که افرادی که گروه انتظارش را نداشته لب به سخن می گشایند) هر چند در برخی از این تصاویر نویز بالاست و احتمالا  نور کم بوده ، اما باز هم قاب ، قاب قابل قبولی است و بلاخره در فیلم مستند چنین چیزهایی را نمی شود پیش بینی کرد و اصلا جذابیت مستند به همین است.

5)    یکی از مهمترین جوایزی که این فیلم موفق به گرفتن آن شده ، جایزه ی بهترین تدوین برای حمید نجفی راد است. البته که کار نجفی راد  در جا گذاری هوشمندانه ی متریال ، ایجاد ریتم و تمپوی فوق العاده و رعایت نهایت ایجاز و اختصار در روایت داستان،انصافا اثری ستودنی خلق کرده است، اما نباید از کار خوب تمام عوامل فیلم گذشت که منجر به این شده که متریالی که در اختیار نجفی راد قرار بگیرد ، متریال بسیار مناسبی باشد.  وگرنه یک تدوینگر خوب هم  حتی نمی تواند با متریال بد فیلم خوبی درست کند.

6)    یکی از مهمترین مزیت های فیلم ، موسیقی آن و استفاده ی بجا از موسیقی است. موسیقی کاملا در جهت فضاسازی  داستان پیش می رود و هرچند که موسیقی در لحظات نسبتا زیادی وجود دارد ، جز لحظاتی که تعمدا بر فیلم سوار می شود (مثل موسیقی  مقامی داخل قطار) از فیلم  بیرون نمی زند و کاملا در داستان فیلم حل می شود.

7)    در جست و جوی فریده فقط داستان فریده نیست. فیلم به خوبی بین شخصیت های داستان می چرخد ، به خانواده ها نزدیک می شود و ما می تونیم خودمان را جای اعضای خانواده ها قرار بدیم و درکشان کنیم. ( خصوصا زمانی که نتیجه ی تست دی ان ای مشخص می شود)

8)    راستش سری قبلی مقداری دیر به سالن رسیدم و دقایق ابتدایی فیلم را از دست دادم. اما این دفعه که از ابتدا در سالن حضور داشتم ، شروع داستان برایم خیلی جالب بود. انقدر در طول فیلم اطلاعات به درستی پخش شده که ابتدای فیلم ، نکاتی وجود داشت که تا آخر فیلم ، دیگر هرگز به آن ها اشاره نمیشود ،نکاتی که در شکل گیری شخصیت فریده در ذهن مخاطب بسیار موثر خواهند بود.

9)    عملا روایت این داستان اول شخص و از دید فریده است و دوربین جایی حضور دارد که فریده هست. طبیعتا نریشن های این فیلم هم خود فریده می خواند. متن و گفتار نریشن ها هم خوبه و جایی خواندم که کارگردان ها گفتن ، برای متن نریشن از نوشته های وبلاگ فریده استفاده کردن.

 

و اما مهمترین راز موفقیت فیلم از نظر من  که بعید می دونم ، جایی به این صراحت بهش اشاره بشه :

10)                       مهرداد اسکویی در ورک شاپ اخیرش گفت: " داستان فیلم در واکنش هاست". فوت کوزه گری این فیلم هم ، نماهای واکنش فریده و زیر صدای مناسب این نماها در تمامی طول فیلم است. در این لحظات است که داستان ساخته می شود. در حقیقت تمامی اکشن ها و اتفاقات داستان بهانه ای برای نشان دادن این لحظات است. این لحظات مهمترین لحظات فیلم اند. فیلم داستان تغییرات درونی فریده است و این تغییرات را ما در این نماها می بینیم. باقی نماها ، اتفاقاتی است که توجیه می کند که چه شد فریده تغییر کرد و  به درک دیگری از جهان رسید.

به طور کلی در هر فیلم مستندی ، مهمترین نماها ، این نماها هستند. نماهایی که حکم چشم های شخصیت را دارند و از نگاه کردن به آن ها ، می توان به روح و ماهیت  اثر  پی برد. اگر اثری فاقد نماهایی با چنین کارکردی باشد ، احتمالا تبدیل به اثری بی روح خواهد شد. چرا که چشم ها ، دریچه ی روح هستند.

پانوشت: در نهایت و پس از این همه تعریف ، تنها کاری که می تونم بکنم اینه که همه رو دعوت کنم به دیدن مستند "در جست و جوی فریده" که این روزها در گروه هنر و تجربه در حال اکران است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی