از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

سینمای ایران ، قبل از به اصطلاح موج نو

میون این همه فیلم ضعیف گذشته و حال سینمای ایران

دیدن شب قوزی

مثل دیدن یه مروارید میون کلی صدف کنار دریا است

 

دیدن این فیلم از فرخ غفاری رو به هیچ عنوان از دست ندید

 

بعد اگه وقت کردید خشت و آینه ی ابراهیم گلستان رو ببینید

 

تا مطمئن بشید که ایران قبل از به اصطلاح موج نوی سینماش هم فیلم های قابل تامل داشته

در آخر هم ، شدیدا ازتون دعوت می کنم فیلم جنوب شهر (رقابت در شهر) رو ببینید و آخر هفته ای از مرور فیلم های تاریخی خوب سینمای ایران لذت ببرید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

شیرینی تمام

دعوت به همکاری در استارتاپ "شیرینی تمام"

می گه می خواد استارتاپ "شیرینی تمام" راه بندازه

می گه آدما با خرید هر شیرینی از "شیرینی تمام" ، یک گام به آینده ی بدون شیرینی نزدیک تر میشن. میگه می خواد با پولی که از فروش هر شیرینی در میاره ، صندوق پولی رو درست کنه که بعد از مرگ این نسل ، جلوی خرید و فروش هرگونه شیرینی رو بگیره.

می گه می خواد با این پول ، توی مجلس لابی کنه تا این قانون رو تصویب کنه:

بعد از این نسل " خرید و فروش هرگونه شیرینی ، جرمه و مجازات اعدام داره"

البته ،میگه  انقد عاقل هست که بدونه باید تمرکزش رو روی تولید بزاره

می گه می خواد ارتش ها رو به استخدامش دربیاره 

به ما گفت ، بعد از بمبارون کارخونه های تولید شیرینی ، جنگ چریکی آغاز می شه 

آدم ها مقاومت خواهند کرد ، اونا از هر تلاشی برای ایجاد شادی و پخت شیرینی دریغ نخواهند کرد.

ولی ما باید سنگر به سنگر

خونه به خونه بو بکشیم تا بوی شیرینی های خونگی که توی فر خونه ها پخته می شه رو شناسایی کنیم.

تیم شناسایی به سگ های شیرینی یاب مجهزه

سگ هایی که از فاصله یک کیلومتری ، بوی شیرینی رو تشخیص می دن.

تیم شناسایی که کارش رو انجام داد ، نوبت تیم عملیاتی خواهد بود. کماندو ها با عملیات راپل ، وارد هر خونه ای میشن که فر روشنی داشته باشه.

می گفت سر هر چهار راه تست شیرینی می زاریم ، از هر آدمی که احساس کنیم زیادی شاده ، تست می گیریم که شیرینی نخورده باشه

احتمالا باخودتون می گید که فقط زور جواب نمی ده

حتما حق با شماست . باید کار فرهنگی کرد.

به همه ی آدم ها جزوه هایی درباره ی مضرات وحشتناک شیرینی خواهیم داد .

کلسترول ، ارزش غذایی پایین ، چربی ، شکر و هزار و یک ماده ی مضر دیگه

میگه شاید شما اون روز رو نبینید ، ولی من به وضوح می بینم اون روزی که موضوع میزگردهای تلویزیونی  "آیا پیشینیان ما در هزار سال پیش شیرینی می خوردند؟" باشه.

تهش هم ، مجری نتیجه بگیره که شیرینی ، چیزی جز یک توطئه ی شوم علیه ملت ها نبوده.

اینجوری مطمئن میشیم نسل های بعد ، کمتر از ما از زندگی شون لذت می برن.

 یه زندگی بدون شیرینی.

اینجوری ما خوش بخت ترین نسل روی این کره ی خاکی میشیم.

میگه امروز می تونید با خرید از استارتاپ "شیرینی تمام" ، علاوه بر اینکه از خرید شیرینی تون شاد می شید ، مطمئن باشید که نسل های بعد شیرینی ندارن و انقد شاد نیستن. 

اینجوری ، شاد تر هم میشید تازه.

البته 

 میگه چون خیلی به حقوق بشر و این جفنگیات اعتقاد داره ، می خواد در آینده یه روز، یعنی فقط روز تولد آدم ها، اون هم فقط توی مکان های از پیش تعبیه شده  (سعید کورت ) اجازه بده متولد شیرینی بخوره.

می خنده

می گه البته خودمون اون بغل مغلا ، گواهی تولد تقلبی صادر می کنیم تا هم یه منبع درامدی داشته باشیم ، هم پس دموکراسی چی میشه آقا؟ دیکتاتور که نیستیم ؟ 

از من خواست تا استارتاپش رو با شما درمیون بزارم

می گفت از طرف من  بنویس:

"به تعدادی همراه همدل برای تبدیل کردن این نسل از انسان ها به خوشبخت ترین نسل بشریت نیازمندیم"

و از من خواست تا

" این دعوت به همکاری رو برای هرکسی که احساس می کنم بتونه در این استارتاپ شریک بشه بفرستم"


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

رویاهای دم صبح

خطر لوث شدن بخشی از داستان

مهرداد اسکویی در آخرین روزهای زمستان به خوبی نشون داد که می تونه به عمق زندگی پسر های کانون اصلاح و تربیت نفوذ کنه و با استفاده از بازی و تئاتر(بازی متهم و قاضی) اطلاعاتی از زندگی و گذشته ی بچه ها بهمون بده که در هیچ فرمت و موقعیت دیگه ای نمی شد به این هوشمندی بیانشون کرد. 

بچه هایی که درطول فیلم اذعان کرده بودن دلشون نمی خواد راجع به این چیزا صحبت کنن ، اما اسکویی در آخرین روزهای زمستان ، بخش حیرت انگیزی از حرف های اون ها رو نشون داد.

از بچه ها سوال های خوبی می پرسید. مثلا در آخرین روزهای زمستان از پسر موتور دزد پرسید:

من شبیه چه موتوری ام؟

خودت شبیه چه موتوری هستی؟

دختر خالت (که پسر دوسش داره) شبیه چه موتوریه،

شاهکار بود سکانس تئاتر بازی کردن بچه ها در فیلم آخرین روز های زمستان

نی دونم اسکویی چقدر تعمدا اینکار رو با بچه ها کرده (اگه راستش رو بخواید مطمئنم تعمدا اینکار رو کرده) ولی در بیزنیس بحثی داریم به اسم گیمفیکشن ، اسکویی برای حرف کشیدن از بچه ها در رویاهای دم صبح به بهترین شکل از لیوان در حکم میکروفون برای بچه ها اسفتاده کرده که این مساله تسلط بسیار زیاد اسکویی در بداهه پردازی رو هم می رسونه.

اما مشکلی که فیلم آخرین روزهای زمستان داشت در اواخر فیلم رخ می داد که از ریتم می افتاد و ضربه نهایی ای به اون معنی وجود نداشت که فیلم رو در ذهن مخاطب ماندگار کنه.

اما رویاهای دم صبح، بسیار متحیر کننده تر از آخرین روزهای زمستان است. 

فیلم با آغازی کاملا روشنگر آغاز می شود. از اینکه کجاییم ، درباره ی چه موضوعی می خواهیم صحبت کنیم و زبان بصری فیلم را به خوبی معرفی می کند.

فیلم درباره ی دختران کانون اصلاح و تربیت است. دخترانی که عموما با جرایم سنگین قتل ، سرقت مسلحانه ، قاچاق مواد مخدر و مورد های مشابه دستگیر شده اند و چون هنوز به سن قانونی نرسیده اند ، در کانون نگه داری می شوند. 


فیلم از همون اول ، به بهترین نحو ممکن با صدا کار می کنه. 

اگر کمی دقت کنید،می تونید متوجه باند صدای به شدت فعال و البته درست فیلم بشید. 

صدای جیرجیرک (موتیف تکرار شونده ی فیلم ) ، در زندان ، کلاغ ، زیر صدای پایین باد  به وقت نماهای تلخ تر ، به درستی استفاده شده و از صدای بلبل و زنگ معابد ، در نماهای شیرین تر استفاده شده.

به واقع اسکویی در فیلمش فضا  ، اتمسفر و جفرافیا رو با صدا کاملا می سازه و وقتی هم می خواد مخاطبش رو احساساتی کنه یا عمیق کنه در صحنه ای ، آمبیانس رو کلا می بنده یا خیلی گزینشی از صداها روی یک پد صدایی استفاده می کنه و حتی یه لحظاتی، کلا هیچ صدایی نمی شنویم و در سکوت مطلق فرو می ریم.

حتی خیلی وقت ها نقطه کات هم همین صدا ها مشخص می کنند. به عنوان مثال ، بستن در و رفتن دختر در حین شنیدن صدای ویالون و جیرجیرک!

فیلم به خوبی هم از عنصر کشمکش استفاده کرده ، هم از عنصر تغییر

عنصر کشمکش بین بچه ها و خانواده هاشون

و عنصر تغییر ، به عنوان مثال آخرای فیلم که می بینیم اون دختره که مادرش دستش رو سوزونده بود ، دستش تقریبا خوب شده و مشکلاتش با خانواده هم نسبتا حل شده

فیلم به خوبی و در لحظات مختلف ، واکنش مخاطب رو بر می انگیزه ، یعنی به خوبی می دونه که مخاطب داره پیش خودش فکر می کنه که این چه مسول بدرد نخوریه ، ولی میذاره این جریان پیش بره و همینجوری احساسات و حواس مخاطب رو درگیر کنه.

اونقدری که من فهمیدم ، فیلم خوب از پاردوکس ها ساخته می شه و بزارید بهتون بگم ، رویاهای دم صبح سرشار از پاردوکس هاست.

مهرداد اسکویی ، بین لحظات خوشی و سرشار از زندگی دختر بچه هایی که داخل کانون اصلاح تربیت به عنوان یکی از تاریک ترین نقاط شهر زندگی می کنن

دقیقا وسط شوخی و بازی هاشون ، سراغشون رفته تا داستانشون رو برای ما تعریف کنه.

بزارید با خلاصه کردن چنتا سکانس اول فیلم دقیق تر توضیح بدم که از چی حرف میزنم.

 تصاویر پیش از بالا اومدن تیتراژ غمگینه و داره جواب سه تا سوال Where

ینی این داستان کجا میگذره (کانون اصلاح و تربیت)

What

یعنی این فیلم درباره ی چه چیزیه (دختران کانون اصلاح و تربیت)

و البته جواب سوال who

ینی این فیلم درباره ی چه کسیه رو می ده (بازم دختران کانون اصلاح و تربیت)

پس از بالا اومدن تیتراژ تصاویر شاد می بینم (بازی کردن بچه ها)

 صدا میاد پایین

ظاهرا خیلی یهویی وارد مصاحبه با دختری میشیم که دست هاش زخم شدن و پیش باقی دختر ها بازی نمی کنه

میگه پدرش معتاده/ مادرش مشکل اعصاب داره/خودش افسردگی داره/ مامانش اذیتش می کنه ، داغش می کنه (بک گراند دست سوخته)/ مامانش نذاشته بره مدرسه {کلیت سکانس به طرز غریبی غمگینه}

بعد صحنه ی کمی تا قسمتی شاد و فان جرات حقیقت بازی کردن دختر ها

نما از دختری که ناراحته یه گوشه

نمای کمی تا قسمتی فان از نماز خوندن (دختره داره خمیازه می کشه)

کتونی های مردانه (زیر صدای بلبل) (این نما بسیار غافلگیر کننده است ، چرا که تو می فهمی اینا کفش های این دختراست)

دختری رو که دارن می برن دادگاه (زیر صدای کلاغ)

 دختره  داره آدم برفی درست می کنه (زیر صدای بلبل)

دختره راجع به مصرف موادش حرف می زنه (صدای باد زیر صدا شدیدتر میشه)

و ....

راستش من هرچه قدر هم که سعی کردم از فیلم یک ساختار مکانیکی دربیارم و متوجه بشم اسکویی چطور این فیلم بی نظیر رو ساخته ، ناکام موندم.ینی از یه جایی به بعد ، آدم غرق میشه توی فیلم.

کارگردان اصولا به نظر میرسه چنتا شخصیت رو در طول زمان ، تعقیب کرده و بعد در مرحله ی تدوین ، تعدادی از اون ها رو برگزیده و داره به ما نشون میده.

عموما شخصیت ها اینترویی دارن که سرشار از اکت و حرکته و کمتر دیالوگ داره و فان و شاده ، خیلی وقتا این پلان لحظاتی هست که بچه ها روی تخت نشستن و مشغول گپ زدن و نشون دادن دفترچه نقاشی و دفتر یادداشت هاشون به همدیگه ان (چقد اسکویی در سرک کشیدن به خصوصی ترین بخش های زندگی این بچه ها زیرکانه عمل می کنه ،چه ایده ی بی نظیری، رفتن سراغ دفترچه نقاشی بچه ها که المان تصویری هم داره) و بعد وارد  body   مصاحبه با بچه ها میشیم که عموما از کمی خنده دار و فان ، سوال ها شروع میشن و لحظه به لحظه ، جدی تر ، غم انگیز تر و هولناک تر میشن.

البته ، الزاما خیلی وقت ها اینترو و بادی یک نفر دقیقا پشت سر هم نیست ، اما انقدر نشانه گذاری دقیقه که تازه آخر داستان می فهمی ، دلیل نشون دادن روحانی و نماز و دختر عاشق تن تن ، چی بوده

فیلمساز به درستی اطلاعات رو در تمام دقایق پخش کرده و اگر می خواد در پایان و اواسط فیلم هم چیزی بهمون نشون بده ، از قبلش یه سری نشونه بهمون داده

فیلمساز ، به خوبی می دونه که شاید مخاطب تحمل این حجم عظیم از غم رو نداشته باشه ، پس با قرار دادن لحظات شادی بچه ها ، این تلخی رو قابل هضم کرده ، اما انقدر کاربلد هم بوده که بدونه بین این دو سری نما ، به تعدادی نما نیاز داره که هم به ذهن مخاطبش استراحت بده ، هم به فضا سازی داستان کمک کنه و هم بتونه با استفاده از اون ها ، فیلم رو به پایانش نزدیک کنه

به عنوان مثال ، نماهای پرتعداد رفت و آمد دخترها در حیات کانون که با صدای دمپایی،بعضا جیرجیرک و گاهی زیرصدای بازی کردن بچه ها در داخل کانون ، فضای بسیار مناسبی رو برای روایت این داستان فراهم می کنه.

نمای برف اومدن یا سرباز یا سیم خاردار یا تغییر فصل و آب شدن قندیل ها که به تموم شدن فیلم تقریبا همزمان با سال جدید کمک می کنه و گذشت زمان رو نشون می ده.

زیر صدای جیرجیرک ، اون هم داخل ساختمون کانون قطعا محلی از اعراب نداره و بیشتر در فضاسازی کارکرد داره و اگه از من بپرسید ، صدای جیرجیرک عملا اعلام نظر خود کارگردان سر اون پلانه

هرچند که احتمالا اگر یک کارگردان آماتور بود ، به دلیل ماهیت موضوع باند موسیقی رو پر می کرد از نغمه های غمگین و سعی می کرد از مخاطب گریه بگیره ، ولی اسکویی اصلا اینکار رو نکرده و جز در سکانس پایانی، در طول فیلم فقط در لحظات کوتاهی از صدای آرشه استفاده کرده که انصافا هم کار افشین عزیزی بی نظیر بوده . نغمه ی پایانی فیلم انصافا بی نظیره و به خوبی می تونه احساس رو منتقل کنه.

هرچند تدوین کار شاهکار نیست ، فیلمبرداری کار شاهکار نیست ، اما نتیجه ی کار شاهکار است. به نظر می آید این مساله یک دلیل عمده داشته باشد  و آن ، حضور کارگردانی بزرگ است. کسی که داستان رو خوب می شناسد و هرکاری می کند تا داستانش را به بهترین نحو بیان کند.

 همین

کاربلدی کارگردان را می توان در داستانک هایی که برای فیلم انتخاب کرده به وضوح دید.

به عنوان مثال ، داستان دختری که خودش یک بچه ی کوچک دارد ، اما هفت ماه است او را ندیده است (چون در کانون است) زمانی که پسر کوچک یکی دیگر از دختر های کانون را می آورند ، او هم می خواهد بچه ی دوستش را در بغل بگیرد . بچه را که در بغل می گیرد ، اشک است که از گونه های او سرازیر می شود. دختر بچه را پس می دهد و در حالی که بی صدا گریه می کند ، آرام به تخت خود برمی گردد (و دوربین با نبوغ تمام واکنش دختر به دیدن این نوزاد را دنبال می کند).

همان گونه که در این پست اشاره کردم ، مهرداد اسکویی گفته بود :

"داستان اصلی ، در واکنش آدم هاست"

و انصافا چقدر خودش خوب از این مساله استفاده می کنه.

حتی فیلم با یکی دیگه از این واکنش ها تموم میشه

جایی که بچه ها به مناسبت آغاز سال جدید زدن زیر آواز و دارن می رقصن و تصویرشون فلو میشه و دخترهایی که روی تخت هاشون نشستن و هرکدوم یه جوری واکنش نشون می دن و با تنهایی هاشون طرفن و گریه می کنن.

هرچند فیلم پایان هالیوودی نداره

اما اگه از من بپرسید ، میگم پایانه سیاهی هم نداره

اتفاقا خیلی هم امید بخشه

اما امیدی از جنس واقعیت های عمدتا تلخ زندگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

تمارض

بعد از مدت ها فیلمی دیدم که واقعا ارزش زمانی که براش گذاشتم رو داشت.

تمارض

اثری به غایت خلاقانه بود که رد تفکرات شهرام مکری رو به وضوح میشه در اون دید، البته که عبد آبست از چهره های نزدیک به مکری هست و این اتفاق ، خیلی دور از ذهن نیست.

خلاقیت تمارض ، برآمده از خود فرمه

تمارض  از اون فیلم هاییه که اولا

واقعا فیلمه

یعنی در مدیوم های دیگه مثل تئاتر و ادیبات و ... قابلیت اجرایی نداره

و ثانیا

از فرم خلاقانه ای بهره منده که دقیقا برای روایت این داستان مناسبه ، نه اینکه کارگردان

فرم عجیبی در ذهن داشته باشه و با ذوق زدگی بگه:

بچه هاااا ، بیاید فیلم بسازیم

تمارض فیلمی است که با حداقل امکانات و بسیار بسیار ارزون ساخته شده و از نظر داستانی ، برای هر مخاطبی جذابه

البته که طبیعتا مخاطب عام ، علی رغم همه ی موارد بالا شاید متوجه بعضی چیزها نباشه و خب به طور کلی

تمارض رو نبینه

ولی این چیزی از ارزش فیلم عالی تمارض کم نمی کنه

هرچند که تمارض به اندازه ی یک پایان عالی با یک شاهکار فاصله داره

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

در جست و جوی فریده 3

پیش نوشت: این یادداشت دو بخش دیگر هم دارد.(بخش اول ، بخش دوم)

امروز برای بار سوم این فیلم رو دیدم ( و البته مطمئنم بازم این فیلم رو می بینم)

قطعا برای بار سوم خیلی کمتر احساساتی شدم

و البته کلا فهمیدم که دلیل اینکه میگن سعی کنید مخاطب رو به فکر ببرید وخیلی احساساتی نکنید چیه

ولی خیلی جالب بود برام که می دیدم آخرای فیلم اشک همه به راهه

تازه

فیلم پر از تکه هایی بود که علاوه بر مخاطب

حتی منم برای بار سوم و در صورتی که کاملا می دونستم چه اتفاقی می افته ، می خندوند

این بارهم ، یه سری نکته از فیلم فهمیدم که دارم بهشون فکر می کنم

صدا گذاری فیلم بسیار درست و هوشمندانه است. فیلم نه خیلی باند رو خالی می کنه ، نه خیلی شلوغ

وقتی افراد دیگه ( جز فریده) گریه می کنن ، صدای واقعی مستند رو ادامه می ده و از پد صدا استفاده نمی کنه ، کلا معدود استفاده می کنه از پدها ی صدایی

به همین خاطر هربار که استفاده می کنه ، به یاد موندنی و بسیار موثره

موسیقی هم به خوبی در جهت ایجاد فضا و حس استفاده شده و باید به افشین عزیزی تبریک ویژه گفت

به طور کلی میشه گفت صدای فیلم به درستی خیلی وقتا نمی خواست از مخاطب گریه بگیره و الکی احساساتی بکنه

سعی می کرد جز در جایی که لازمه ، فاصله اش رو حفظ کنه

به طور کلی میشه گفت داستان خیلی مینیمال روایت شده و پر از صحنه های خالی ( منظورم از خالی ،  بدون دیالوگ و تصویریه که کارکتر مشغول کنش خاصی باشه) برای تعمق بیشتر مخاطبه

وقتی میگم مینیمال ، یعنی قشنگ میتونید داستان فیلم رو در تعدادی المان خلاصه کنید و روند تغییرات اون المان ها تا رسیدن به پایان فیلم و نتیجه ی نهایی رو ببینید

به این میگن یه داستان سینمایی

یه سری المان هم در طول فیلم وجود داشت که هنوز ، نتونستم پازلشون رو در ذهنم کامل کنم

مثلا

غذا خوردن آدم ها در هلند و ایران

روبوسی و تغییر رویه بعد از اعلام نتایج دی ان ای

صدای رکاب زدن و زنگ دوچرخه در هلند

 

با این تفاسیر ، بازم فیلمو می بینم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

فریاد رو به باد

پیش نوشت: در صف فیلم های سینما حقیقت ، تنها فیدبکی که از این فیلم گرفتم این بود که فیلمساز دچار ذوق زدگی شده و بچه بالاشهری است که دارد از بچه های پایین شهر فیلم می سازد.

اما جوایز نسبتا  زیادی که این مستند نصیب خودش کرد ، بهونه ی مهمی برای من بود که این فیلم رو حتما ببینم.

اما شاید مهمترین نکته ای که در جشنواره ، همه قبل از اینکه به خود فیلم بپردازن راجع به اون صحبت  می کردن ، نزدیکی کارگردانان این اثر به مهرداد اسکویی بود. ( دستیار و شاگردان ویژه ی اسکویی بودن)

 

فیلم ساز قبل از بالااومدن تیتراژ ابتدایی

خیلی سریع با پلان آواز خوندن پسر زیر پتو به ما جواب what ، یعنی اینکه فیلم دنبال چه چیزی هست رو می گه

حتی قبل از تیتراژ با نمایی هوایی جواب سوال where یا کجایی شکل گیری داستان رو هم می گه

به این معنا که ما خیلی سریع می بینیم که داستان در یک محله ی پایین شهر رخ می دهد

فیلم با شروع شدنش ، نکته ای را در ذهن من ایجاد کرد که اتفاقا در دنیای مستند سازها بسیار مناقشه برانگیز است

فیلمساز میزانسن داده

آیا این دستکاری در امر واقع نیست؟ این دست بردن در حقیقت نیست؟

( جواب هامون رو برای خودمون نگه میداریم)

در این فیلم ، سوژه به شکل حیرت انگیزی درگیر زدن حرف های شعاری است.  نمی دانم تا چه اندازه ای ممکنه است خود سوژه حرف شعاری بزنه ( که بنظرم اتفاقا ممکنه ، چرا که سوژه یه آدم از طبقه ی پایینه و بدلیل سواد رسانه ای پایین ، ممکنه همچین اشتباهی بکنه و اصلا حالا اگر فرض رو روی گفتن این حرف ها توسط خود سوژه بزاریم ، آیا کارگردان ، نباید جلوی سوژه را می گرفت و یا حداقل در تدوین از این حرف ها استفاده نمی کرد و اصلا  اگر این هدایت را می کرد ، آیا دستکاری در امر واقع نکرده ) و شائبه ی دیگری که وجود دارد این است که کارگردانان ، این جفنگیات را در دهن سوژه گذاشته اند  ( که البته امیدوارم این اتفاق نیوفتاده باشه)

بعد از بیست دقیقه داستان از ریتم می افته

چون به اون معنی میشه گفت داستان جلو نمی ره ، فیلم برای جلو رفتن در عمق زندگی کارکتر ناتوان است و نمی تواند ما را به دنیای شخصیت نزدیک کند و همذات پنداری مخاطب را برانگیزد.

نماهایی که قرار است به ذهن مخاطب استراحت بدهند ، عموما نمای رفت و آمد کارکتر ( استفاده از این نماهای برای اینکار بسیار متداوله) با استفاده از نریشن سوژه و آهنگ زیرصدای مناسب ، در برخی لحظات هم بدون موزیک و با آمبیانس خیابان یا مترو است که خوب هست ، اما عالی نیست.

به نظر می رسد ، بیشتر از اینکه رعایت این اصلوب برآمده از یک داستان قدرتمند باشد ، برآمده از اصل رعایت اصول از پیش تعیین شده است ، در نتیجه، کار ، مثل همان اصول از پیش تعیین شده  که ساخت یک اثر متوسط یا نهایتا خوب را تضمین می کند ، به این حد می رسد ، اما چیزی فراتر ندارد.

به طور کلی می توان گفت ، فریاد رو به باد ، اثری متوسط رو به خوب است که از نبود یک پرداخت دارماتیک خوب ضربه خورده است.

تا اندازه ای ، با حرف دوستی که در صف فیلم دیدم موافق که می گفت ، کارگردانان درگیر همون نگاه ترحم آمیز آمیخته با ذوق زدگی ای هستن که معمولا بچه های بالا شهر ، نسبت به جنوب شهر دارن

متن نریشن شخصیت در برخی لحظات فاجعه است. بیشتر از جنس شعارهای پوپولیستی گروه های تلگرامی است تا هنر و سینما ، آن هم سینمای مستند

هرچند که مهرداد اسکویی احتمالا با مشورت هایش شدیدا کارگردانان را هدایت کرده ، اما بنظر می آید مشکل دقیقا از همنی جا آغاز می شود. جایی که عوض مواجه شدن با یک فیلم ، با اثری کمی تا قسمتی مکانیکی مواجه ایم و نمی توانیم جذب فیلم شویم.

هرچند که قطعا از کارگردانان جوان و خوش آتیه ی این فیلم ، سیاوش جمالی و عطا مهراد به زودی حتما فیلم های بهتری خواهیم دید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مداحی

 

یک موضوع واحد و دو روایت کاملا متفاوت


از تباکی بهمن کیارستمی

لینک مشاهده ی تباکی

تا آیین هم آوایی- بلاکشان شهروز توکل

لینک مشاهده بلاکشان

 


تو خود تفاوت بین این دو مستند ببین

ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

(با تشکر از حافظ)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

کویرس


راستش را بخواهید ، از این روایت جذاب فیلم کویرس شوکه شدم. در این چند ساله ، درباره داعش و سایر گروهک های تکفیری فیلم مستند کم ندیدیم. فیلم هایی که عموما به ابعاد مختلف جنگ این نیروها  در عراق و سوریه می پرداختند و خب ، طبیعتا در مستند های ایرانی همیشه دوربین سمت ارتش و حکومت است(بحثم این نیست که دوربین چرا سمت ارتش است یا داعش) و به همین دلیل ، با مستند هایی کم تاثیر و عموما بی خاصیت سفارشی مواجه هستیم که قطعا هیچ خاصیتی جز پر کردن جیب سازندگان ، در ازای فروش نفت بیشتر کشور ندارند!

اما در این میان ، تک و توک آثار مستند تحسین برانگیزی هم ساخته شدند مانند "زنانی با گوشواره های باروتی" که نسبتا هم دیده شدند ( طبیعتا به نسبت سینمای مستند ایران) و مورد تشویق قرار گرفته اند.

دیروز که برای دیدن آثاری که مرتضی پایه شناس ، تدوین آن ها را برعهده داشته فیلم "کویرس " را دیدم ، متوجه شدم که من چقدر نسبت به مستند های خوب ایرانی بی اطلاعم.

فیلم ، با استفاده از روایت اول شخص جذاب ، نماهای آرشیوی حیرت انگیز و تقسیم مواد داستانی در طول فیلم ، به روایتی روشن ، درست و ماندگار می رسد که می تواند بخوبی مخاطب را تا لحظه ی آخر پای فیلم نگه دارد. نمی دانم چقدر از کار رسیدن به این روایت جذاب کار پایه شناس بوده ( در تیتراژ آمده ، طراحی روایت و تدوین : مرتضی پایه شناس) اما هرچه که بوده ، راش ها کاملا مستعد ساخت یک اثر عادی و حوصله سر بربودند که با هوشمندی کارگردان و طراح روایت ، کار به اثری ماندگار تبدیل شده.

استفاده از صدا هم در بسیاری از لحظات فیلم ، عالی بود و بازهم باید به اعضای این گروه آفرین گفت.

 لینک مشاهده و دانلود  کویرس ، وطن کوچک من

فقط اینکه نمی فهمم چه زمانی و طبق چه الگوریتمی بعضی فیلم ها برای صاحبانشان می گیرد و برخی نمی گیرد؟ ( البته باید متذکر شوم که با توجه به موسیقی غیر ارجینال فیلم و خیلی موارد دیگه ، میشه گفت که سازندگان کویرس برای این فیلم نگاه خیلی  بلندی نداشتن)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

کشور ابلوموف ها

چند وقتی است که بحث آب های ژرف و استفاده از این آب ها در مناطق کویری ، بحث جذاب به اصطلاح خبرگزاری هایی است که در ترویج شبه علم برای خود صاحب سبک هستند.

دستیابی به "آب‌های ژرف"؛ نقطه‌ای امیدبخش برای مردم سیستان

سرنوشت شناسایی آب های ژرف سیستان/ کار به بنیاد سپرده شد

دستیابی به آب‌های ژرف در سیستان و بلوچستان+ فیلم

نکته ی نگران کننده نه پیدا کردن آب های ژرف است و نه نوید محرومیت زدایی از استان سیستان و بلوچستان

نکته ی نگران کننده ، این تصور بچه گانه است که عوض اینکه زحمت بکشیم و تلاش کنیم تا مدیریتمان را روی منابع آبی موجود بهبود ببخشیم ، عوض اینکه هر ایرانی الگوی مصرف آب را درست به کار گیرد

عوض اینکه زحمت بکشیم

به خود سختی دهیم

دنبال پیدا کردن منابعی هستیم که  در طی سال ها زیرپایمان شکل گرفته.( آن هم به شرط صدق این ادعا که تازه بعید می دانم این ادعاها اصلا درست باشند.)

اگر وطن را بخشی از وجود خودمان بدانیم

با خوردن آبی که از اعماق زمین می آید، مشغول خود خوری هستیم

با فروش نفت آن ، مشغول خود فروشی هستیم!

من نمی دانم شما آدمی که سال هاست به خودفروشی و خودخوری اشتغال دارد را با چه واژه ی مودبانه یا غیر مودبانه ای خطاب می کنید.

ولی من ترجیح می دهم بدون اینکه از واژگان غیر مودبانه استفاده کنم ، بگویم:

اگر گنچاروف روزی از گور برمی خواست و بر حسب اتفاق ، قدم به این ناحیه ی نفرین شده ی جغرافیایی می گذاشت . ( همین هم جای بحث داره که چرا باید می اومد اینجا ، واقعا ما چه جذابیتی داریم که یکی دلش بخواد بیاد اینجا)

از ابولوموف نمی نوشت.

از کشور ابلوموف ها می نوشت.

ازتون دعوت می کنم این یادداشت محمد فاضلی رو درباره ی آب های ژرف بخونید.

صحبت های دکتر رضا مکنون درباره ی آب های ژرف

سخنرانی دکتر رضا مکنون در تدکس تهران درباره ی آب مجازی ( کمی نامربوط به پست)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مشق شب

از همان ابتدای داستان می توان متوجه هوش بالای فیلمساز شد. چرا که از همان اول تلکیف را معلوم می کند و می گوید نه این فیلم داستانی است ، نه حتی دقیقا یک مستند است.

این فیلم بیشتر یک پروژه تحقیقاتی مصور راجع به مشق شب است. دلیل جذابیت این موضوع برای فیلمساز هم نه یک دلیل روشن فکرانه و دهن پر کن ،بلکه به دلیل درگیری هر روزه ی فیلمساز با فرزندش سر انجام مشق شب است. به قول عباس کیارستمی ، انگار این تکالیف بیشتر برای پدر و مادرهاست تا بچه ها.

خلاصه که فیلسماز ، تصمیم می گیرد دوربین بدست بگیرد و ببیند آیا این مشکل فقط در خانه ی آن هاست یا در تمام خانه ها این مشکل وجود دارد؟

سکانس صف ایستادن بچه ها و شعارهایی که به آن ها گفته می شود بگویند ، به خوبی شعارهای یک جامعه ی ایده اولوژیک و انقلابی که به تازگی از جنگ رها شده را نشان می دهد.

نماهای مصاحبه ها تقریبا ثابت است. قاب ثابتی از بچه ها ، قاب ثابتی از کیارستمی که دو نفر از عوامل را پشت سر دارد ( از این نما کمتر از دو نمای دیگه استفاده می شه) و همینطور ، نمای فیلمبردار.

به نظر می آید نمای فیلمبردار بیشتر برای نشان دادن واکنش مخاطب به حرف ها یا گفته ها گذاشته شده یا شاید ، برای باز گذاشتن دست تدوینگر از آن استفاده شده ، ولی علی رغم اینکه ایده ی جالبی بنظر می رسید ، بنظرم خیلی هم در نتیجه ی کار ، ایده ی موثری نبود.

البته ، تدوینگر فیلم که اتفاقا خود عباس کیارستمی است ، فیلم را بسیار هوشمندانه تدوین کرده. بنظرمیاد هماهنگی و درک  متقابل خوبی بین کیارستمی کارگردان و کیارستمی تدوینگر وجود داشته. ( می دونم شوخی لوسی بود ، ولی سخت نگیرید ، بخندید دیگه!)

چرا که در زمان مناسب ، تصویر کات نمی خوره و وایمیسته تا از میمیک صورت و شیطنت های بچه متوجه خیلی از چیزایی که بچه نگفت بشیم. همون جوری که اسکویی گفت ، فیلم توی واکنش هاست که رخ می ده. اینجا هم نماهای واکنش بچه هاست که بسیار مهمه ، نماهایی که احتمالا اگر دقت نکنید ، اصلا دیده نمی شن ، ولی بسیار تاثیر گذارن.

کار کیارستمی در هدایت سوال ها به شخصه برای من عین یک کلاس درس بود. کیارستمی با سوال هایی ساده، یک فیلم تخت را تا اوج  تجربه ی دیوانگی می برد. به عنوان مثال ، کودک بیان می کند زمانی که پدرش به او می گوید بنشیند و او نمی شیند ، پدرش 5 بار او را می زند.

کیارستمی از بچه می پرسد که آیا به نظرت این کار درستی است؟

پسر می گوید: آره

کیارستمی می گوید: خب پس بنظرت نباید بیشتر بزنه ، مثلا 7 بار؟

پسر می گوید نه.

کیارستمی: خب کمتر چی؟ نباید کمتر بزنه؟

پسر می گوید: نه ، همان 5 تا سیلی کافی است.

کیارستمی از پسر می پرسد: اگر خودت بچه داشتی و به او گفتی بنشین و ننشست ، او را می زنی؟

پسر: آره

کیارستمی: چند بار؟

پسر: 7 بار!

.

.

.

فیلم مملو از  مصاحبه های این شکلی است.

نمی دانم که چه قدر درست است و اصلا این خاطره متعلق به همین فیلم است یا نه ، اما تا آنجایی که حافظه ام یاری می کند ، جایی خواندم که کیارستمی برای اینکه گریه ی یکی از بچه ها را در این فیلم  دربیاورد ، عکس بازیکن مورد علاقه ی بچه ( اگه بازم اشتباه نکنم پله) رو جلوی چشمای بچه پاره می کنه و بچه رو به گریه می اندازه

نه واقعا سوادش رو دارم ، نه دوست دارم خیلی راجع به مسایل اخلاقی در فیلمسازی بحث کنم ، اما بنظرم باید دید تاثیر همین طرز مصاحبه ی بی رحمانه با بچه ها و داستان پاره کردن عکس ( البته به شرط صدق) در روح و روان این بچه ها چی بوده؟

بچه ها بعد از سی سال که از ساخت این فیلم گذشته ، چه خاطره ای از اون روز دارن؟

به طور کلی میشه گفت که از عنصر کودک در این فیلم و بسیاری از موفق ترین فیلم های تاریخ سینمای ایران ، به عنوان عنصری استفاده می شده که سمبل صداقت هستن. روی واقعی یک جامعه هستن. بچه ها  حرف هایی می زنن که بزرگترها اون ها رو پنهان می کنن و از گفتنش در میرن.

به عنوان مثال ، کیارستمی از پسر می پرسه در آینده می خواد چیکاره بشه و پسر جواب میده: 

مهندس کمیته!

بعد در میان حرف هایی که کمی جلوتر در فیلم می زنه ( انصافا هدایت مصاحبه توسط کیارستمی برای رسیدن به این بخش ، بی نظیره) متوجه میشیم که پسر دایی کمیته ایش که خیلی هم پر زور و قدرتمنده در دعوایی که بین مادر و زن بابای بچه درگرفته، طرف مامان بچه رو گرفته .

شاید این عبارت "مهندس کمیته" بودن  این روزها برای ما بسیار خنده داره ( البته همون دوره هم خنده دار بوده واقعا) ولی نکته ای که باید به اون توجه بشه اینه که ما داریم این عبارت رو سی سال بعد مورد تحلیل قرار می دیم. در صورتی که مهندس کمیته رو باید توی اون شرایط بسته ی دهه شصت تحلیل کرد.

نکته ی بسیار مهم دیگه ای که در این فیلم می شه به اون اشاره کرد ، تاریخ نگاری 30 سال پیش ایرانه ، زمانی که بسیار از پدر و مادر ها بی سواد بودن و تنبیه بدنی اتفاقی کاملا مرسوم در مدارس و خانواده ها بود.

به طور کلی ، همون طور که در پست  بهمن کیارستمی  گفته شد ، بهمن کیارستمی شاگرد خلف پدر محسوب می شه و نمونه ی قدیمی تر همون خط فکری و سیاسی که در آثار پسر وجود داره رو میشه در آثار پدر مشاهده کرد. ( به عنوان مثال در پلان شعر خوندن بچه با اون صدا! یا عزاداری سر صف در آخر فیلم) البته جا داره تاکید کنم ، این نگاه به هیچ عنوان از جنس نگاه های زرد و شعاری قبادی و پناهی و امثالهم نیست.

راستش خیلی برام جالبه بودنم اون آقایی که در اواخر فیلم به عنوان پدر یکی از دانش آموزان باهاش مصاحبه شد و می گفت سال ها خارج از ایران زندگی می کرده ، واقعا طبق ادعا داشته از اونجا رد میشده یا از قبل ، هماهنگ شده بوده!

در هر صورت ، کارگردان خیال آدم رو راحت کرده و گفته این فیلم همچین هم مستند نیست!

پس فقط می مونه داستان این بچه ها که سی سال پیش ، مدرسه می رفتن و امروز ، خودشون پدرهای بچه هایی هستن که احتمالا هنوز با همون مشکل قدیمی "مشق شب" دست و پنجه نرم می کنن. اگر هم بنظرتون این مشکل دیگه حل شده ، باید ازتون دعوت کنم که حتما یادداشت امروز عصر ایران رو بخونید.

الحمدالله به همت دوستان ، در این سی سال آب از آب تو این مملکت تکون نخورده و می تونید مطمئن باشید، تمام اون مشکلاتی که سی سال پیش توو این مملکت بوده ، هنوز به قوت خودشون باقی ان و چه بسا تشدید هم شدن.

انگار اون نسلی که کیارستمی باهاشون مصاحبه کرد ، هر روز و هر شب ، باید کابوس مشق شب رو ببین. اون روز ها به عنوان دانش آموز و این روزها ، به عنوان اولیا

راستی

 اگه دلتون خواست

یه نگاهی به یادداشت " اگر کیارستمی «مشق شب» را در مدرسه‌ای دخترانه می‌ساخت" بندازید.


احیانا اگر باز هم دوست داشتید ، نگاهی بندازید به داستان جالبی که بهمن کیارستمی به مناسبت استعفای اجباری! محمد علی نجفی از سمت شهردار تهران نقل کرد . ناگفته نمونه ، در زمان منتشر شدن فیلم " مشق شب" نجفی وزیر آموزش و پرورش بوده.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی